۱۳۹۳ شهریور ۲, یکشنبه

نظرات در باره قصه جام از سایت دیدگاه

قصه دیدگاه نه سال قبل برای نخستین بار در سایت دیدگاه به سرپرستی آقای ناظر منتشر شد.نظرات خوانندگان برای خود من بعنوان نویسنده جالب تر از خود قصه بود. بعدها گویا افلاطون بی بدیلی ازتک نمونه های تاریخ از این قصه بعنوان سند چند همسری بنده در جمعی عظیم سخن رانده بود!دعا میکنم عقلش بیاید سر جایش! و نیز کمی ادبیات بفهمد در گوشه و کنار نیز ادمهای دیگری کوشش کردند که گوش بنده را بکشند  باید گفت جل الخالق از این همه فهم در هر حال بد نیست نظرات دهسال قبل را ببینید


نظرات حوانندگان از سایت دیدگاه
 

سال‌کننده: حسين   کد نظر: 553      تاریخ ارسال: 13 Aug 2005
واقعا كه آدم نمى داند بايد بخندد يا نه وقتى كه پيرى را باعث خمودگى شاعر و نويسنده مى دانند. به احتمال قريب به يقين شاعر بزرگ ما حافظ را هم به علت سالخوردگى و پيرى مورد اتهام قرار داده بودند كه فرموده است: گر چه پيرم تو شبى تنگ درآغوشم گير. تا سحرگه زكنار تو جوان برخيزم. .براى شاعر و نويسنده گرامى مان آرزوى سلامت و موفقيت وهمچنين جوانى دارم.   
ارسال‌کننده: داوود   کد نظر: 552      تاریخ ارسال: 13 Aug 2005
نظر خانم محبوبه را كه خواندم به نظرم رسيد به احتمال زياد شاعر و نوىسنده گرامى آقاى يغمائى با وجودخوانندگانى مثل خانم محبوبه كار مبارزاتى را رها كرده و ترجىح داده اند جور دىگرى فكر كنند خانم گرامى با عرض معذرت بايد عرض كنم شما قصه را خوانده ايد ولى دستگاه مكانىكى ذهنى خودتان را سوار ب اين قصه كرده ايد جدا براى شما متاسفم وپيشنهاد مى كنم برويد آخرين كتاب ماركز را بخوانيد واو را نقد و بررسى كنيد متاسفانه مثل اين كه هرچه رمان نويشس و قصه نويست هست با سيستم فكرى شما توافقى ندارد .در ضمن خدمت شما عرض كنم معيار مبارز بودن شاعران و نويسندگان را با درجه ترقى خواهى ومبارزات جدى شان با انديشه هاى ضد دموكراتيك از جمله افكار پوسيده جمهورى اسلامى وولايت فقيه بررسى مى كنند نه با عضويت در سازمان مجاهدين يا فدائى ها ويا فلان و بهمان حزب و نظراتشان در يك قصه ويادستگاهى كه شما در مورد زنان ارائه مى كنيد و فكر مى كنيد همه بايد از آن تبعيت كنند. موفق باشيد   
ارسال‌کننده: محبوبه   کد نظر: 551      تاریخ ارسال: 13 Aug 2005
نظر من این است که آقای یغمایی بعد از اینهمه سال کارهنری - مبارزاتی تازه اندیشه های عقب مانده فرویدیستی را کشف کرده اند و بعد از اینهمه سال در اروپا زیستن هنوز هم گرفتار همان تابوی جنسی هستند و درانزوای خودشان باوردارند که مشکلات همه آدم های دیگر دنیا هم از این سبک است . محور داستان را روی رابطه های واقعی یا تخیلی سکسی قرار داده اند زن را تا حد یک سوژه جنسی پائیئ برده اند و اورا تبدیل به شکلات خوشمزه یا سامیه جمال کرده اند . دید ایشان نسبت به همه زن ها همین است . اگر این نبود هنوز بعد از اینهمه زن که تجربه کرده اند احساس مالکیت شان به ماد ر امیر خودنمایی نمیکرد . متاسفانه این داستان هم ازنظر هنری بسییار ضعیف است و هم اینکه بطرزی خیلی ناشیانه و نا هنجار دیدگاه های شاعر مبارز و مجاهد سابق را نشان میدهد. آدم فی الواقع میماند که اینهمه سال کارمبارزاتی چه میزان دیدگاه های قرون وسطایی ایشان را دررابطه با زنها تصحیح کرده است . همه آنهایی هم که تلاش میکنند که با رتوش هنر و سوررآلیسم و اینها واقعیت غم انگیز تفکر این شاعر را بپوشانند متاسفانه باید گفت که کاری است که شده است و ایشان با نوشتن این داستان ضربه ای اساسی به وجهه خود وارد آوردند . من از این لحاظ به عنوان خواننده آثار ایشان بسیار متاسفم. بصورت دیگری در مورد او قضاوت میکردم . درهرحال زمان میگذرد و انسان ها پیرمیشوند و پیری درد بدی است . شکستگی و خمودگی و عقب گرد و خمیدگی . موفق باشید   
ارسال‌کننده: صوفی   کد نظر: 476      تاریخ ارسال: 06 Aug 2005
قصه ی جام را خواندم و از آن لذت بردم. ولی لحظه ای بعد وقتی اظهارنظرهای گوناگون پای این نوشته را خواندم راستش مات و مبهوت برجا ماندم. برداشت هایی چنان سطحی و پیش پاافتاده از قصه ای چنان زیبا که صرفا در کادر ادبیات و فلسفه قابل فهم و ارزیابی است، مرا به این فکر انداخت که چرا نویسندگان این نظرها قادر نیستند مرز بین یک مقاله یا افشاگری سیاسی با یک نوشته ی ادبی – فلسفی را بفهمند؟ از همه جالبترو خنده دارتر برداشت های جدی است که ازخیالپردازیهای نویسنده در این داستان شده است. در این رابطه چون نوشته ی خانم افسانه ی ملکوتی گل سرسبد نظراتی از این دست است ، به آن می پردازم : خانم ملکوتی از ارتباط نویسنده با سفارت رژیم حرف میزند که برداشتی بسیار ساده اندیشانه از قسمتی است که نویسنده قصه جام در رابطه با طرح ریزی قتل خودش با سفارت رژیم وارد معامله میشود: هر کسی که حداقل ها را از هنر داستان نویسی بداند میتواند بفهمد که چنین صحنه ای ساخته و پرداخته ی ذهن نویسنده است و نه یک گزارش- آنهم به خلق قهرمان ایران!!- یا در قسمتی دیگر، کل این داستان زیبای فلسفی را مسائل شخصی نویسنده و در کادر رابطه ی خانم ایکس در خلوت با آقای ایگرگ میداند!!- آنهم از آن نوع که چشم بچه های 14-15 ساله ی ایرانی هم از آنها پر است. چشم مادرشان روشن!- و بلافاصله باز هم پای همان برداشت بغایت ساده لوحانه را در آخر این نامه می بینیم خانم ملکوتی به بچه های قد و نیمقد آقای یغمائی - که لابد جابجا در هند و پاکستان و ژاپن و دیگر نقاط دنیا در حال رشد و نمو هستند – اشاره کرده و از بیتفاوتی این پدر سنگدل نسبت به آنها می نالد.- همان پدری که این زنان نگونبخت خود را تسلیم او کرده اند!! - فکر میکنم افرادی نظیر خانم ملکوتی ها قادر نیستند که محتوای یک نوشته ی ادبی – فلسفی که در آن نویسنده به خیال خود بال و پر داده و صحنه های خیالی را توصیف میکند را با یک گزارش تشکیلاتی انتقاد از خود و اعتراف به گناهان خود !! تفاوت بگذارند. بویژه اینکه نویسنده در این داستان وارد حریمی شده که بلافاصله تابوهای بویژه زن ایرانی خود را آشکار میکنند. حرف زدن از رابطه ی جنسی !- اینجا است که در ذهن زن ایرانی بویژه از نوع سیاسی! آن، این نویسنده اخ شده و آثارش به سطح نوشته های پورنوگرافی نزول میکند.
فکر میکنم اینجا جا دارد که به صاحبان چنین اندیشه ای بگوئیم که اینها نه به معنای واقعی کلمه سیاسی هستند و نه از فلسفه و ادبیات چیزی میدانند.
در انتها تناقض نوشته ی خانم ملکوتی در اینجا خودش را آشکار میکند که ناگهان نوشته ی اسماعیل یغمائی را تقلیدی از نوشته های لورکا و مارکز و پابلو نرودا میداند و فکر میکنم در ستایش قصه جام همین بس که آنرا با نوشته های این بزرگان و غولهای دنیای ادبیات ارزیابی کنند.
  
ارسال‌کننده: افسانه ملكوتي   کد نظر: 473      تاریخ ارسال: 06 Aug 2005
من كاملا گيج و مبهوت شده ام! مسئله شخصي آقاي يغمايي كاملا بخودشون برميگردد و به من به عنوان يك زن ايراني هيچ ربطي هم نداره كه بدانم آقاي ايكس در خلوت با خانم ايگرگ چه نوع رابطه اي داشته كه اينچنين با حسرت آقاي يغمايي از آنها ياد ميكنند! واقعا به نظر من اين نوعي عقب افتادگي فرهنگي است كه نويسنده معترض ايراني در غربت آنهم بعد از يك ربع قرن مبارزه از چيزهايي بنويسد كه امروزه چشم و دل بچهاي 14-15 ساله هم از آنها پر است. براي روح شرقي بيان ظرائف عاشقانه در قالب غزل كه آقاي يغمايي در آن يد طولايي هم دارد بسيار دلنشين تر از اينچنين بي پروايي هاي روستيك به تقليد از پابلو نرودا و ماركز و لوركاست! اسماعيل وفا در اين قصه با عريان كردن خودش خيلي از نازيبايي هايي كه بهتر بود مستور ميماند را در معرض ديد خواننده اي كه اسماعيل را تا قبل از آن با عينكي ديگر مينگريست قرار داد. چه اسپكتكل عجيبي! از اين مهمتر مساله اي كه مرا رنج ميدهد ارتباط شاعر با سفارت آدمكش ملاها در پاريس است كه خيلي مرا آزار ميدهد. هرگز نميتوانم باور كنم شاعري كه سالها با صدا و آثارش لحظات سخت فراق و غربت را سپري كرده ام وارد اين مرز ممنوعه با رژيم شده باشد. واقعا از آقاي يغمايي خواهش ميكنم به پاس سالها دوستي و انس با كارهايشان من و خيلي از دوستان دردمندم را از اين پارادوكس مسموم رها كنند. در مورد فرزند ايشان كه در اسارت آمريكاييهاست موضوع قابل فهم است ولي
تكليف بقيه فرزنداني كه ايشان از آنها چنين با افتخار ياد كرده اند چه خواهد شد. فرزنداني از آن زنان نگونبخت كه خود را تسليم ايشان كردند و شاعر هم بيتفاوت از آنها ياد ميكند! - افسانه ملكوتي- ساندياگو

  
ارسال‌کننده: منصوره   کد نظر: 464      تاریخ ارسال: 06 Aug 2005
من سالهاست با کارهای آقای ِغمائی آشنا هستم واِن قصه به دنظر من جالب بود ولی متاسفاه با خواندن بعضی نظرها احساس می کنم که پیش از آنکه قصه خوانده بشود سعی میشود با قضاوتهای شخصی قصه را آنطور که می خواهند تعبیر کنند علتش هم این هست که این رادرک نمی کنند که یک کار ادبی بِش از هر چِزی یک کار ادبی است و نه چیز دیگر   
ارسال‌کننده: پروين دادخواه   کد نظر: 447      تاریخ ارسال: 29 Jul 2005
من سالهاست كه با نوشته هاي آقاي يغمايي آشنا هستم و هميشه هم از خواندن كارهايشان بخصوص غزليات زيبايشان محظوظ شده ام. اما اين بار واقعا باورم نشد كه اين كار از ايشان باشد. يغمايي در اين قصه خيلي شتابزده و به تعجيل مسائلي را از زندگيش براي خواننده مطرح ميكند كه فكر ميكنم هيچ ربطي به خواننده ندارد. يعني او خودش را در شكل خبلي ساده و كمي هم ناشيانه به يك سفر ”جادويي” كه ديگر شيوه اي خيلي مستعمل و فرسوده است ميكشاند و متاسفانه تا پايان راه هم به اين سفر وفادار نميماند! متاسفانه قدرت خيال پردازي يغمايي كه در ديگر آثار او هميشه درخشان بوده خيلي كم سوسو ميزند. او ميخواهد با زبان بي زياني از برخي حقايق در درون جنبش پرده بردارد اما نميدانم چرا خامه قدرتمندش براي بيان مكنونات قلبي و ذهنيش از ضعفها و كم و كاهليهاي جنبش مقاومت كم ميآورد و باز ميماند. چقدر خوب بود كه نويسنده همه توفانهاي ذهنيش را در تقابل با آنجه كه او را به اين وادي سرگرداني فلسفي – اگر اشتباه نكرده باشم – كشانده با شجاعت تمام بيان كند. اين كه روزگارش را و زندگي خصوصي او در ”كلاسهاي زبان” با ”زنان” پناهنده چگونه گذشته نه به من هيچ ربطي دارد و نه اساسا به عنوان يك زن ميتواند لطفي داشته باشد ! اما بهتر بود ايشان حرفهاي دلش را در قالب يك مقاله مفصل بيان ميكرد كه هم خيرش به مقاومت ميرسيد و هم تيري به سوي دشمن! با آرزوي موفقيت براي اين نويسنده دردآشنا = پروين دادخواه- وين
  
ارسال‌کننده: حسين   کد نظر: 442      تاریخ ارسال: 28 Jul 2005
اين قصه هم پيام فلسفى دارد و هم سياسى و اجتماعى و مهمترين مسئله درآنبا تمام نقاط قوى وضعيف اش اين هست كه انسان را لحظاتى به فكر وادار مى كند ودگمهاى ذهن رامىشكند چيزى كه كمتر به آن عادت داريم من معتقدم كه سبك رئاليسم جادوئى اگر چه شتابزده ولى خوب وروان به كار گرفته شده است اميدوارم كه بازهم از اين نوع كارها را بخوانم   
ارسال‌کننده: لاله آتشين   کد نظر: 436      تاریخ ارسال: 28 Jul 2005
من كمي از خواندن اين مطلب متعجب شدم. در نگاه من آقاي يغمايي در افق كاملا متفاوتي قرار داشت. من گرچه هميشه تلاشهاي ادبي و فرهنگي ايشان را تحسين كرده ام اما واقعا اين بار خيلي صادقانه بايد عرض كنم كه از منظر صرف هنري اين اثر نسبت به ساير كارهاي ايشان قطعا ضعيف است. من نميدانم چرا اين بافت و ساخت را نويسنده انتخاب كرده است. نه قصه اي سورئاليستي است و نه گزارشي از يك واقعيت. در هر حال مخاطب ايشان هم گاه و بيگاه وسط وقايعي كه از چامه نويسنده تراوش ميكند گم و گور ميشود. در هر حال منتظر آثار درخشانتري از ايشان هستيم.   
ارسال‌کننده: رضا   کد نظر: 427   reza_foon@yahoo.com   تاریخ ارسال: 28 Jul 2005
بل سلام . من اغلب مطالب شما را از قدیم خوانده ام ،چه شعر ، چه نثر و یا موضوعات تاریخی [که می نوشتید] ولی این یکی به ویژه خیلی جالب بود ، علی الخصوص آن قسمت مقدسین و مقدساتش . جمعیت مورچگان مقدس . ولی در کل همه اش خوب بود . موفق باشید . در روانشناسی خویشتن متد جدیدی به کار گرفته اید .حسته نباشید . رضا   
ارسال‌کننده: سپيده فرحمند   کد نظر: 409      تاریخ ارسال: 26 Jul 2005
با درود به آقاى يغمائى درك من از اين قصه عميق اين هست كه درقصه جام از خيلى چيزها صحبت شده ولى به نظر من نكته مهم نكته هاى فلسفى آن است كه موجب مى شود خودمان قصه راادامه بدهيم واين خىلى مهم است كه چيزهاى فراموش شده را به يادمان مي اورد.هيچكدام از سمبلها بى معنى نيستند .ولى مهم ترين نكته آن فلسفى است كه خيلى كمك مى كند كه اميدوارم باز هم در اين زمينه ها بخوانيم.   
ارسال‌کننده: آزاده   کد نظر: 406      تاریخ ارسال: 26 Jul 2005
من به انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین از دید یک نفر بیرونی نگاه میکنم. به نظر من برای کسانی که دریک جنگ سخت درگیرند امکان زندگی خانوادگی نیست . یکی اینکه انرژی زیادی صرف روابط خانوادگی و مسایل حاشیه ایش میشود. دوم اینکه زن ومرد به هم وابسته میشوند و کشته شدن هرطرف دیگر ی را پاسیو میکند. سوم اینکه مردان زیادی درآن جمع حتما هستند که مجردند وامکان ازدواح ندارند و محیطی سخت و دوگانه برایشان ایجاد میشود. چهارم اینکه وقتی بچه ها رانتوانند کنارخودشان نگاه دارند روابط مرد وزن بدور از بچه ها آزاردهنده و غم انگیز خواهد بود و یاد بچه ها بیشتر اذیتشان میکند. درهرصورت جنگ ومبارزه شرایط خودش را میخواهدو نمیشود هم خدا را داشت و هم خرما را . موفق باشید   
ارسال‌کننده: حیدر پژمان   کد نظر: 403      تاریخ ارسال: 26 Jul 2005
با درود به آقای اسماعیل وفا یغمائی که با ایماء و اشاره هم که شده رنج مبارزین تبعیدی دردمند و با احساس را در این داستان[قصه جام] منعکس کرده است ، آنجا که جدائی از مادر امیر را اشاره می کند ، بسیار قابل تأمل است [زمانی که اسماعیل در ارتش آزادی بخش بوده و مصادف با آنچه مجاهدین انقلاب ایدئولوژیک می نامند ، شده و به ناچار از همسرش جدا شده است]حالا بعد از گذشت این همه سال واقعاً باید پرسید مجاهدین چه نتیجه ای از این جداسازی ها که نامش را رهائی می گذارند ـ گرفتند ؟آیا مردم ایران کوچکترین تأئیدی کردند ؟آیا همه آحاد بشر جز مجاهدین اسیر فردیت و جنسیت هستند ؟ کاش اشتباه برداشت کرده باشم ، در این صورت امیدوارم لااقل مجاهدین برای مردم ایران توضیح دهند که انقلاب ایدئولوژیک اصلاً چیست ؟ و چرا می بایست این همه آسیب داشته باشد ؟ به امید سرنگونی حکومت آخوندی و پیروزی مردم ایران   
ارسال‌کننده: محمد   کد نظر: 400      تاریخ ارسال: 25 Jul 2005
يك دنيا حرف و دردكه اندكى از آن خود را نشان مى دهد وبسيارى ناگفته مانده است . من هم معتقدم كه ميشد بر اين روال چند صد صفحه نوشت وبسيارى حرفها را زد   
ارسال‌کننده: محمود   کد نظر: 396   ندارم   تاریخ ارسال: 25 Jul 2005
واقعاگویا و روان بود و ازهمه مممتر کاری نو با

اندیشه ای نو دمت و قلمت گرم
  
ارسال‌کننده: احمدی   کد نظر: 395      تاریخ ارسال: 25 Jul 2005
داستان از ابتدا خوب شروع شده بود ولی اولا خیلی زود سرو ته اش را بسته بودید و بعد هم انتهای داستان چندان معنایی ندارد و یک ناپیوستگی در ابتدا و انتها مشاهده میشود. گویا خواسته اید بسرعت قضیه را ختم به خیر کنید. خوب بود آنرا به صورت یک رمان بلند می نوشتید . با اینکه خواسته اید سبک مارکس ( نویسنده کلمبیایی را ) درکتاب 100 سال تنهایی و نظایر آن تقلید کنید و لی چندان موفق نبوده اید. با اینحا ل تلاش خوبی است
موفق باشید
  
ارسال‌کننده: عاطفه   کد نظر: 389      تاریخ ارسال: 25 Jul 2005
روزگار غریبی است نازنین. چه زیبا نوشته ای.   
بقیه نظرهای دریافتی در صفحه‌های: 1   2   صفحه‌ی بعد




سال‌کننده: منوجهر كرمانشاهي   کد نظر: 620      تاریخ ارسال: 16 Aug 2005
دوستان من تا آنجايي كه با شخص آقاي يغمايي زندگي كرده و با نوشته هاي ايشان آشنايي دارم ميتوانم با قاطعيت بگويم كه اين قصه جنجال برانگيز جام يك” حديث نفس” اين شاعر ما نيست! اصلا اين جناب درويش با آنچه كه در مورد خودش و عليه خويش نوشته زمين تا آسمان فاصله دارد! حكايت آن بانوان گرامي هم گرچه نام و نشانيشان درست است اما واقعا تا آنجايي كه بنده اسمعيل خان شاعر را ميشناسم هرگز چنان روابطي با اين عليا مخدره ها نداشته چه رسد به اين كه اطفالي هم از اين ماجراهاي صرفا تخيلي بوجود آمده باشند!! داستان دهشتناك و ضمنا كميك خودكشي و تماس با سفارت رژيم آخوندها هم از همان خيالبافيهاي گاه ماليخوليايي شاعرانه اي است كه فقط در حيطه تخيلات نويسندگان قابل تبيين و تفهيم است!! و گرنه اسماعيل با كوله باري از دهها هزار صفحه كار ادبي و فرهنگي مبارزاتي عليه رژيم هنركش آخوندي كه اين تابوها را نميشكند و با سفارت جنايتكار ملاهاي آدمخوار ارتباط نميگيرد ولو اينكه آنهم براي كمكي مالي به جنبشي باشد كه اسماعيل قريب 30 سال از بهترين سالهاي زندگي پربارش را وقف آن كرده و به آن مفتخر است. اشكال و خرده اي كه دوستان خيرانديش و نيكخواه اسماعيل به اين حضرت درويش دارند اين است كه از نويسنده و سراينده ” بر اقيانوس سرد باد” و ”در ستايش رزمنده ارتش آزادي ” و ” باز مي آييم ! چون آذرخش!” كه با اجراي پرطنين آن توسط شاعر رعشه بر اندام پاسداران شب ميانداخت! ”بهار بزرگ ” و هزاران قصه و سرود و ترانه و چكامه و داستان و گزارش و غيره كه در 25سال گذشته از سوي او خلق شده انتظار نميرود كه بقول خودش ” وسط اينهمه جنازه هاي تكه تكه شده و بدنهاي مثله شده بچه هاي مقاومت و اين همه آتش و فتنه و رذالت عليه مقاومت و ,,,,” به ناگاه قصه يي اينچنين از قلم او تراوش كند و كلي شك و شبهه بيخودي در اذهان دوست و دشمن ايجاد كند! بخصوص شرح كشاف عواطف شخصي و تجربه هاي عاطفي او با همسر اسبق كه با شئونات فرهنگي و انساني و مبارزاتي ما ايرانيها بخصوص از اين بابت كه پاي يك انسان واقعي مبارز و حيثيت فردي و عاطفي او در ميان است, قابل تامل ميباشد!
اسماعيل شاعري متعهد و به عنوان يك هنرمند, به قول شاملو وجودش نافي رژيم ملايان است. او با كوله بار درخشان مبارزاتيش هميشه با مقاومت مردم ايران بوده و هست. قصه جام هم مثل از برخي از كارهاي نويسندگان كه نبايد به عنوان آيينه تمام نماي ماهيت سياسي يك نويسنده ميارز و متعهد ضد رژيم تلقي گردد.
با آرزوي توفيق و روزهاي روشن براي اسماعيل عزيز
منوجهر كرمانشاهي
  
ارسال‌کننده: صادق پور حسينى   کد نظر: 603      تاریخ ارسال: 15 Aug 2005
آقاى ايرانى نظراتتان براى من محترم است . شما مى توانيد فكر كنيد كه قصه جام و يا بوف كور قصه بى ارزشى است و بزرگترين رمان قرن گذشته يعنى صد سال تنهائى هم ارزشى ندارد ولى از فريادى كه به دليل صد سال تنهائى مادر بزرگتان در ايران بر سر من كشيديد مخصوصا آن حاليته!! آخرى بدجورى ترسيدم. خودتان يكبار ياداشت خودتان را بخوانيد و قاضى شويد من هم مثل مادر بزرگ شما الان حدود هفت سال است كه در يك اتاق هشت مترى دارم تنهائى مى كشم و دلم براى مملكتم و فاميلم و آن دبيرستانى كه در آن دبير بودم پرپر مى زند .   
ارسال‌کننده: يك آدم لامذهب   کد نظر: 598      تاریخ ارسال: 15 Aug 2005
آقاى ناصر پور آن سرور عالميان با اينكه نقش بزرگى در تاريخ دارد خودش حدود بيست و سه چهار تا همسر از نه ساله تا شصت هفتاد ساله داشت . از وضعيت امامان خبر ندارم كه شما يك نويسنده رابه اسلام و انقلاب دعوت مى كنيد كه برگردد. نمىدانم شما در چه كشورى زندگى مى كنيد چون من با خواندن نظر شما كه يكمرتبه فكر كردم شما در ايران زندگى مي كنيد كه اينطور نظر داده ايد چون در خارج كشور كسى از يك نويسنده به علت اين كه در يك قصه از هفت زن اسم برده دعوت نمى كند كه به آغوش اسلام و انقلاب برگردد.دموكراسى قانونش اين است كه هر كس در انديشه آزاد باشد و بقيه هم آزاد باشند كه انتقاد بكنند نه اينكه دعوت كنند به اغوش اسلام برگردد.   
ارسال‌کننده: افشين رضوى   کد نظر: 597      تاریخ ارسال: 15 Aug 2005
با سلام به آقاى يغمائى قصه قشنگى است و مى توانست بىشتر از اين باشد. من تصمىم دارم آن را به انگليسى ترجمه كنم وقتى ترجمه شد برايتان به آدرس ايميلى كه در سايت طليعه داريد مى فرستم. موفق باشيد.   
ارسال‌کننده: فتانه عادلى   کد نظر: 593      تاریخ ارسال: 15 Aug 2005
بحث انگيز بودن قصه جام بر سر وجود هفت پرسوناژ زن واقعى يا تخيلى نيست . حتى اگر نويسنده بجاى هفت زن بيست يا سى زن را وارد قصه مى كرد بحثى به وجود نمى آمد .مساله وجود اروتيزمى قوى دراين بخش ازقصه است كه خيلى ها را برآشفته است و خيلى ها در برابر اروتيزم تحمل ندارند وريشه اين عدم تحمل هم حتى براى كسانى كه مذهبى هم نيستند دستگاه اخلاقى مذهبى است.نگاه و نظر خيلى ها به فروغ فرخزاد و اروتيزم قوى شعر او همين طور بود. خيلى ها روى اخلاق فروغ درنگ كردند و روابطش را با اين و آن از جمله چند شاعر و نويسنده ديگر نقل مجالس كردند در حالى كه فروغ راه ديگرى را دنبال مى كرد و بااروتيزم جسورانه اش مى خواست ديوارى را خراب كند كه سالها بعد از او هنوز سرجايش باقى هست حتى در اروپا و در بين ايرانيان، اگر اين طور نبود يك قصه موجب اين همه نظرات جور واجور نمى شد. تقريبا در تمام نظرها چه كسانى كه دفاع مى كنند و چه كسانى كه انتقاد دارند بحث بر سسر اخلاقيات خود نويسنده است و نه نقد ادبى يا سياسى و روانشناسسانه خود قصه.   
ارسال‌کننده:  محمد حسين سيار   کد نظر: 592      تاریخ ارسال: 15 Aug 2005
دور شدن از مبانى مكتب نجاتبخش اسلام وهمكارى با ضد انقلاب و دشمنان جمهورى اسلامى جز اين مفسده هاثمر و نتيجه اى ندارد و خداوند متعال در قران كريم مى فرمايد بر چشمها و گوشها و دلهاشان پرده اى نهاديم.اين نويسنده به طور كتبى به گناهان و فساد اخلاق خودش اقرار نموده است و طبق دستور شارع مقدس مستوجب حد شرعى است .در زمان حيات پيامبر اكرم هم كسانى چون او وجود داشتند و بر عليه اسلام و مسلمين تخم فتنه و نفاق مى پراكندند كه پيغمبر اكرم دستور داد آنها را به مجازات برسانند.اين شخص گمراه اگر در حال حاضر در اروپا و آمريكا و تحت حمايت دولتهاى استكبارى زندگى مى كند و از عدالت اسلامى فارغ است اما عدالت الهى بر سر جاى خودش باقى است و در محكمه عدل الهى و در برابر الله بايد جواب گناهانى را كه با جسارت به آن معترف است بدهد. خداوند مى فرمايد حتى گر در بروج مشيده هم پنهان شويد موت شما را ملاقات خواهد كرد و در محضر عدل الهى حضور خواهيد يافت .نتيچه اعمال و كردار خودتان را خواهيد ديد.فمن يعمل مثقال ذره شرا يره.   
ارسال‌کننده: ایرانی   کد نظر: 589      تاریخ ارسال: 15 Aug 2005
خداوکیلی نه بوف کور داستان خوبی است نه قصه جام .من هر دو را خوانده ام و با افتخار می گویم از هیچکدام سر در نیاورده ام . بوف کور شبیه داستان آن خیاط فریبکاری است که به پادشاه قول داده بود برای او بهترین لباس دنیا را که حرامزاده ها از دیدن آن عاجزند ببافد . وقتی آن لباس نامرئی و دروغین را تن پادشاه کرد وزرا و اشراف با وجودی که چیزی نمی دیدند در وحشت از بد نامی به تعریف و تمجید آن بر تن پادشاه لخت پرداختند . رفتار روشنفکران ما با قضیه بوف کور هدایت همین گونه است . تا نشان دهند بعله اهل هنرند و معنای عمیق این داستان پیچیده و مدرن...ایستی را خوب میدانند و چه شرح و تفصیل های ذهنی و حپرت آوری که برآن ننوشته اند که اگر خود مرحوم هدایت زنده بود با خواندن آنها شاخ در می آورد . قصه جام و اظهار نظرهای پیرامون آن نیز شبیه داستان بوف کور است ....البته هر کس حق دارد در عالم خیال خودش و در دنیای بی مسولتی و بیگانگیش با مردم و فرهنگ ایران هر چه دل تنگش میخواهد بگوید و بنویسد . هی برود از پست مردنیسم غربی بنویسد از سورآلیسم مارکز و صد سال تنهایی او تقلید کند و در عالم حپروت خودش از آن تعریف و تمجید کند و برآن شرح و نقد بنویسد. .... لامسب! مادربزرگ من در گوشه دور افتاده ای از ایران صد سال تنهایی را زیسته است !! حالیته ?!!!   
ارسال‌کننده: صادق پور حسينى   کد نظر: 585      تاریخ ارسال: 14 Aug 2005
قصه جام مرا به يا جنجالى كه سالها هست بر سر بوف كور بر پاهست مى اندازد وحملاتى كه به صادق هدايت شد و شرح و نفسيرهاى اخلاقى بوف كور. چه مى توان گفت جز اينكه :هركه نقش خويشتن بيند درآب. برزگر باران و گازر آفتاب.   
ارسال‌کننده: احمد محسنيان   کد نظر: 584      تاریخ ارسال: 14 Aug 2005
جنگ اساسى بر سر اىن قصه برپاست ولى به نظر من جنگ خيلى خوبى است زيرا باعث مى شود هم خوانندگان و هم نويسنده تجربه هاى بيشترى به دست بياورند. به نظر من شعر يا قصه اى كه حساسيتها را بر مى انگيزد هر اشكالى هم داشته باشد موفق است.براى مخالفين و موافقين و نويسنده موفقيت آرزو مى كنم.   
ارسال‌کننده: نرگس   کد نظر: 583      تاریخ ارسال: 14 Aug 2005
در رابطه با قصه جام وجنجال اين قصه جاى ايرج ميرزا خالى و شعر معروفش:
بر سر در كاروانسرايى.
تصوير زنى به گچ كشيدند.
ارباب عمايم اين خبر را.
از مخبر صادقى شنيدند.
گفتند كه وا شريعتا، خلق.
روى زن بى نقاب ديدند.
آسيمه سر از درون مسجد.
تا سر درآن سرا دويدند.
ايمان و امان به سرعت برق.
مى رفت كه مومنين رسيدند.
اين آب آورد، آن يكى خاك.
يك پيچه ز گل بر او بريدند.
ناموس به باد رفته ايى را.
با يك دو سه مشت گل خريدند.
چون شرع نبى از اين خطر جست.
رفتند و به خانه آرميدند.
غفلت شده بود، خلق وحشى.
چون شير درنده مى جهيدند.
بى پيچه زن گشاده رو را.
پاچين عفاف مى دريدند.
لب هاى قشنگ خوشگلش را.
مانند نبات مى مكيدند.
بالجمله تمام مردم شهر.
در بحر گناه مى تپيدند.
درهاى بهشت بسته مى شد.
مردم همه مى جهنميدند.
مى گشت قيامت آشكارا.
يك باره به صور ميدميدند.
طير از وكرات و وحش از جحر.
انجم ز سپهر مى رميدند.
اين است كه پيش خالق و خلق.
طلاب علوم روسفيدند.
با اين علما هنوز مردم.
از رونق ملك نا اميدند؟!.
  
ارسال‌کننده: سيف الله ناصر پور   کد نظر: 582      تاریخ ارسال: 14 Aug 2005
نظرات عالمانه و دلسوزانه خانم بهجت براىى من بسيار جالب بود من همكه از خوانندگان اشعار قوى آقاى يغمائى هستم عقيده دارم شاعر توانائى چون ايشان بايد در زندگى شان تجديد نظر بكنند و به سوى اسلام وانقلاب برگردند و شيوه درست زندگى و سلامت اخلاقى را از سرور عالميان حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم و دوازده امام برحق شيعه در هر زمينه دنبال كنند.هر خطائى هم كه مرتكب شده باشند خداوند بخشاينده و مهربان است آقاى يغمائى فراموش نكنند كه سعدى عليه الرحمه فرموده است . بخشايش الهى گمشده اى را در مناهى چراغ رحمت برافروخت و كرم بين و لطف خداوندگار. گنه بنده كردست و او شرمسار.   
ارسال‌کننده: ولى   کد نظر: 581      تاریخ ارسال: 14 Aug 2005
من هم بعد از خواندن نظرها حالا نظرم اين است كه بهتر بود كه آقاى يغمائى قصه جام را نمى نوشت نه به دليل اينكه چنانكه آن دوست دانشمندمان كه چهل سال قبل دكترايشان را اخذ كرده اند نوشته اند شراىط دمكراتيك نيست بلكه به دليل اين كه اساسافكر مى كنم نويسنده بايد توسط خواننده رهبرى بشود وبيرون از اين مرز وضعيت همين مى شود كه بر سسر قصه جام آمده است حالا اگر آقاى يغمائى در يك قصه سورئاليستى نوشته بود من چند نفر را به قتل رسانده ام تعدادى از خوانندگان دانشمند و موشكاف و تحصيلكرده و متخصص در قاتل بودن يا گرايش به قاتل بودن نوىسنده ترديدى نكرده و تا حالا او را دستگير كرده و به پليس تحويل داده بودند.   
ارسال‌کننده: فرخ طلوعی   کد نظر: 580      تاریخ ارسال: 14 Aug 2005
سلام . عجب جنگی اینجا درگرفته است !از جنگ چهارم و سوم هم همه گیر تر شده است . نشان دهنده این است که نویسنده ، طرفدار ان زیادی دارد که موافق یا مخالف نظرشان را نوشته اند و خوبست . البته من با نظر زن هفتم موافق نیستم. چون بقول علما تا نباشد چیزکی شاعر نگوید چیزها! حتی اگر به کلمه سورریالیسم هم توجه کنیم یعنی آنسوی واقعیت یا بالای واقعیت و یعنی سبک نوشته ای که از واقعیت نشات گرفته و رمانتیسم صرف نیست. پس آنهایی هم که خواسته اند هنرشناسانه نظربدهند و این نوشته را تخیلی فرض کرده اند اشتباه میکنند. اینها نشاندهنده نظرات واقعی نویسنده است که بطورسمبولیک بیان شده است . نویسنده دریک کلام معتقد است که زن برای مرد به جز اینکه نیاز جنسی اور ا ارضا کند چیز دیگری نیست . براحتی میشود از هرکجا و با هرفرهنگی و از هر سرزمینی پیدایش کرد. با او بود ورهایش کرد. متاسفانه این چیزی است که بخصوص درجامعه های سرمایه داری یک حقیقت است . چه زنها خوششان بیاید چه نیاید. نویسنده میگوید که فارغ از ایدئولوژیهای ایده آلیستی داستان خانواده و زن یک فرهنگ روبنایی مربوط به فئودالیته است و خارج از آن چیزی به جز سکس در روابط مرد و زن جریان ندارد. البته اندیشه ایشان که ریشه های ماتریالیستی و شاید هم مارکسیستی دارد خیلی هم پیشرفته است . و نباید سرکوبش کرد. ولی آنهایی که مرتب زور میزنند که بگویند ایشان خودش بیگناه تراز 14 معصوم است و اصلا این حرفها نیست دراشتباه کامل هستند. متشکرم از جایی که برای نوشتن گذاشته اید . موفق باشید   
ارسال‌کننده: بهجت الملوك ناظرعدل   کد نظر: 579      تاریخ ارسال: 14 Aug 2005
من واقعا از اين همه ابهام در مورد قصه جام آقاي يغمايي در عجبم! مساله به اعتقاد بنده بسيار روشن و ساده است.من دوست دارم نظرم را به عنوان يك زن ايراني كه قريب 40 سال پيش از دانشگاه لوزان در سوئيس درجه دكتري در ادبيات فرانسه دريافت كرده به جناب يغمايي و ساير دوستان خواننده آثار ايشان عرض نمايم. من اين افتخار را داشتم كه با زنده ياد دكتر ماه منير نفيسي- همسر شادروان دكتر شمس الدين جزايري استاد حقوق دانشگاه تهران و وزير فرهنگ كابينه دكتر مصدق - و اولين زن ايراني كه از همان دانشگاه لوزان در رشته ادبيات فرانسه فارغ التحصيل شده بود همكاري نزديك داشته باشم. سالها با دكتر ساعدي عزيز از نزديك آشنا بودم و طبعا به دليل موقعيت دانشگاهيم با بسياري از مفاخر ادب و فرهنگ مملكتمان حشرو نشر داشته ام. بدون قصد كمترين اسائه ادب به جناب يغمايي و ضمن ارج گذاري به تلاشهاي ادبي و مبارزاتي ايشان دوست دارم خيلي بي پرده به ايشان عرض كنم كه دوست عزيز تلاش شما براي ارائه موقعيت كنوني تان در بستر مبارزاتي قابل فهم است. من معمولا نه حوصله و نه وقت گشت و گذار به سايتهاي ايراني را ندارم, اما اين بار به دليل خاصي ميخواستم به شما عرض كنم كه شما در اين قصه جام در واقع امر ميخواستيد ساغر هستي و احتمالا به نوعي پيشينه مبارزاتيتان را بر سنگ زمانه بكوبيد و با گذشته مبارزاتي خود در كادر يك شاعر تشكيلاتي و حزبي وداع بگوييد! اين امر مرا به ياد همينگوي و به نوعي توماس مان در ابتداي برقراري فاشيسم مياندازد, مطمئنم شما مكنونات مرا بهتر درك ميفرماييد. به اعتقاد من نيايد اين كار را با زندگينامه پابلو نرودا كه خودم شخصا شانس ديدارش را در زماني كه در فرانسه ديپلمات بود داشتم اشتباه گرفت. نرودا اين كار را در زماني كه در حاكميت بود منتشر كرد و نه در بحبوحه مبارزه با فاشيستها! ضمن اينكه او شجاعانه از ماجراهاي عاشقانه اش پرده برميدارد و به هيچكس هم مربوط نيست كه او چگونه ميزيسته! اما شما در يك نيمه گزارشمابانه اي كه با تمهيدهاي قصه پردازي هم آميخته شده در مقام بيان اعلام وضعيت سياسي جديدتان برآمده ايد! من هيچ قصد وارد شدن به اين گونه تمرينهاي ذهني حضرتعالي ندارم اما از آنجاييكه همسر گراميتان در مقام دفاع از شخصيت اخلاقي شما برميايد داستان ديگر از سوررئاليسم به نوعي رئاليسم تلخ و مشمئز كننده اي در ميايد كه ارزش هرگونه كار تنقيدي و نقادانه را از انسان ميگيرد! به نظر بنده اصلا جاي اين گونه دفاعياتي كه اين روزها از زبان همسران روساي كشورها ميشنويم نبود!؟ در هر حال به قول بكت موقعي كه از آسمان خون ميبارد چه جاي قصيده براي زيبايي باران! حال پس از آنهمه سرود و سروده هاي گاه ميليتر و آن همه كار ادبي مبارزاتي به ناگاه از وسط اين همه خون و شكنجه و بدبختي و فقر و فحشا كه شما در آثارتان به آنها پرداخته ايد , قصه جام شما هويدا ميشود و نه تنها مستي و نشاطي دست نميدهد بلكه مست را هم به تامل و تعقل برميانگيزد! قبول بفرماييد كه زمان و مكان نشر اين كار ميبايست به آينده ديگري در ايراني دمكراتيك موكول ميشد! براي شاعر ارزشمند كه قدرت و تسلط او بر اوزان عروضيش را هميشه ستوده ام, موفقيت و شادي و سربلندي آرزومندم.
بهجت الملوك ناظرعدل
  
ارسال‌کننده: فرامرز سعیدی   کد نظر: 577      تاریخ ارسال: 14 Aug 2005
بسیار کار خوبی بود آقای یغمایی، دستتان درد نکند.   
ارسال‌کننده: بىبى   کد نظر: 572      تاریخ ارسال: 14 Aug 2005
خيلى عجيب است كه من ازيك فيكشن به رئاليته بيايم. من آخرين زن!! خوشحال وراضى نويسنده وشاعر قصه جام هستم . من هميشه سفرهاى ادبى او رامستقيم و در كنار او، بافاصله خيلى كم دنبال مى كنم. مثل شما ، من خيلى كنجكاو هستم كه چه چيزهائى از ذهن اكتيووحاصلخيزيك شاعربيرون مى آيد و به همين علت هميشه از او مى پرسم چه چيزهائى را فكر مى كند و براى چه مى نويسد؟. من به عنوان همسر او فكر مى كنم آيا من حق دارم به او انتقاد كنم يا نه، كه عنان ذهن او را بكشم ؟ خوب ، واقعا و پى درپى با او جدال و جنگ فكرى مى كنم مثلا گاهى وقتى او روى تاريخ كار مى كند من مى پرسم كه تو واقعا مطمئنى كه اطلاعات و سرچشمه هايت درست است؟آيا چشمه اطلاعات تو واقعى است يانه؟ آيا اين ها مورد اعتمادند؟ براى اينكه خوب نخواهد بود اگر چيزى كه تو مى نويسى اطلاعات غلط بدهد به خواننده ها. زيرا اطلاعات نادرست مثل اشعه هاى راديو آكتيو مسموم كننده و خطرناك اسست. چيز ديگرى كه مى گويم اين است كه وقتى تو يك متافور و تشبيه خيلى قوى و تند در كارهايت به خواننده ات مى دهى اين مى تواند خيلى قوى باشد براى كسانى كه آنها را مى خوانند،وحالا براى چى تو نوشته اى اين قصه را با هفت زن!!!كة طور واقعى كاراكتر ترا نشان نمى دهد، تو در زندگى واقعى خودت داراى شرم هستى و دور از اين چيزها هستى من اين سئوال را مى كنم.
من فكر مى كنم كه نويسنده آميخته اى از هوشيارى و تجربه وطنز است و نويسنده اى كه من مى شناسم حتى براى خودش هم طنز مى نويسد براى اينكه چيز ديگرى را بگويد ولى در همانحال او هرگز كارى نمى كند كه بقيه را آزار بدهد. مگر داخل يك پرانتز كه او با دشمنان مردم هيچ احترامى ندارد . ولى وقتى اوبراى ادبيات كار مى كند او هرگز مصلحت گرا نيست و كار ادبى كارش شكستن همه تابوها و دگمها و بتها است براى اينكه باز كنذد همه پنجره ها و درهاى ذهن را، چنانكه در يكى از شعرهايش(اگر روزى انقلاب شد) نوشته است. براى اينكه روح و انديشه مردم پرواز كند آزاد اگر چه تن ها در زنجير باشد. انديشه مى تواند آزاد باشد و حق دارد آزاد باشد و ادبيات كليدى هست كه تمام دريچه ها و درها را پشت سر هم باز مى كند . حرف من كافى است كه بايد غذا بخوريم و بعد برويم راهپيمائى و بعد ساعتها با هم روى يك كتاب كار كنيم و وقتى داريم اين كار را مى كنيم ديگر مهم نيست كه از آسمان بر سرما بمب ببارد يا سياستمداران در جهان حماقتى بكنند زيرا به نظر من ادبيات بالاتر از همه است و درى است به سوى ستارگان من اعتقاد دارم ادبيات را بايد مثل يك گنج بزرگ نگاهدارى كنيم و نويسندگان و شاعران در همه جا گنج گرانبهائى براى همه هستند ارزششان بيشتر است از طلا از الماس از نفت و ادبيات قدرتى بالاتر از اسلحه تمام دشمنان بشريت دارد.
  
ارسال‌کننده: يك دوست قديمى   کد نظر: 564      تاریخ ارسال: 13 Aug 2005
سلامت و سربلند باشىشاعر هم با ان سرودهاى فراموش نشدنى ات مثل آزادى و زحمتكشان و ايرانزمين ومجاهد واى وطن وميليشيا..و...و و... كه لرزه بر تن مرتجعان مى انداخت و مى اندازد و قوت قلب است و هم با قصه جام و كارهائى كه بعضى افراد كوتاه انديش را مى ترساند ومى لرزاند.قضاوت نهائى را آخر كسانى خواهند كرد كه هم آن را مى فهمند و هم اين را موجب نگرانى وجود ندارد و بعضى از دوستان اگر معناى سرود كاوه ميهن را مى فهميدند و احساس داخل اين شعر را نسبت به زن حس مى كردند از يك قصه اينطور گيج نمى شدندواين حرفها را نمى زدند اما متاسفانه نه آن را فهميدند نه اين را واينطور دارند قضاوت مى ئنند خدانگهدارت باشد و دست و قلمت پر توان باشد.   
ارسال‌کننده: ولى   کد نظر: 561      تاریخ ارسال: 13 Aug 2005
قصه جام از خيلى چيزها صحبت مى كند ولى وقتى نظرها را خواندم نفهميدم چراهمه روى تعدادزنهاى قصه عجيب حساس شده اند ودراساس به نكان ديگر اصلن توجهى نكرده اند.   
ارسال‌کننده: مهشید درخشنده   کد نظر: 558      تاریخ ارسال: 13 Aug 2005
سلام . داستان خوبی است . فقط نشان میدهد که نویسنده یک مقدار خوش اشتها است! حتما اگر ایشان درایران بودند 4 تا عقدی و تعداد زیادی صیغه ای داشتند!. ودیگر اینکه ربط دادن این داستان با مبارزات ضد جمهوری اسلامی یک مقدار خنده داراست   
ارسال‌کننده: نرگس   کد نظر: 555      تاریخ ارسال: 13 Aug 2005
بعضى ها بجاى نظر فتوا صادر مى كنند.نظر خواهر محبوبه بيشتر فتوى است يك فتواى كسى كه از رساله خاصى دنبال روى دارد.ايشان آن قدر به خود اطمينان داده اند كه به يك شاعر ونويسنده اى كه همه عمرخودش را در جنگ با ارتجاع و مرتجع ودر راه مردم داده است و اين همه كارها كرده خيلى راحت توهين وتحقير مى كنند و از خود خشنود هم هستند..خانم محبوبه اگر كمى دقت داشتند مى دانستند كه پير شدن آقاى يغمائى به دليل اين بوده كه به مردم و آزادى وفادار بوده وتازه مى شود با رنگ كردن موها وابروها و سبيل ها اين عيب را برطرف كرد! اما اين خواهر محترم آنقدر به خود اطمينان دارند كه همه افراد كه نظر ديگرى دارند را نادان فرض مى كنند و حق را به خودشان مى دهند.من مى گويم شما از موضع و مكان فتوى وآن رساله اى كه به آن معتقد هستيد خارج شويد ودوباره قصه را مطالعه بفرمائيد. خانم محبوبه باور كنيد دموكرات وآزادىخواه حقيقى بودن از انقلابى بودن به شكلى كه شما هستيد بسيار مشكل تر است. من اعتقادم اين است كه حتى شما از فرويديسم هم چيزى نمى دانيد وفقط از آن براى اينكه ديگر افراد را بترسانيد استفاده مى كنيد.شما نگران زنها نباشيد زنها از نظرگاهى كه شما دنبال مى كنيد خيلى زيادتر دور هستند تا نظرهاى هنرمندانى مثل آقاى يغمائى ىك اندازه اى به دور و ور خودتان نگاه كنيد حقيقت را مى فهميد خواهر عزيز.   
بقیه نظرهای دریافتی در صفحه‌های: 1   2   صفحه‌ی بعد































هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر