ادیت پیاف (۱۹۱۵-۱۹۶۳) تصنیفخوان فرانسوی و از چهرههای شاخص این کشور در دهههای ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ بود. دو آهنگ «زندگی مانند گل سرخ» و «هیچ پشیمان نیستم» او هنوز خوانده و نواخته میشود.
ادیت پیاف که نام اصلی او «ادیت جوواننا گاسیون» بود از پدری فرانسوی و مادری ایتالیائی در پاریس زاده شد. مادرش در کافهها میخواند و پدرش آکروبات بود. مادرش در کودکی او را رها کرد و ادیت نزد مادربزرگ پدری خود بزرگ شد که روسپیخانهای را در نرماندی اداره میکرد. ادیت از سهسالگی تا هفتسالگی کور بود و شایع است که بعد از اینکه روسپیان به زیارت ترزمقدس در لیزیو رفتند بینا شد. مدتی با پدر دائمالخمرش زندگی کرد و در شانزدهسالگی از او جدا شد تا در کوچهها بخواند. در ۱۹۳۵ یک کابارهدار پاریس او را به کار گرفت و به خاطر هیکل کوچکش نام گنجشک کوچولو (La Môme Piaf) را براو نهاد. نام پیاف تا آخر عمر بر او ماند. او در این کاباره با برخی مشاهیر پاریس آشنا شد. در ۱۹۴۰ ژان کوکتو نمایشنامه «زیبای بیخیال» را برای او نوشت. در این دوره او با موریس شوالیه آشنا شد. شعر بسیاری از آهنگهایش را خود میسرود و حتی در آهنگسازی نیز با آهنگسازانش همکاری میکرد.
در جریان اشغال پاریس آهنگ زندگی مانند گل سرخ (La vie en rose) را خواند که هنوز هم نشانه ویژه او شمرده میشود. محبوبیت او نزد افسران آلمانی باعث شد تا اجازه دهند برای اسیران جنگی فرانسوی بخواند. اسیران عکسهایی را که به یادگار با او میگرفتند برای جعل گذرنامه و مدارک هویت بکار میبردند. بعد از جنگ محبوبیت او در فرانسه و آمریکا بیشتر شد.
ادیت پیاف از حامیان شارل آزناوور بود و او را همره خود برای کنسرت به آمریکا برد.
او دوبار ازدواج کرد و دختری داشت که در دوسالگی درگذشت. در ۱۹۵۱ در تصادف رانندگی مجروح شد و پس از آن به مرفین معتاد شد.
در ۱۹۶۳ در همان روزی که دوستش ژان کوکتو مرد، ادیت پیاف هم درگذشت. با اینکه کلیسای کاتولیک از اجرای مراسم دینی برای او ابا کرد، صدها هزار نفر در تشییع جنازه او شرکت کردند. او را در گورستان پرلاشز بهخاک سپردند.
Rose
Des yeux qui font baiser les miens,
Un rire qui se perd sur sa bouche,
Voila le portrait sans retouche
De l'homme auquel j'appartiens
Quand il me prend dans ses bras
Il me parle tout bas,
Je vois la vie en rose.
Il me dit des mots d'amour,
Des mots de tous les jours,
Et ca me fait quelque chose.
Il est entre dans mon coeur
Une part de bonheur
Dont je connais la cause.
C'est lui pour moi. Moi pour lui
Dans la vie,
Il me l'a dit, l'a jure pour la vie.
Et des que je l'apercois
Alors je sens en moi
Mon coeur qui bat
Des nuits d'amour a ne plus en finir
Un grand bonheur qui prend sa place
Des enuis des chagrins, des phases
Heureux, heureux a en mourir.
Quand il me prend dans ses bras
Il me parle tout bas,
Je vois la vie en rose.
Il me dit des mots d'amour,
Des mots de tous les jours,
Et ca me fait quelque chose.
Il est entre dans mon coeur
Une part de bonheur
Dont je connais la cause.
C'est toi pour moi. Moi pour toi
Dans la vie,
Il me l'a dit, l'a jure pour la vie.
Et des que je l'apercois
Alors je sens en moi
Mon coeur qui bat
Un rire qui se perd sur sa bouche,
Voila le portrait sans retouche
De l'homme auquel j'appartiens
Quand il me prend dans ses bras
Il me parle tout bas,
Je vois la vie en rose.
Il me dit des mots d'amour,
Des mots de tous les jours,
Et ca me fait quelque chose.
Il est entre dans mon coeur
Une part de bonheur
Dont je connais la cause.
C'est lui pour moi. Moi pour lui
Dans la vie,
Il me l'a dit, l'a jure pour la vie.
Et des que je l'apercois
Alors je sens en moi
Mon coeur qui bat
Des nuits d'amour a ne plus en finir
Un grand bonheur qui prend sa place
Des enuis des chagrins, des phases
Heureux, heureux a en mourir.
Quand il me prend dans ses bras
Il me parle tout bas,
Je vois la vie en rose.
Il me dit des mots d'amour,
Des mots de tous les jours,
Et ca me fait quelque chose.
Il est entre dans mon coeur
Une part de bonheur
Dont je connais la cause.
C'est toi pour moi. Moi pour toi
Dans la vie,
Il me l'a dit, l'a jure pour la vie.
Et des que je l'apercois
Alors je sens en moi
Mon coeur qui bat
چشمانی که نگاه مرا محجوب می کنند
خنده ای که در دهانش گم می شود
این چهره ای بی رتوش است
چهره مردی که من مال اویم
وقتی مرا در بازوانش می گیرد
و با من به زمزمه سخن می گوید
من به رنگ گل سرخ می زیم
با کلام عاشقانه سخن می گوید
هر روز و هر روز
و اینهمه مرا به شوق می آورد
به قلبم نثار می کند
تکه ای از خوشبختی
به دلیلی که می دانم
او قسمت من است
و من قسمت اویم
او مرا چنین گفت
به زندگانی سوگند یاد کرد
و هر دم که او را می بینم
گویی قلبم لحظه ای می ایستد
مردن در برابر شبهای عشق
خوشبختیِ عظیم رخ می دهد
غم و اندوه رنگ می بازند
خوشبختی چنان است که جان از تن به در می برد
وقتی مرا در بازوانش می گیرد
و با من به زمزمه سخن می گوید
من به رنگ گل سرخ می زیم
با کلام عاشقانه سخن می گوید
هر روز و هر روز
و اینهمه مرا به شوق می آورد
به قلبم نثار می کند
تکه ای از خوشبختی
به دلیلی که می دانم
او قسمت من است
و من قسمت اویم
او مرا چنین گفت
به زندگانی سوگند یاد کرد
و هر دم که او را می بینم
گویی قلبم لحظه ای می ایستد
.گویی قلبم لحظه ای می ایستد
خنده ای که در دهانش گم می شود
این چهره ای بی رتوش است
چهره مردی که من مال اویم
وقتی مرا در بازوانش می گیرد
و با من به زمزمه سخن می گوید
من به رنگ گل سرخ می زیم
با کلام عاشقانه سخن می گوید
هر روز و هر روز
و اینهمه مرا به شوق می آورد
به قلبم نثار می کند
تکه ای از خوشبختی
به دلیلی که می دانم
او قسمت من است
و من قسمت اویم
او مرا چنین گفت
به زندگانی سوگند یاد کرد
و هر دم که او را می بینم
گویی قلبم لحظه ای می ایستد
مردن در برابر شبهای عشق
خوشبختیِ عظیم رخ می دهد
غم و اندوه رنگ می بازند
خوشبختی چنان است که جان از تن به در می برد
وقتی مرا در بازوانش می گیرد
و با من به زمزمه سخن می گوید
من به رنگ گل سرخ می زیم
با کلام عاشقانه سخن می گوید
هر روز و هر روز
و اینهمه مرا به شوق می آورد
به قلبم نثار می کند
تکه ای از خوشبختی
به دلیلی که می دانم
او قسمت من است
و من قسمت اویم
او مرا چنین گفت
به زندگانی سوگند یاد کرد
و هر دم که او را می بینم
گویی قلبم لحظه ای می ایستد
.گویی قلبم لحظه ای می ایستد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر