۱۳۹۱ مرداد ۱۰, سه‌شنبه

چند نكته،وچند‌ سانتيمترازواقعيت بخش دوم .اسماعيل‌وفا يغمائي



چند نكته،وچند‌ سانتيمترازواقعيت
بخش دوم
كندوكاوي در باره ماجراي هفده ژوئن
دستگيري مجاهدين در فرانسه
و برخي قضاياي پيرامون آن


اسماعيل‌وفا يغمائي


 

در باره شخصيت و سيماي اعضاي يك سكت

در ميانة معبر
             گنگ و كور مي رقصند
بر دقايقي غايب
                   حاضر از حضوري سبز
                    شعر كابوس سبز ، مجموعه شعر شامگاهي زميني، نگارنده
حال اندكي بپردازيم به روانشناسي پيروان سكت ها. رهبر يك سكت و رهبري شونده در يك سكت در حقيقت هر يك نيمه يك دايره هستند كه با هم دايره سكت را تكميل مي كنند. افرادي كه چند صباحي به يك سكت وارد ميشوند و خوشبختي آن را پيدا ميكنند تااز دامگاه خارج شوند و به دنبال افقي ديگر بروند مورد بحث ما نيستند.
افراد مورد نظر ما كساني هستند كه تا پايان در درون سكت ها باقي مي مانند، تن به هر كاري مي دهند و تا پايان و عليرغم هر فشار و بلائي كه برآنان نازل شود با چشم دوختن به آفاق آسماني وسراب ناكجا آبادها ي وعده داده شده، كه گاه « فرا رسيدن قيامت» و گاه « فرود سفينه اي از كهكشاني ديگر»، زماني « طلوع ستاره اي دنباله دار» كه قرار است اعضاي سكت را با خود ببرد و پاره اي اوقات« بر جا نهادن قالب جسم بر خاك و« خودكشي دسته جمعي»است، زندگي خود را به پايان مي برند.
 نمونه ها كم نيستند.در غنا «جيم جونز» رهبر يكي از سكت ها با وعده رستگاري اخروي 900 تن از پيروان خود را به خوردن سيانور دستور داد و تمام 900 تن دستور رهبر خود را اجرا كرده و مردند. تحقيقات نشان داد كه حتي به كودكان و اطفال فرقه نيز سيانور خورانده شده است.
 پس از پايان دردناك فرقه «داووديان» و سوختن آنها در يك انفجار عظيم در امريكا هنوز نيز برخي بازماندگان، «ديويد كورش» را براستي رسولي آسماني دانسته و در جستجوي رجعت او و يا پيوستن به پيامبر خويش اند.
 در ميان سكت گسترده «رائوليان» به رهبري و پيامبري رائول ـ نقاش وگيتاريست سابق ـ  با  هزاران پيرو در اروپا و آمريكا، هيچكدام از رائوليان متناقض نمي شوند كه چرا «رائول» رهبر سكت براي خود يك گروه از زيباترين دختران رقصنده  عريان بنام «فرشتگان» تشكيل داده ، و چرا «رائول» چون ميليونرهازندگي ميكند. آنان پذيرفته اند كه نطفه «رائول» توسط موجودات ماورا زميني در بطن مادر رائول قرار داده شده است و او نيز چون عيسي مسيح از روح القدس حامله شده است. سال گذشته و هنگامي كه غوغاي به وجود آوردن يك نوزاد مصنوعي توسط فرقه رائوليان بحث و فحص زيادي بر انگيخته بود سخنان يكي از پيروان رائول براي من بسيار تكان دهنده بود. او كه زني زيبا و تحصيلكرده بود در پاسخ خبرنگار كه مي پرسيد آيا براي شما پذيرفته شده است كه نطفه اي مصنوعي در رحم شما پرورش يابد و زن پاسخ داد اگر رائول دستور بدهد من حاضرم  حتي نطفه يك حيوان را در درون خود بارور نمايم. به اين نكات اشاره شد تا بدانيم باچه كساني در سكت ها رو برو هستيم. اعضا يك سكت، يعني نيمه دوم دايره‌،كساني هستندكه در كشاكش سر گرداني هاي روحي و اجتماعي نيروئي در خود نمي يابندويا خود را فاقد نيروي لازم براي زيستن مي يابند، آنان خود را بيگانه و بي ارتباط با جهان پيرامون خود مي بينند، اين افراد احساس ايمني و ثبات ندارند، تنها و ناتوانند، استقلال روحي و سلامت نفس فردي خود را از دست داده اند و از مكاتب و مذاهب معمول پيرامونشان نيز روي بر تافته اند  و به دنبال راه نجات يا نجات دهنده اي مي گردند.آنان چيزي را كه خود فاقد آن هستنددر يك منجي آسماني جستجو مي كنند.
 مازو خيسم و تحت سلطه بودن
 اشاره شد كه ساديسم را نبايد صرفا در دنياي مشكلات و مسائل جنسي دنبال كرد وضعيت مازو خيسم نيز اين چنين است ،اگر مازوخيسم را هم  صرفادر دنياي مسائل جنسي دنبال نكنيم، در درون يك عضو سكت بايد در نهايت به دنبال يك فرد مازو خيست گشت.
  ساديسم و مازوخيسم دو نيمه تكميل كننده در دايره اي هستند كه به سكت شكل مي دهد.رهبر قدرت طلب سكت،در سوداي تسلط به دنبال صيد ميگردد و عضو بالقوه و آينده سكت صيد سرگرداني ست كه آماده تسليم خود به قدرت برتر و مسلط است ،تا خود را در او باز يابد، تا در نيروئي مقدس و برتر احساس مصونيت كند و حياتي نو را شروع كند، و سر انجام دو نيمه يعني  صيد و صياد به ميرسند و دايره كامل ميشود.
در ادبيات عاشقانه شرق، بويژه در غزلها ما با نمونه هاي لطيف و قابل تحملي از ساديسم و مازوخيسم رو بروئيم، عاشقي كه نقش صيد را دارد و آرزومند آن است كه معشوق يا صياد او را شكار بكند، آزارش دهد . خونش را بريزد و هزار بلا بر سرش بياورد. در پاره اي موارد عاشق بيچاره چنان به فراق ولذت هجران و  شيريني عذاب ناشي از آن خو گرفته كه در نهايت وصال معشوق را نمي پذيرد و ترجيح ميدهد در فراق و درد جان به جان آفرين تسليم كند. گاهي ميخواهد سگ معشوق باشد و در سراي او جولان بدهد و
در ادبيات عارفانه نيز نمونه هائي وجود دارد كه رابطه عابد و معبود بر پايه ساديسم و مازوخيسمي عارفانه تنظيم شده و معلوم نيست چرا؟چرا بايد خدا از درد و داغ بندگانش لذت ببرد و چرا انسان بايد به اين خداي مريض، وبيماري مازوخيسم  تن بدهد،معلوم نيست جرا بايد عظمت و بزركي خدا موجب شود انسانهاي كوچك و بدون عظمت بر روي كره خاك دائم احساس حقارت كنند؟  با تمام اينها ماجراي درون يك سكت فراتر و خطير تر از اين حرفهاست .
در درون يك سكت واقعي با كار كردهاي واقعي و قوانين حاكم بر يك سكت ،ميتوان ببري نيرومند و گرسنه را در نظر آورد كه اشتهائي سيري ناپذير در بلعيدن دارد،
اين ببر نيرومند مي بلعد نه فقط براي اينكه گرسنه است بلكه مي بلعد براي اينكه نيروئي آسماني به او اين حق را داده تا ببلعد و به بلعيده شدگان محبت كند و آنها را در درون پيكر آسماني خود تبديل به سلولهاي مقدس ببر آسماني كند و راه رستگاري را به آنهانجات بدهد . اين ببر آسماني متعهد به هيچ قانوني جز قوانين آسماني خود نيست، آهواني كه به آهو بودن خود شادند و علاقه اي ندارند در معده اين ببر مقدس هضم شده و از ني ني چشمان او جهان را نظاره كنند طبعا يا از اين ببر مي گريزند و يا پس از مدتي همسفري با اين ببر فرار را برقرار ترجيح مي دهند. اما آهواني  هم هستند كه خسته و در مانده از ناتواني خود به جستجوي ببر آسماني هستند و سر انجام صيد و صياد به هم ميرسند.
ترديد نكنيم كه ببر آهوان را عميقا دوست دارد، آنقدر دوست دارد كه مي خواهد آنها را بخورد، و آهوان نيز ببر را دوست دارند زيرا ميخواهند در قدرت ببر آسماني در درون او شريك شده و به رستگاري ابدي دست يابند. از اين نقطه ما پابه جهاني مي گذاريم كه في الواقع فقط يك رمان توان باز سازي و ارائه آن را دارد. در اين دايره هر واقعه عجيب و غريبي امكان وقوع دارد. در اين دايره كوچك يا بزرگ بسته و بي ارتباط با جهان پيرامون، همه چيز امكان پذير است.
  سرنوشت سكت ها
سكت ها معمولا و تا جائي كه تجربه نشان داده سر نوشت خوبي ندارند. افرادي كه در پي مداواي درهاي فلسفي خود بوده اند پس از مدتي سر مي خورند، نقاب خوشرنگ آويخته بر چهره فرمانرواي سكت به كناري ميرود، در نقطه اي منافع جامعه و دولت حاكم بر جامعه پيرامون سكت، با كار كردهاي سكت در تضاد قرار مي گيرد و سكت مثلا سرنوشت دردناك فرقه «داووديان»را پيدا مي كند و يا مانند سكتي كه «جيم جونز» رهبري ان را بر عهده داشت با خود كشي دسته جمعي پايان پيدا مي كند.
 درنگي بر يك نمونه تكان دهنده
در اينجا براي اينكه توجه شما را به كار كردهاي يك سكت واقعي جلب كنم  به يكي از اين سكت ها مي پردازم ، آنچه كه ملاحظه مي كنيد بخشي از يك مقاله به قلم «ريشارد لاكايو» در مجله تايمزشماره هجده  مي 1993است. اين شماره از تايمز به گزارش ويژه اي در مورد ديويد كورش و سكت او اختصاي دارد.

«اوقاتي وجود داشت كه ديود كورش ديسيپلين خود را با خشونت در ميان پيروانش به كار مي بست. يكي از دست راستهاي بر گزيده او قانون شكن ها و كساني را كه از ديسيپلين پيروي نمي كردند با يك پاروي چوبي  كه بر آن جمله « نوشته شده است» حك شده بود ادب مي كرد. در اكثر اوقات چنين كاري لازم نبود.
همچون رهبران اكثر فرقه ها ي پيش از او كورش نفوذ خود را عمدتا از طرفي كه رياكارانه و خوار كننده‌است بر قرار مي كرد. غذا به اشكال غير پيش بيني شده جيره بندي مي شد. حسابهاي بانكي و اموال تازه واردان بتدريج از آنها گرفته مي شد و در حاليكه مردان به دلايل مذهبي ازدواج ناكرده باقي مي ماندند كورش زنان و دختران آنها را به عنوان معشوقه هاي خود مي گرفت.
تمامي اينها تاييد كننده قدرت او در چشم پيروانش بود و براي هرآنكس كه فكر ميكرد بي معني است كه مردي مذهبي با تصوراتي چون تصورات جنسي پسران نوجوان زندگي كند يك منطق روحاني مي تراشيد. او ميگفت من يك عيسي در شكل گناهكار آن هستم و كدام گناهكار مي تواند يك گناهكار را بهتر از يك گناهكار خدائي بشناسد.
ديويد كورش مجهز به جذابيتي دلربا  و اشتياقي خون سردانه به بازي گرفتن آناني كه به سوي او كشيده مي شدند مي پرداخت. كورش نوعي اشنا براي دانشجويان اعمال و رفتارهاي فرقه اي بود. رهبري جذاب با احتمال رفتارهاي بيمارگونه. او ديدني ترين نمونه از زمان جيم جونز كه همراه با بيش از 900 تن از پيروانش در سال  1978 در معبد خلق در غنا خودكشي كرد مي باشد. او نيز همچون جيم جونز جامعه اي منسجم تشكيل داده بود كه خود را با جهان خارج در تضاد شديد ميديد.
ديويد كورش زنان مورد علاقه خود را هر طور كه مايل بود از ميان پيروانش انتخاب ميكرد. او گارد ويژه اي تشكيل داده بود كه خواستهاي او را به مرحله اجرا گذارند. ديويد كورش نيز مثل جيم جونز و ساير رهبران فرقه هاي پيش ازخود پيروان خود را به سرنوشتي تاريك و فاجعه بار رهنون شد.
 روانكاوان تمايل دارند كه كورش را در زمره بيماران رواني قرار دهند با اين ياد آوري كه چنين افرادي ميتوانند در وحله‌اول برخورد، بسيار سحر كننده و پرجاذبه باشند. پرفسوري در اين باره مي گويد« كه بيماران رواني اين چنيني اغلب بسيار جذاب باهوش و بسيار متقاعد كننده هستند. آنها بسرعت اعتماد مردم را بدست مي آورند و مشتاق به بازي گرفتن و كلاهبرداري از آنان هستند.
ديويد جوئل كه همسر قبلي او در فاجعه پايان كار ديويد كورش كشته شد پنج سال پيش تلفني با ديويد كورش صحبتي داشت او ميگفت : در طول بيست دقيقه او تمام اعتقادات مذهبي مسيحي دوران زندگي مرا به هم ريخت وو در گردونه اي قرارم داد كه نمي دانستم به چه چيز معتقدم.»
داووديان همين كه وارد فرقه مي شدند تمامي اموال و استقلال خود را تسليم مي كردند، در همين حال  به نظر ميرسيد كه كورش ثروتي نامحدود دارد كه اغلب آن از پيروانش به او رسيده است. در سراسر محدوده محل زندگي آنان اتومبيلهاي كهنه اي قرار داشت كه پيروان او از قطعات آنها براي بكار انداختن ماشين خود استفاده مي كردند در حاليكه كورش يك اتومبيل مشكي كامارو ماسل شيك سوار مي شد.
در جلسات روزانه انجيل خواني كه روزانه دو بار تكرار مي شد كورش قدرت خود را با ثابت كردن اين كه تنها اوست كه انجيل را مي فهمد تثبيت مي كرد. او تفسيرات خود رابه دلخواه عوض مي كرد. در تاكتيكي كه ميان رهبران فرقه ها مرسوم است او از خوراك به عنوان وسيله اي براي تضمين فرمانبرداري استقاده ميكرد. غذاي انها اغلب ناكافي بود و به دلخواه رهبر تغيير ميكرد. بعضي اوقات شام مرغ و آش بود و گاهي تنها ذرت بو داده مي خوردند. برنامه هاي مجموعه اي كه در آن زندگي ميكردندبه همان انداه كه تفسيرهاي كورش تغيير ميكرد متغير بود
با متقاعد كردن پيروانش كه او مسيح است،كورش به متقاعد كردن آنها به اين موضوع مي پرداخت كه چون تخم او الهي ست تنها اوست كه حق توليد مثل دارد و در حاليكه ديويد كورش با زنان و دختران آنها و در بعضي اوقات با دختران يازده ساله پيروانش در اتاق خواب راحت و خصوصي خود همخوابگي ميكرد مردان در آسايشگاه مشتركشان مي خوابيدند. در پشت بازي هاي ذهني و ساديسم رواني تهديد تنبيهات جسمي نيز وجود داشت. به علاوه كتك خوردن با پارو كه در محل زباله ها اجرا مي شد، خطاكاران را گاه داخل سطلهاي زباله ميكردند و بعد به آنها اجازه استحمام داده ميشد.
هيچ مقدار از تملق گوئي و مداحي به نظر نميرسيد ديويد كورش را راضي كند. يكي از بريدگان از اين فرقه كه گاها در گروهي كه كورش  در محل زندگي فرقه درست كرده بود سازي مينواخت ميگويد كار كردن با كورش دراين گروه موسيقي مشكل بود زيرا اگريك نت را در مقابل ديگران اشتباه ميزد زمين و زمان را يكي ميكرد و خيلي مشكل است كه با يك پيغمبر در يك گروه موسيقي باشي.
در حاليكه داووديان مشغول انبار كردن اسلحه و مهمات ميشدند اظهارات مذهبي ديويد كورش نيزبه طور روزافزون بر قيامت در راه متمركز ميشد اين عمل به اين دليل صورت ميگرفت كه كورش و پيروانش را در يك ديد مشترك نسبت به فاجعه با هم گره بزند تا تمركز مقاومت آنها نسبت به مقدماتي كه توسط مقامات در بيرون محل زندگي فرقه صورت ميكرفت حاصل شود.
يكي از پيرواني كه در سال 1989 آنجا را ترك كرد ميگفت كه كورش تاكيد ميكرد ما بايد رنج ببريم ما را محاكمه خواهند كرد و بعضي از ما ممكن است كشته يا شكنجه شويم.
 يكي از روانكاواني كه در اين باره به اف بي آي كمك كرده است ميگويد در حالي كه كورش و پيروانش اين درام را به اوج ميرساندندرابطه آنان با جهان خارج به طور غير قابل بازگشتي قطع بود. تملق گوئي هاي ساخته و پرداخته اين گروه دور و تنها افتاده در باره اين رهبر جذاب به گونه اي عمل ميكند كه او راهرچه بيشترو بيشتر مارپيچ وار دچار عدم اعتماد به خارج و غير از خود ميكند . او نقشي را بازي ميكند كه پيروانش براي او قالب سازي كرده اند ـ  در نهايت در حقيقت رهبري كننده توسط پيروان خود رهبري ميشودـ .نهايتا كورش و پيروانش احتمالا احتياجات يكديگر را بزرگ و قابل ديد كردند. او براي تاييد اعتقاداتش كه او برگزيده خداست و سرنوشت اش شهادت است به پيروانش مي نگريست و آنها به او مي نگريستند تا سر در گمي روحي خود را پاياني بخشند. در شعله هاي پايان كار شايد تمامي آنچه را كه دنبال آن بودند يافتند.»

 از پشت عينك و از سايه بت هاي ذهني خارج شويم
اندكي در باره سكت ها توضيح داده شد و حال بايد منصفانه در باره مجاهدين داوري كرد. ميتوان با مجاهدين موافق يا مخالف بود، ميتوان ايرادات و انتقادات كم يا زيادي را بر آن ها وارد دانست ولي وقتي كه مي خواهيم در باره سكت بودن يا نبودن مجاهدين چيزي بدانيم ، بايد عينك زخمهاو دلخوري هاي شخصي را از چشم برداريم واز تاريكي بُت هاي ذهني خارج شده و به عنوان انساني مسئول و متعهد به حكايت سكت بودن يا نبودن نگاه كرده و داوري كنيم .
من با كساني كه دليل مشخص و منطقي سياسي ـ از زاويه منافع شخصي ـ براي سكت خواندن مجاهدين دارند عجالتا كاري ندارم. واقعيت اين است كه اگر از اين زاويه به قضيه نگاه كنيم اولين عالم و جامعه شناس و رجل سياسي و مذهبي كه كشف كرد مجاهدين چيزي جزيك سكت نيستند بنياد گذار حكومت كنوني ايران خميني بود. معني سكت دقيقا يعني «گروهك» و خميني صفت «منافقين» را هم به آن اضافه كرد و خيال همه را راحت كرد. من فكر ميكنم رجال و دانشمندان و شخصيت هايي كه بعد از خود سوزي ها با تمام قوا تلاش كردند تا مجاهدين را سكت معرفي كنند بجا بود در مقدمه سخن و تحليل، از او يادي ميكردند ، اما بحث بر سر اين افراد نيست بحث بر سر درك حقيقتي ست كه با آن روبرو هستيم.
ميتوان به دليل دلخوري از مجاهدين بدون مسئوليت زمزمه كرد مجاهدين يك سكت هستند، ميتوان دچار عوارض كم سوادي بود و بدون آنكه به معني دقيق سكت توجه داشته باشيم و با در نظر گرفتن برخي مسائلي كه مجاهدين باآن درگير بوده اند و در باره آنها صحبت ميشود ــ بعدا به يكي دو نمونه اشاره خواهم كرد ــ ايمان آورد كه مجاهدين سكت اند. يا بر عكس با خشم و بدون توضيح منطقي فرياد كشيد كه مجاهدين سكت نيستند و هركس چنين چيزي بگويد بايد مورد تنبيه قرار بگيرد. من با هر دو نوع برخورد مخالفم. اعتقاد من اين است كه بايد با احساس مسئوليت بررسي كرد كه آيا مجاهدين سكت هستند  يا نيستند؟ ، اكر سكت هستند از اول يك سكت بوده اند يا كم كم در يك دگر ديسي تبديل به يك سكت شده اند؟ با توجه به مختصات دروني و كار كردهاي بيروني  مجاهدين كدام يك از پارامترهاي سكت در مورد سازمان آنها، اعضاي آنها، رهبران و مسئولان آنها و صادق است و اگر سكت نيستند چه تضادهائي با يك سكت در ابعاد مختلف دارند .

مجاهدين از چه هنگام سكت بوده يا شده اند؟

زخون ما كه شد روان به راه حق
زبانه هاي انقلاب جان گرفت
شراره ها ي انتقام تود‌ه ها ،به خر من وجود ظالمان گرفت
                            فرازي از يكي از قديمي ترين سرودهاي مجاهدين


مجاهدين از سال 1344 تا سال  1354
من فكر نميكنم كه كسي اعتقاد داشته باشد كه مجاهدين از آغاز يك سكت بوده اند .مجاهدين در سال 1344 توسط سه مبارز و انديشمند كه هر سه مسلمان و شيعه بودند و پروسه اي طولاني از مبارزات ملي ومذهبي را عليه ديكتاتوري شاه پشت سر گذاشته و آن را كار ساز نيافته بودند، پايه گذاري شدند.
از آنجا كه مجاهدين سكت نبودند وبه طورعميق با فرهنگ مذهبي و ملي جامعه پيوند داشتنددر اندك زمان  در ميان اقشار مختلف با چنان محبوبيتي رو برو شدند كه احتياجي به توضيح ندارد. اتكاي آنان به اسلام وارزشهاي مبارزاتي شيعه،  مردم و بويژه بازاريان را به حمايت آنان بر انگيخت و تاكيد آنان بر شيوه هاي مبارزاتي نو و تفسير و برداشتي عدالت خواهانه از اسلام شاخ و برگ آنان را در دانشگاهها و مراكز تحصيلي گسترد.
  محمدحنيف نژاد سعيد محسن وعلي اصغر بديع زادگان ـ كه هر سه تن در شهريور سال  1350  به دستور شاه تير باران شدند ـ و شماري ديگر از چهره هاي مجاهد، از آن روزگار تا همين ايام ما ،از دنياي سياست و مبارزه به دنياي فرهنگ مردم پا گذاشته، ـ و عليرغم تلاشهاي رژيم خميني براي نابودي تام و تمام مجاهدين و آلودن نام و نشان بنياد گذاران مجاهدين ـ  مورد علاقه و احترام مردم ايران هستند.
 مجاهدين از سال 1354 تا سال 1357
ضربه ايدئولوژيك و تشكيلاتي سال پنجاه و چهار و اعلام تغيير ايدئولوژي سازمان مجاهدين توسط كساني كه مجاهدين آنها را «اپورتونيستهاي چپ نما» ميخوانند ، سازمان مجاهدين را تا حد تلاشي در خطر قرار داد و اين امكان را پديد آورد تا حكومت شاه آنها را «ماركسيست‌هاي اسلامي» و بعدها آخوندها مجاهدين را «منافق» بخوانند و زمينه را براي كشتارشان آماده كنند. مجاهدين در همان سال پنجاه و چهاراعلام كردند كه ايدئولوژي مجاهدين اسلام است وبرآن پا فشردند، آنان عليرغم جو ي كه عليه ماركسيست ها و گروههاي چپ غير مذهبي در ميان قشرهائي ازمردم ايجاد شده بود ، عليه مبارزان ماركسيست موضع گيري نكردند و حساب افرادي را كه سازمان مجاهدين را مورد ضربه قرار دادند از ديگران جدا كردند . اكثريت مجاهدين سالهاي پنجاه و چهار تا پنجاه و هفت را در زندان هاي شاه سپري كردئند.
  مجاهدين از 1357 تا 1360
بعد از قيام بهمن 57 سازمان مجاهدين به يمن اقبال مردم مخصوصا جوانان و دانشجويان پروبال خود را در همه جا گسترد و بزودي به صورت رقيب سر سخت حكومت آخوندها كه روز به روز اعتبار خود را از دست مي داد در آمد .بعد ازسقوط ديكتاتوري شاه، مجاهدين با بنياد گذاري « جنبش ملي مجاهدين» با سيمائي سياسي،  نشان دادند مي خواهند چون ديگر گروهها و احزاب و سازمانها در زمينه مبارزات سياسي و نه نظامي تلاشهاي خود را ادامه بدهند. در اين دوران و پس از مدتي كوتاه سازمان مجاهدين در سيماي جديد و سياسي خود گستردگي بسيار يافت.
 آرائ‌ انتخاباتي ، تيراژ نيم ميليوني نشريه مجاهد واقبال عظيم مردمي  نشانگر آن ست كه مجاهدين در فاصله سالهاي 1357 تا 1360نه يك «سكت»، بلكه يك «جنبش  گسترده» با خطوط سياسي مشخص اعلام شده و در راس همه تلاش براي آزادي و دمكراسي ، و با ايدئولوژي تعريف شده يعني اسلام بودند.
 مجاهدين از سال 1360 تا 1382
 از بهمن 1357 تا سي خرداد سال 1360  حدود دو سال و نيم كشاكش ميان نظام جديد حاكم بر ايران و مجاهدين ادامه داشت ، مجاهدين تلاش بسيار كردند كه هر چه مي توانند مبارزه سياسي را ادامه بدهند ولي رژيم خميني كه ادامه يافتن و طولاني تر شدن مبارزات سياسي را به ضرر خود مي دانست و احساس مي كرد با گذر هر ماه محتوا ي حكومت او بيشتر در معرض ديد مردم قرار مي گيرد سر انجام  دستور كشتار را در تظاهرات مسالمت آميز سي خرداد 1360 صادر كرد.
با كشتار سي خرداد سال 60 و آغاز دور سركوبها و تير بارانها دوران ديگري از حيات مجاهدين آغاز شد. بحث و فحص در اين باره و وقايعي كه در اين دوران بيست و دو ساله گذشته في الواقع نوشتن چندين جلد كتاب را طلب مي كند و در اين باره مجاهدين دهها كتاب و رساله منتشر كرده اند. اعلام تشكيل شوراي ملي مقاومت ايران، مبارزات مجاهدين در شهرهاي مختلف ، شهادت هزاران مجاهد ، مبارزات مجاهدين در كردستان ، جنگلهاي شمال و كوههاي فارس، استقرار مجاهدين در مرزهاي عراق و ايران و در درون خاك عراق پس از امضاي قرار داد صلح، تشكيل ارتش آزادي بخش ملي ايران، ادامه نبرد در داخل كشورتوسط واحدهاي عملياتي در شهر و عمليات  ارتش آزادي بخش ملي ايران از سال 1366 به بعد، فعاليتهاي گسترده سياسي و تبليغاتي و هنري و فرهنگي و گسترش شورا و تنها قله هاي رشته كوهي را تشكيل مي دهد كه مجموعه مقاومت ايران را مي توان در امتداد آن به تماشا نشست. فكر مي كنم هر ناظر منصفي گواهي دهد كه هيچ نيروئي در سالهاي اخير در صف مقدم مبارزه و جدي تر از مجاهدين عليه حكومت ارتجاعي آخوندها مبارزه نكرده و فكر مي كنم در اين كارنامه نيز چيزي را كه دال بر سكت بودن مجاهدين باشد پيدا نمي كنيم.
 چند نكته كه مي توان به آنها فكر كرد
فكر ميكنم لقمه هائي به اين درشتي از گلوي هيچ سكتي پائين نميرود ، وشما اگر در سراسر جهان يك سكت را پيدا كرديد كه  نه بيست و سه سال تمام بلكه يكسال درشرائطي چون شرائط مجاهدين، عليه رژيمي چون رژيم آخوندها مبارزه كرده باشد من حاضرم با تمام كساني كه مجاهدين را سكت خوانده اند هم صدا شوم و عليه مجاهدين شهادت بدهم.
من فكر مي كنم كه هيچ سكتي حاضر نميشود شورائي را تشكيل دهدكه در آن مسلمان و نامسلمان، زرتشتي و كليمي و كمونيست، و سوسياليست و لائيك و انواع و اقسام  گرايشهاي فكري در كنار هم بنشينندو هر يك حرف خودشان رابزنند.
 ممكن است بگوئيد در اين شورا مثلا تعداد لائيك ها از زرتشتيان و كليميان، و تعداد مسلمانان از كمونيست ها بيشتر است. جواب‌اين خواهد بود كه اين نه تقصير كليمي هاست و نه تقصير مسلمانان يا كمونيست ها ، اين ناشي از شرائط تاريخي، اجتماعي و سياسي حاكم بر جامعه ايران يا شرائط حاكم بر لايه هائي مهم و قابل توجه از جامعه ايران است كه در شورا منعكس شده است. من آرزو ميكنم كه روزگاري برسد كه ما شاهد تركيب متعادل‌تري باشيم ،اما تا آن روزگار آنچه براي يك انديشمند و اهل سياست اهميت دارد پرنسيب‌هاي حاكم بر شورا و نه تعداد افراد آن است.
 پرنسيب‌هاي حاكم بر شورا ي حاضر چنان است كه اجازه نميدهد طلايه هيچ سكتي از آن نوع كه اشاره كردم پيدا شود. و بازهم من فكر مي كنم هيچ سكت باهوشي حاضر نميشود ارتشي را بنيانگذاري كند كه داراي ايدئولوژي خاصي نيست، ارتشي كه هريك‌از افراد آن، مثل افراد جامعه مي توانند اعتقادات خودشان را داشته باشند اما كل ارتش ارتشي لائيك است. ارتشي كه در آن تنها «انضباط» و «پرچم ايران» رسميت دارد و درآن سني و شيعه، زرتشتي و كليمي و لائيك،كمونيست و سوسياليست و اهل حق و نيز كرد و لرو ترك و بلوچ و تركمن و فارس در كنار هم صف بكشند.
 بازهم من فارغ از هر ايراد و اشكالي و جدا از اينكه با توجه به اوضاع توفاني كنوني در آينده چه پيش خواهد آمد و اين ارتش چه نقشي در سر نوشت ايران بازي خواهد كرد روي قوانين حاكم بر اين ارتش و پرنسيب‌ها تكيه ميكنم.
 اگر به انصاف  داوري كنيم و از پشت عينك يا سايه تاريك بت ها و پيشداوري‌ها قضيه را نگاه نكنيم از چنين ارتشي سكت بيرون نمي آيد ويك سكت نمي تواند چنين واقعيتي را پديد آورد. بازهم اگر كسي بگويد كه در اين ارتش بخش عمده آن  مجاهدند من جواب قبلي را خواهم دادكه گناهي متوجه مجاهدين نيست و شرايط سياسي و تاريخي و اجتماعي چنين وضعي را پديد آورده ، آرزو ميكنم روزگاري برسد كه صد گل بشكفد و بوستاني رنگارنگ پديد آيد.
شما يكبار ديگربه صفحات گذشته مراجعه كنيدو آنچه را كه در باره سكت ها اشاره كرده‌ام بخوانيد و خود نيز هر چه مي توانيد به تحقيق بپردازيد، سپس با نگاهي خالي از حب و بغض به مجموعه مقاومتي كه محور آن مجاهدين و بال‌هاي سياسي و نظامي آن شورا و ارتش آزادي هستندو پرنسيب‌هاي حاكم براين مجموعه توجه كنيد ،خواهيد ديد واژه سكت در كنار اين‌مجموعه ذوب خواهد شد و چون قطره اي عرق شرم از پيشاني شكاكان بي نظر فرو خواهد غلتيد. و اين تابلو در برابر چشم ها پر رنگ خواهد شد.



براستي چه سكت عجيب و متناقضي !

اي آزادي !
 در راه تو. بگذشتم از زندان ها
پر پر كردم، قلب خود را. چونان گل در ميدان‌ها
                            فرازي ازسرود آزادي از سرودهاي مجاهدين

 به راستي چه سكت عجيب و متناقضي ! اين چه سكتي ست كه در درون خود فرو رفته، و مردم از آن روي بر گردانيده‌اند و طي بيست و سه سال گذشته دائم آماج كشتار و ترور بوده و لي همين مردم ،فرزندان همين ملت روي ـ برگردانيده از اين سكت،  طي بيست و سه سال گذشته جاي شهيدان آن را پركرده و آن را  انبوه و نيرومند ساخته اند.
اين چه سكتي ست كه مثل همة سكتها دچار بلية «تعصب» و «فناتيزم » است، اما حدود بيست سال قبل «جدائي دين از دولت» را تصويب كردو براي ارتش آزادي بخش هيچ ايدئولوژي خاصي را به رسميت نشناخت و امكانات خود را به يكسان دراختيار رزمندگانش با هر آئين و مليت قرار داده است.
اين چه سكتي است كه مساله اش از آغاز بنيانگذاري ـ عليرغم مسلمان بودن بنياد گذارانش ـ نه نماز خواندن يا نخواندن افراد و هم پيمانانش بلكه التزام به آزادي‌ها و مبارزه با ديكتاتوري و ارتجاع مذهبي حاكم بر ايران بوده است، و هيچگاه به دليل اعتقاد افراد، عليه آنان موضع نگرفته است. شاه و خميني هر دو ميخواستند مجاهدين را در مقابل مبارزان كمونيست قرار دهند ولي مجاهدين نپذيرفتند. در دوران خميني  مجاهدين حتي در رابطه با تقي شهرام ـ از مسئولين اصلي حوادث منجر به ضربه خوردن مجاهدين و تغيير ايدئولوژي ـ به دشمني بر نخاستند .
اين چه سكتي است كه هيچ نوع مراسم آئيني و عبادي ويژه اي  جز همان آئينها و سنت هائي كه مسلمانان ايران به آن پاي بندند ندارد و آنقدر در همرنگي با توده هاي مردم ، و برگزاري مراسم مذهبي همانند مردم پاي بند است كه مورد انتقاد شماري از دوستان و هم پيمانان خود از جمله خود من قرار گرفته است.
اين چه سكتي است كه رهبر فكري آن مسعود رجوي، در مراسم و سخنراني هاي شبهاي قدر سالهاي 1367  ودر گرد همائي هائي كه خود من نيز از زمره حاضران بودم  گفت، ـ نقل به مضمون ـ من تنها ملتزم به پيام امامان شيعه و به عنوان يك مسلمان و مجاهد از زمره معتقدان به آنان و كوشنده براي ايجاد جامعه اي هستم كه مناديگر و باني آن دوازدمين امام شيعه است و با اعلام اين موضوع به طورصريح هرشائبه اي را كه ميتوانست در نقطه مسئوليت و محبوبيت او به وجود بيايد زدود.
و سر انجام اين چه سكتي است كه اعضاي ان نه روي برتافتگان سرگردان نوميد و گرفتاراران خلا‹ هاي روحي و فكري، بلكه از زمره نمايندگان شور و آگاهي و شعور ملت ما  و مبارزاني هستند كه آمده اند تا نه به دنبال ناكجا آبادها ، بلكه به دنبال آزادي و دمكراسي بشتابند و سر زمين خود را از تاريكي حكومت آخوندي نجات بخشند.
در كدام نقطه بايد درنگ كرد
از بحث و فحص در باره پژوهشگردانشگاه مسكو يامؤسسه شرق شناسي ،و يا اظهار نظروزير و وكيل و خبرنگار ميگذرم و تنها اشاره مي كنم كه ،دليل آن‌كه آنها مجاهدين را يك سكت ميخوانند روشن است.
 كار ي شگفت ،يعني بزرگترين عمليات ضد تروريستي در فرانسه، و در سي سال گذشته انجام گرفته ولي از آنجا كه اطلاعات غلط، و يا مشكل در جائي ديگر بوده ، با جمعيتي ازپناهندگان و به حقيقت قربانيان تروريسم روبرو شده اند كه تقريبا در خانواده هر يك از آنها دو يا سه قرباني تروريسم وجود دارد !پس بايد گفت كه اين جماعت سكت اند تا افكار عمومي ملتي شريف و آگاه بر نتابد. در اثر اين عمليات و در اعتراض به اين دستگيريها بخصوص دستگيري مريم رجوي كه سيماي صلحجو و انساني اين جنبش را بويژه در دفاع از حقوق زنان تحت ستم ايران در فاصله سالهاي 1374 تا 1378 در اروپا به نمايش گذاشته، و در خانواده نسبي او چند تن از قربانيان شناخته شده تروريسم وجود دارد ـ از جمله دو تن از خواهرانش ـ ، ده دوازده انسان مبارز و عدالتخواه دست از جان خود مي شويند و خود را به آتش مي كشند ، اين اخبار طبعا تاثيرات خوشايندي در جامعه به جا نمي گذارد.چه بايد گفت؟ بايد گفت ـ بدون هيچ دليل و مدرك و بدون شناخت از افرادي كه در باره آن ها سخن مي گويند ـ اينها سكت اند و به دستور رهبر فرقه خود را به آتش كشيده اند تا مقوله از تيزي بيفتد.
 در باره پژوهشگر دانشگاه مسكو نيز ميتوان گفت شايد مورد ارشاد علماي اسلام  قرار گرفته و از فيوضات آنها برخوردار شده و به همين دليل چشم و گوشش باز شده و فهميده مجاهدين سكت اند، اما رقصندگان بر جسد با كدام تئوري بر سكت بودن مجاهدين تاكيد مي كنند.

 مقولة رهبري عقيدتي و سكت بودن

 يكي از نكاتي كه در رابطه با سكت بودن مجاهدين ـ توسط رقصندگان بر اجساد ـ روي آن انگشت گذاشته ميشود مقوله‌اي ست كه به عنوان «انقلاب ايدئو لوژيك دروني مجاهدين»  از آن نام برده مي شود .
برپايه و با اتكا به اين «انقلاب ايدئولوژيك دروني»، مجاهدين وجود «رهبري عقيدتي» را در ميان خود اعلام كردند.
 اعلام بيروني اين تحول دروني در سالهاي 63 و 64 با ازدواج مسعود و مريم رجوي انجام گرفت.كنش و واكنشها ئي كه پس ازاين ازدواج و اعلام رهبري فكري در ميان مجاهدين ايجاد شد در سالهاي بعد راه به منزلگاههائي مانند قرار گرفتن زنان در موضع رهبري مجاهدين و رهبري ارتش آزادي بخش، سپردن مسئوليتهاي كليدي به زنان و بسياري از مسائل ديگر برد كه مجاهدين كما بيش از برخي از آنها  سخن گفته اند. در بيرون از دنياي مجاهدين نيز، در رابطه با انقلاب ايدئولوژيك دروني مجاهدين  عكس العملهاي فراواني را شاهد بوديم كه از آنها مي گذرم. آن چه كه در اين نقطه مي خواهم روي آن تاكيد كنم ، نه موافقت و نه مخالفت با انقلاب ايدئولوژيك مجاهدين بلكه نگاهي منصفانه به اين مقوله و شناخت جا يگاه آن از نظر تاريخ و جامعه شناسي مذهب در ايران ـ مقوله اي كه طي سالهاي گذشته يكي از اشتغالات من بوده است ـ  مي باشد. مقوله نقد و بررسي و ارزش گذاري انقلاب دروني مجاهدين مقوله اي جدا از جايگاه و واقعيت اجتماعي و تاريخي است كه مي توان به طور مستقل به آن پرداخت. 
بگذاريد  براي اين كه با ذهني روشن تر بر اين يادداشت ها نظر اندازيد اندكي به مواضع فكري خود به عنوان نگارنده اين نوشته اشاره اي بكنم تا بدانيد حب و بغضي در كار نيست و تنها جستجوي حقيقتي مادي، زميني و تاريخي  در دستور كار است.
من از اوايل سال 1353 و هنگام تحصيل در دانشكاه، با نام و نشان مجاهدين آشنا شدم.  در شهريور سال 1354در پي فعاليتي چند ماهه   به زندان افتادم و در زندان براي اولين بار از نزديك با مجاهدين و نيزشماري از چريكهاي فدائي خلق، بعضي از اعضاي حزب توده و آشنا شدم . پس از آن و بعد از آزادي از زندان در سال ‌1356،تا سال 61 به عنوان هوادار تشكيلاتي و از سال 61 تا 71 بجز در يكي دو مقطع كه در موضع هوادار مجاهدين فعاليت كردم ، عضو سازمان مجاهدين بوده ام.در طي اين سالها با شمار زيادي از مجاهدين و مسئولان مجاهدين برخورد نزديك داشته ام، با آن ها كار كرده ام ونيز  اين امكان را داشته ام كه چند بار با مسعود رجوي رهبر فكري و سياسي مجاهدين بر خورد داشته باشم و شاهد گفتارها و رفتارهاي او باشم.
 در زمستان سال 1371 با مجاهدين خداحافظي ايدئولوژيك كردم. جاي توضيح براي اين خداحافظي در اينجا نيست، مقوله چندان مهمي هم نيست . از سال هفتاد و دو تا اكنون من در كنار دوستان شورائي و مجاهدين و رزمندگان ارتش آزادي بيشتر به عنوان كسي كه قلم ميزند فعاليت ميكنم . ايدئولوژي من ايدئولوژي مجاهدين نيست و در بسياري موارد ديگر نيز نظر من با مجاهدين تفاوت دارد، آنچه كه من را با مجاهدين    پيوند مي دهد، سوداي آزادي ايران ومردم ايران ، شناخت من از مجاهدين به عنوان انسانهائي مبارز و شريف ، جديت آنان در مبارزه با رژيم آخوندها، خاطرات و عواطف شخصي و نيز پرنسيب‌هائي ست كه شورا بر اساس آن قوام يافته است. اين را اشاره مي كنم كه بدانيد نوشته يك مجاهد يا هوادار تشكيلاتي يا ايدئولوژيك مجاهدين را نمي خوانيد.    
 مجاهدين و جبر تاريخي شيعه
مجاهدين در باره مقوله رهبري عقيدتي و فوايد وجود اين رهبري عقيدتي و بقول خودشان بركات آن حرفها دارند كه با شور و هيجان و با بياني عارفانه و پر احساس در باره آن مي نويسند و گفتگو ميكنند و مي سرايند و نيز آن را براي كساني كه كشش داشته باشند تبليغ مي كنند . مي توان از خودشان در اين باره شنيد ، يا نوشته ها و انتشاراتشان را خواند و بيشتر از ماجرا با خبر شد، اما من فارغ از اين شور و هيجان، و با نگاه كسي كه مساله براي او نه  «آسماني  و فلسفي»، بلكه  «تاريخي و اجتماعي‌»ست مي خواهم نگاهي  به مقوله بياندازم و ببينم كه آيا مجاهدين مي توانستند از جبر داشتن رهبري عقيدتي به عنوان يك گروه و سازمان با ايدئولوژي مذهبي سر بتابند؟  آيا داشتن رهبري عقيدتي جرم و گناه است ؟ و آيااز درون مقوله رهبري عقيدتي به اجبار سكت زائيده مي شود، يا ماجرا چيز ديگري است.
 چند مثال
نخست براي اينكه ذهنتان روشن بشود چند مثال ميزنم و بعد به اين مقوله مي پردازم.
هر مذهب و مرام و مكتب براي پيروان خود جدول ارزشي و اعتقادي و سامان و سازمان و قوانيني متفاوت با ساير مكاتب و مرام ها دارد.  در اين زمينه جهان گذشته و حال، موزائيكي رنگين و متفاوت و ساخته شده از هزاران قطعه ريز و درشت است ، انسانها  همان طور كه از نظرزبان و رنگ پوست و شكل چهره و متفاوتند ، مي توانند از نظر اعتقادات فكري و فلسفي و پذيرش خدا يا انكار خدا  متفاوت باشند، فكر نمي كنم تا اينجا قضيه اشكالي داشته باشد،  به عنوان مثال ،ويل دورانت در «تاريخ تمدن» بخش هاي مربوط به بابل و هند اشاره مي كند:
 شمار خدايان بابلي كه قرنها مورد احترام و پرستش مردم بودند بيش از شصت و پنج هزار تن و تعداد خدايان مورد احترام هنديان در طول قرنها بالغ بر سي ميليون خداي ريز و درشت نر و ماده است كه فهرست نامهايشان مجموعه كتابي بالغ بر صد جلد را مي طلبد.
 من فكر ميكنم نفس تعدد خدايان و تفاوت اعتقادات در جهان سرگيجه آور ما اشكالي ندارد ، اشكالي اگر وجود داشته باشد در نحوه تلقي مذاهب و مكاتب با ديگر نحله هاي اعتقادي و اجتماعي و تنظيم رابطه با آنها ست.
به عنوان مثال آزادي ايجاب مي كند كه مسلمان و پيروان هندوئيزم در هندوستان آزادانه اعتقادات فلسفي خود را داشته باشند ولي وقتي به خاطر يك مسجد ،« مسجد بابري» كه در سابق عبادتگاه هندوان بوده جنگ و كشتار راه مي افتد و بارها و بارها خون صدها نفر بر زمين مي ريزد مي توان وارد نقد ماجرا شد. نمونه ها ي مثبت و منفي  در اين زمينه زياد ست و در ايران  در ميان نمونه ها ي منفي  نمونه خميني جالب ترين است . خميني‌ ميگفت «حزب فقط حزب‌الله» و «رهبر فقط روح الله» پيروان او معتقد بودند و هستندكه «همه بايد مثل ما فكر كنند» و «تنها يك مكتب و يك مرام و يك رهبر»، اين نوع انديشه يعني انحصار طلبي در تمام زمينه ها در روزگار ما جائي ندارد.
 از زاويه ديگر و درست، مي توان فهميد كه در دنيا مكاتب و مرامهاي گوناگوني و جود دارد، و  مي توان پذيرفت كه آزادي ايجاب ميكند هركس در اعتقاد آزاد باشد مثلا كاتوليك با سيستم كليسا غير مستقيم، و پرتستان مستقيم، و هندو از طريق برهمن، و مسلمان سني با اتكا به مولوي ها و مسلمان شيعه با اتكا به مرجع مورد اعتقاد خود و صوفي مسلمان گاه مستقيم و گاه از طريق مرشد خود، با نقطه اي كه مي پندارد مركز هستي ست ارتباط بر قرار كند و ماترياليست تنها به طبيعت و كمونيست به حزب خود بينديشد و يا چون مولانا شاعر و عارف و انديشمند مسلمان چنان سعه صدري در تنظيم رابطه با پيروان ساير اعتقادات داشته باشد كه بسرايد :

نه شرقيم نه غربيم نه بحريم نه بريم
نه گبرم من نه ترسايم نه هندو نه مسلمانم
دوئي از خود به در كردم يكي ديدم همه عالم
يكي گويم يكي جويم يكي پويم يكي خوانم

در اينجا بحث بر سر اين نيست كه آيا به طور فلسفي  يا علمي اين مساله درست است يا درست نيست و يا در اين « جنگ هفتاد و دو ملت»كدام يك از اين گروهها به حقيقت نزديك ترند، در اين مثال ها صرفا  به جامعه و گوناگوني ها و اين كه اين گوناگوني ها واقعي ست وبايد با اين واقعيت ها تنظيم رابطه اي درست و مسئولانه داشت  توجه داريم. در اين رابطه اگر گوناگوني اعتقاد افراد و گروهها و جمعيت ها را بپذيريم و به سير تاريخي و جامعه شناسانه شيعه در ايران توجه داشته باشيم ـ عجالتا فارغ از هر نوع ارزش گذاري ـ خواهيم ديد كه مقوله انقلاب ايدئولوژيك در ميان مجاهدين و اعلام رهبري عقيدتي در تقدير تاريخي و اجتماعي مجاهدين قرار داشت، يك جبر بود و مجاهدين از آن گريزي نداشتند.
 نگاهي از دريجه منطق و نه احساس
به نظر من متاسفانه در طول سالهاي گذشته در بسياري موارد از اين مقوله در كادر احساسات شخصي و تند و تيز سخن گفته شده و كمتر به زاويه هاي تاريخي و اجتماعي  پرداخته شده ، من فكر ميكنم فارغ از بيان احساسي و عاطفي ، از زاويه تاريخي و اجتماعي بايدبه مقوله رهبري عقيدتي پرداخت و آن را در روشنائي قرار داد.
 براي درك ناگزير بودن مجاهدين از اعلام رهبري عقيدتي ،نخست ما بايد قبول كنيم كه مجاهدين از آغاز از لحاظ ايدئولوژيك از درون مكتب و مرام شيعه و فرهنگ شيعه بر خاسته‌اند، آنها مسلمان بودند و هستند و يك مسلمان شيعه به ويژه اگر يك مبارز جدي باشد در كادر ضرورتهائي تنفس مي كند كه از پاسخ دادن به آن ضرورت ها ناگزير است .من به عنوان كسي كه در كادر واقعيات مسئله را مورد بررسي قرار مي دهد و نيز تحصيلات دانشگاهي خود را در رشته الهيات و معارف اسلامي به پايان رسانده و سالها با مقولات مربوط به تشييع، تاريخ شيعه و جامعه شناسي تاريخي شيعه، مباني حقوق ، و حكمت و فرهنگ در اسلام  سرو كار داشته نخست شما را به نگاهي اجمالي نسبت به اين مسئله دعوت ميكنم . من فكر ميكنم اين نگاه بيشتر مي تواند ما را با ضرورياتي كه مجاهدين با آن روبرو بوده اند آشنا كند.









دريچه‌اي‌گشوده برافق‌تشييع

نور يشرق من صبح الازل فيلوح علي هياكل التوحيد
در بامداد ازل نوري طالع گرديد
وبر هياكل توحيد درخشيد
        دعاي صباح ،حديث حقيقت  شرح ملا عبد الرزاق كاشاني

نخست بايد خوانندگان گرامي را به اين نكته توجه دهم كه با ظهور حكومت خميني وضربات سهمگيني كه او و ادامه‌ي او ،بر اعتماد و اعتقاد لايه هاي قابل توجهي از مردم  وارد آورده، باعث شده كه در موارد بسيار خشك و تر با هم سوزانده شود و سايه بيزاري از خميني و افكار و ايده ها ي مذهبي خميني همه چيز را در تاريكي شك و ترديد فرو برد، اما اين گونه برخورد درست نيست و ما را از درك واقعيات و حقايق تاريخي جامعه مان محروم مي كند و به نفع همان حكومتي تمام ميشود كه به هيچ جيز جز منافع مقطعي خود فكر نمي كند.
 مسئله بر سر اغتقاد يا عدم اعتقاد شخصي ما نيست، ولي ادراكي درست از موضوع ما را ياري ميدهد با جامعه و مردم خود برخوردي درست داشته و پيچيدگي هاي جامعه بزرگي چون ايران را درك كنيم و از اين ادراك در تغيير شرايط استفاده كنيم.
 بايد اين سئوال را پيش رو گذاشت و با نگاهي خشك و تاريخي پرسيد آيا مكتب و مرامي كه امامان دوازده گانه شيعه شاخص هويت «حقيقي» آن هستند، و «واقعيت» آن عميقا با سرزميني به نام ايران در آميخته و از لحاظ تاريخي « واقعيت» آن نمي توانست جز در ايران و شرايط ايران تجسم پيدا كند ،همين است كه خميني ميگويد و فقهائي از زمره امثال دستغيب ، بهشتي . گيلاني ، خامنه اي . و اسلاف تاريخي آنها ،آنرا نمايندگي مي كنند . ايا بيماري مهلك سياسي و اجتماعي ايران مذهب است ، آيا حقيقت و واقعيت و تمام حكايت مكتبي كه قرنهاست تاريخ ايران را با خود آميخته همين است يا لايه اي ديگرـ عليرغم اعتقاد يا عدم اعتقاد ما ـ نيز وجود دارد.
 تشيع نوعي ادراك از جهان و انسان
در آنسوي قيل و قال سرگيجه آور جامعه مذهبي و هزاران هزار باور و سنت ريز و درشت، و فرهنگي گاه تاريك  و گاه روشن، فراتر از گذرگاه كاروان حكومتهائي از شاهان و فقيهان كه از مذهب و از جمله تشييع به عنوان فرهنگ استحكام دهنده به اقتدار و حكومت خود استفاده كرده اند ، جدا ازباورهاي ساده و صميمي و دنياي پر راز و رمز و گاه جذاب خرافات مذهبي ، و در آن سوي مجالس عزاداري و سينه زني وروضه خواني و از درون و از نقطه مركزي ضمير و وجدان مذهبي يك شيعه، و از زاويه انساني جستجوگر، به قضيه نگاه كنيم، تشيع تنها به آن چيزهائي كه مورد اشاره قرار گرفت اختصاص ندارد.
 تشييع ، فارغ از اعتقاد يا عدم اعتقاد ما، مثل تمام مكاتب و مذاهب ريز و درشت، نوعي ادراك از جهان و انسان و جامعه و سرنوشت نهائي جهان و انسان است. اگر بخواهيم از قيد وبند وهزار توي خم اندر خم قوانين تشريعي و آداب طهارت و نجاست و چگونگي پرداخت خمس و ذكات و حد و حدود رويت دست و صورت  زن نامحرم و اندازه شرعي خارج شدن كاكل او از زير چادر و رو سري و عبور كنيم، و در پايه هاي فلسفي و اصلي شيعه نگاهي به قضيه بياندازيم  ، حقيقت ، فارغ از داوري مثبت يا منفي نهائي جز اين نيست.
اگراز اين زاويه، و در پايه هاي اصلي در تشييع به تحقيق و به تعمق بپردازيم به نكات جالبي دست خواهيم يافت ، از جمله در قدمهاي اول تحقيق متوجه خواهيم شد كه در تشيع آخوندي خميني و سلسله طولاني اسلاف خميني، آنچه كه تضعيف شده است . ،«پايه هاي اصلي فلسفي»، يعني «روح و باطن تشيع»،«مغز» و آنچه بسيار تقويت گرديده جنبه «تشريعي و قانونگزارانه و ظاهري» آن ـ آن هم از زاويه اي ارتجاعي و عقب مانده، به قول مولانا «پوست» است .
ما زقرآن مغز را برداشتيم
پوست را بهر خران بگذاشتيم
 كتابهاي بزرگترين علماي خميني وار را بخوانيد ، خواهيد ديد صدها و هزاران صفحه در مورد قوانين تشريعي از جمله آداب طهارت و وضو و غسل و تيمم وقصاص و تجارت و سياه گرديده ولي در مباني فلسفي و پايه اي، با كلي گوئي و به سرعت عبور شده است. درعرفان شيعي و در ميان بزرگان، اهل فكرو عارفان شيعه، ما با عكس اين قضيه روبرو هستيم . يعني عارفان شيعه مانند شيخ حيدر آملي ، ملا صدرا و  بيشتر به پايه هاي اصلي و فلسفي توجه داشته و خود را در قوانين تشريعي چندان معطل نكرده اند
 واقعيت تاريخي تشييع
نخستين نكته اي كه بايد به آن توجه داشته باشيم ماجراي «حقيقت» و «واقعيت» تشييع
است . بسيارند كساني كه تشيع را ديني زاده شده در ايران و حاصل فرهنگ و سنت ها وشورشهاي ايرانيان و از پايه و اساس ساخته ايرانيان ميدانند و با درشت كردن  و گاه مطلق كردن جنبه «واقعيت تاريخي» آن، اين واقعيت را در تضاد با «حقيقت» آن مي دانند و يا از اساس منكر حقيقت آن مي شوند. با اندكي تحقيق ميتوانيم در يابيم كه‌«واقعيت تاريخي» و «حقيقت» تشييع در تضاد با يكديگر قرار ندارندو ما بايد به حيطه واقعي هر يك توجه داشته باشيم.
در واقعيت تاريخي تشييع، ما در عرصة مادي و عيني تاريخ و اعتبارات تاريخي و در حيطه «زمان آفاقي» ـ زمان جهان عيني، زمان كمي، زماني كه تاريخ مادي در آن شكل مي گيرد و حوادث مادي تاريخي اتفاق مي افتد ـ سفر مي كنيم و به جستجو مي پردازيم و با كالبد و پيكره مادي تاريخ، يعني مقولات سياسي و اجتماعي و فرهنگي، شورشها و جنبش ها، پادشاهان و حكومتهاي شيعي، و علت و معلول ها سر و كار داريم . واقعيت اين است كه در نهايت و بر پايه شناخت تاريخ آن روزگار، ـ روزگار واقعيت يافتن تشييع در ايران پس از اسلام ـ تشييع نمي توانست جز در سرزميني مانند ايران ببالد وتن و توش مادي و تاريخي خود را پيدا كند. ـ من درتحقيق مفصل خود، تاريخ ايران پس از اسلام ، جلد اول و دوم به اين مساله پرداخته ام و اميدوارم در فرصتهاي  آينده و تكميل و انتشار اين مجموعه علاقمندان به تاريخ ايران را در جريان بخشهائي از اين واقعيت تاريخي قرار دهم ـ ، فشرده و حاصل كلام اين كه ، ايران آن روزگار چه به دليل سياسي و اجتماعي و چه به علت فرهنگ و تمدن گذشته خود بهترين كشتزاري بود كه حقيقت تشييع مي توانست در آن جامه واقعيت بر تن كند.
 در عرصه واقعيت تاريخي تشيع، تاريكي و وروشني و زشتي و زيبائي در هم آميخته و هزاران عامل پيكره آن را تراش داده اند، در عرصه واقعيت تاريخي تشيع در ايران، نقش حكومت ديلميان، علويان، صفويان، و يا ستم ملي طبقاتي ، فرهنگي و سياسي را كه از طرف حكومتها بر ايرانيان اعمال مي شد و فعاليت ها و دستاوردهاي صدها و هزاران آخوند و طلبه و در كل سيستم گسترده آخوندها را به ويژه بعد از شروع دولت صفوي نمي توان ناديده گرفت اما زادگاه حقيقت تشييع ايران نبود ودر عرصه حقيقت و باطن تشيع آغارين اينان ـ آخوندها ـ نقشي نداشتند و در روزگار ما نيز ملايان سخت از حقيقت آغازين و فلسفه اي كه پايه و اساس تشيع را تشكيل مي دهد به دورند.

 حقيقت تشيع وتاريخي وراي تاريخ
در عرصه حقيقت تشييع و نيزحقيقت هر دين و آئين ديگر، ما نمي توانيم در عرصه اعتبارات تاريخي و « زمان آفاقي» محدود بمانيم. در اينجا با معيار و ميران اعتبارات مادي صرف، بسياري از چيزها در ابهام قرار مي گيرد و متناقض مي نمايد. در عرصه حقيقت مذهبي تشيع ما در بسياري از موارد،در حيطه « انفسي» يعني زمان ناب ، زمان فلسفي ، زمان كيفي محض و اقيانوس بي پاياني سر و كار داريم كه در آن نه گذشته و نه آينده بلكه تنها اكنون و حال و جود دارد. بسياري از تفسيرها و تاويل هاي فلسفي، مذهبي . عارفانه و برداشتهاي شگفت انگيزي كه در دنياي مقولات مذهبي با آن سر و كار داريم تنها در حيطه «زمان انفسي» قابل درك است.
چند مثال ساده مي زنم ، شكسته شدن دندان پيامبر اسلام در جنگ احد،ترور علي ابن ابوطالب به دست ابن ملجم، ماجراي كربلا، وجود يازدهمين امام شيعه ، باز سازي و تزيين مرقدهاي امامان شيعه به ويژه در شهرهاي نجف و كربلا و سامرا و مشهد توسط پادشاهان و اميران و قدرتمندان و اينها واقعياتي تاريخي در تاريخ اسلام و شيعه هستند و اعتبار مادي و تاريخي دارند و با ميران و معيار اعتبارات تاريخي قابل اثبات هستند، ولي در برابر مقولاتي چون وحي، معراج، غيبت و حضور دوازدهمين امام شيعيان ، عمر طولاني و ظهور او و پيراستن تمام كره زمين از ظلم و جور، اولويت خلقت پيامبر اسلام  بر ديگر پيامبران، ولي بر انگيخته شدن او به عنوان آخرين پيامبر وما وارد قلمروي ديگر مي شويم كه در آن كميت اعتبارات تاريخي لنگ است و اگرعرصه اي فراتر از اعتبارات تاريخي را ،و وجود زمان بي زمان ناب و مجرد را ـ چون فيلسوفان و عارفان و افراد معتقد به مذهب ـ قبول نداشته باشيم و از زمره كساني باشيم كه  بشر را مطلقا قائم بالذات دانسته وعقل و اراده را براي نجات او كافي ميدانند، به انكار آنها خواهيم پرداخت و در بهترين شكل آنها را در زمره باورهاي مورد اعتقاد مردم به حساب خواهيم آورد.
 مثال را روي مذاهب ديگر مي زنم. صدها ميليون نفر در جهان كنوني بودا و مسيح و موسي را پيروي ميكنند. در ميان آنها باساده ترين مردم صحرا نشين و كوه نشين و كشاورز و كارگر تا كساني كه داراي عاليترين مدارج علمي و فني و فلسفي هستند وگاه خالق چندين كتاب ارزشمند هستند سر و كار داريم . آيا آنان ميتوانند بااتكابه اعتبارات تاريخي ، شكوفه باران شدن تمام درختان در هنگام تولد بودا،زاده شدن مسيح بدون پدر، فرود آمدن ده فرمان در كوه طور و امثال اين ها را باور كنند. اينها نمونه هاي بزرگ است .
 در نمونه هاي كوچك به صرف اعتبارات تاريخي حتي نمي توان برخي از شعرهاي سهراب سپهري و حافظ را دنبال كرد و به قول فروم علت علاقه عاشقي را به بيني كجتاب ونا زيباي محبوبش دريافت .
 من فكر مي كنم عليرغم احتراز از پندار گرائي و در افتادن به وادي خرافات، ميتوان باور داشت ، يا  به افق اين باور  نيزگوشه چشمي داشت،  كه جهان پر راز و رمز تر و پيچيده تر از اين هاست كه بتوان همه چيز را در حيطه اعتبارات تاريخي و مادي تفسير و تعبير كرد، به قول انشتين ـ در «جهاني كه من مي بينم» ـ مي توان عليرغم اتكا به دانش زمزمه كرد جهان عظيم و بي نهايت، حامل يك راز يا رازهائي در آنسوي حيطه دانش است و جهان بدون راز جهاني خسته كننده خواهد بود. مقوله «باطن» در مذاهب و داستان« ايمان» را در اين حيطه بايد دنبال كرد،و نيز فكر ميكنم وقتي به دنبال مقوله ايمان و پايه هاي اصلي آن هستيم ،بايد شرح و تفسير آن را از انديشمندان و متفكران و عارفان و فيلسوفان معتقد به آن بشنويم و در دام بيزاري خود از روضه خواني ملايان، باورهاي عوام الناس ـ ويا در ايران كنوني كساني كه با كمك مذهب پايه هاي قدرت خود را استوار كرده و مقصدي جز حفظ قدرت به هر قيمت ندارند ـ سقوط نكنيم. اين مسئله فقط در تشيع  قابل تاكيد نيست، در ساير مكاتب و مرام ها نيز بايد پيام مسيحيت را از مسيح و نه اصحاب انگيزيسيون ،و پيام ماركس را از خود او و پيروان حقيقي او و كساني كه خالق بخشي  روشن و انساني از  فرهنگ بشري هستند ونه ديكتاتورهائي كه داعيه پيروي از او را داشتند شنيد.

دمي‌در آفاق  تاريخ مقدس

بده ساقي ان مي كزو جام جم
زند لاف بينائي اندر عدم
بمن ده كه گردم به تائيد جام
چو جم اگه از سر عالم تمام
                                        حافظ ، ساقي نامه

در تشيع ، بنا بر اسناد غير آخوندي و به نظر متفكران و عارفان شيعي و نيز اهل تحقيق، حقيقت آن دروراي اعتبارات تاريخي و جغرافيائي، و درپهنه تاريخي قرار ميگيرد كه هانري كربن با توجه به آثار انديشمندان شيعه آن را به درستي«تاريخ مقدس» مي نامد.
 اين تاريخ مقدس به باور نگارنده و بنا بر مختصاتي كه محتواي آن را نشان مي دهد نه در حيطه ايران ميگنجد و نه در حيطه سرزمينهاي عربي،اين وطن و زادگاه به قول عارفان همان وطن غريبان است« ان‌الله وطن الغربا»، و همان نيستان ناشناسي است كه  به روايت فرهنگ عرفاني ايران ،نواي ني جان انسان، از جداافتادن ار او شكايتها دارد، كلام نيرومند و تكان دهنده اي كه متاسفانه فقط در مجالس عزاداري به كار مي رود ـ  انا لله و انا اليه راجعون ـ ولي تابلوئي زيبا و ضد مرگ، از حقيقت فراتر از رفاقت، كه يگانگي انسان و خداست، قطب نمائي ست كه ميتوان اين وطن را در جهت عقربه آن پي گرفت به قول مولانا:
اين وطن مصر و عراق و شام نيست
اين وطن شهر يست كانرا نام نيست
  جغرافياي تاريخ مقدس تمامي كره خاك است .در اين تاريخ ، تنهاكره خاك رسميت دارد و انسان كه بي هيچ پيرايه و عريان بر آن قد كشيده است
در تاريخ مقدس خبري از ناسيوناليسم و راسيسم و امثال آنها نيست در بعضي اوقات و هنگام كار بر روي تاريخ ايران به واقع از برخي نمونه ها و دقايقي كه در تاريخ تشييع و بويژه جهان عارفان و شاعران بزرگ وجود دارد در حيرت فرو مي روم. من فكر ميكنم اگر زبان هنرو زبان خيال انگيز و نيرومند مذهب وجود نداشت و اگر بر كتفهاي انسان بالهاي تيز پرواز تخيل نروئيده بود، نمي توانستيم به سرزمين تاريخ مقدس پا بگذاريم و آن را بفهميم . اين قلمرو كه اگر چه از حيطه اعتبارات تاريخي به دور است اما كاركردي قدرتمند و واقعي در زندگي ميليونها انسان از لحظه تولد تا مرگ دارد ،تنها با زبان مذهب و هنر قابل بيان است و به همين دليل ـ بدون آن كه علاقه داشته باشم شيعه بودن، سني بودن، يا لائيك بودن حافظ را اثبات كنم  ـ از حافظ مدد گرفته ام تا بتوانم آنجه را در پي آن هستم توضيح بدهم.
 متاسفانه و در غربت متون لازمي كه براي تحقيقي كامل تر ضروري ست در دسترس من نيست، اگر متون لازم در دسترس بود نخست از حاصل انديشه انديشمندان شيعه استفاده مي كردم و سپس شعر حافظ را در كلام آنها مي نشاندم تا تصوير پر رنگ تر و كامل تر باشد اما در حال حاضر به همين اشارات مختصر اكتفا ميكنم .

تابلوي نخست (تابلوي توحيد): تجلي جان جهان و آغاز هستي
به خدائي پناه مي برم كه ظلمات لاوجود را به نور وجود مي شكافد و به ظهور مي پيوندد و اوست مبدا اول و واجب الوجود بالذات، و اين درخشش و شكافندگي ظلمت لازمه‌ي خيريت، وعين هويت اوست
                                             فرازي از تفسير ابوعلي سينا از سوره فلق

در ازل پرتو حسنت زتجلي دم زد
عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد
تابلوي نخست تاريخ مقدس با تجلي جان جهان و شكافتن ظلمات عدم به نور وجود آغاز مي شود. پيش از اين حكايت، ديوار عظيم راز همه چيز را پنهان كرده است و حتي با بالهاي خيال نيز نمي توان به قلمرو پيش از تجلي ظهور پا نهاد.
متون مذهبي و فلسفي و عارفانه در باره تجلي ظهور بسيار است و نيز خواندني  ، كه از آن مي گذرم ، تنها همين قدر اشاره مي كنم كه بحث و فحص هاي آخوندي معمول در اين باره بخش مضحك اين اسناد را تشكيل مي دهد.
در تابلوي نخست . در پهنه آفرينش و «زمان ناب» ،بدون وجود انسان، تاريخ آغازي ندارد و لاجرم حركتي در ان متصور نيست، پس انسان خلق مي شود و «صبح ازل» يا «روز الست» ميثاق‌گاه خدا و انسان مي گردد. شعر حافظ با قدرت بسيار پرده راز را به كناري ميزند و ما را به تماشاگه «دوش» يا «صبح ازل» و «روز الست» و كارگاه آفرينش « پير مغان» مي برد:
دوش ديدم كه ملائك در ميخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند
ساكنان حرم ستر و عفاف ملكوت
با من خاك نشين باده مستانه زدند
آسمان بار امانت نتوانست كشيد
قرعه فال بنام من ديوانه زدند
در عرصه دانش و اعتبارات تاريخي « تاريخ مادي» هستي با انفجار عظيم« بيك بنگ» شروع مي شود و جهان مادي زاده مي شود و در عرصه «تاريخ مقدس» كه روح و باطن تشييع ر ـ مانند تمام اديان و مذاهب ديگر ـ بايد در آن به تماشا نشست حگايت هستي با «تجلي جان جهان» وشعله ور شدن آتش عشق كه تمام هستي را شعله ور مي كند، آغاز مي گردد. در اين آغاز عاشقانه، معشوق كيست؟و عاشق كدامست ؟برداشت‌ها مختلف اند ، اما من برداشتي را مي پسندم كه برخي از متفكران از انديشه حافظ به دست آورده اند ، معشوق انسان، و عاشق ، نقطه مركزي هستي  يعني خداست، آفريدگاري كه پس از خلق انسان ـ احسن الخالقين ـ عاشق او مي شود        . او زيباست و زيبائي را دوست دارد ـ انالله جميل و يحب الجمال ـ،  بي پروائي شگفت حافظ ناشي از همين است و بزرگاني كه بي پروائي حافظ را ناشي صرفا ناشي از خشم و نفرت او از دين و مذهب و از اساس و بنيان مي دانند به دليل عدم آگاهي كافي از فرهنگ پيچيده و پر راز و رمزي كه حافظ به آن تكيه داشت راه خطا پيموده اند، بي پروائي حافظ و امثال او ناشي از شناخت اين راز است. معشوق از بي پروائي در برابر عاشق هراسي ندارد چون به درجه عشق او اطمينان دارد به همين علت هم هست كه حافظ‌آدم را مورد غبطه و انتقاد فرشتگان و مورد خشم و كين شيطان مي داند و از زبان او رو در روي فقيهاني كه رابطه انسان و خدا را رابطه قاضي و مجرم و دزد و پاسبان مي دانند و دهها و صدها كتاب قانون ار زبان خدا و براي مجازات بنده و بريدن دست و پا و سنگسار و شلاق زدن و كشتن او علم مي كنند مي سرايد :
فردا اگر نه روضه رضوان به ما دهند
غلمان ز روضه حور ز جنت به در كشيم
و
نا اميدم مكن از سابقه‌ي لطف ازل
تو چه داني كه پس پرده كه خوب است و كه زشت
و
پياله بر كفنم بند تا سحرگه حشر
به مي زدل ببرم هول روز رستاخيز
فداي پيرهن چاك ماهرويان باد
هزار جامه تقوي و خرقه پرهيز

   تابلوي دوم (تابلوي نبوت):ا دوار نبوت

ايشان همان پيامبران و بر گزيدگان خلق او باشند. حكيماني هستند به حكمت تربيت شده و به حكمت مبعوث گشته اند، با آنكه در خلقت و اندام با مردم شريكند در احوال و اخلاق شريك ايشان نبشند..
        جعفر ابن محمد« صادق» امام ششم شيعيان به نقل از اصول كافي
  دومين تابلو يادومين فصل كتاب تاريخ مقدس به ادوار نبوت اختصاص دارد .اين تاريخ شگفت درتجلي ظهور جان جهان بر انسان و ادوار نبوت  ادامه مي يابد .بخشهاي آعازين و دور دست اين تابلو به تمامه در حيطه تاريخ مقدس و دنياي ايمان و اعتقاد و عواطف مذهبي قرار دارد و در عينيت تاريخي قابل اثبات نيست. بخشهاي مياني و پاياني آن در سايه روشن هاي تاريخ عيني و سرانجام در حيطه تاريخ عيني قرار مي گيرد، با اين همه تا پايان و تا آخرين پيامبر بسياري از حوادث مربوط به نبوت در حيطه تاريخ مقدس ودنياي ايمان و اعتقاد موجوديت خود را ادامه مي دهند.
  در تاريخ مقدس، ادوار نبوت ـ و نيز ولايت ـ به معناي ولايت مطلقه فقيه، يا شبان بودن رسول و گوسفند بودن انسان ـ اگر چه از مثال گله و شبان در متون مذهبي و نيز متون مذهبي شيعه بارها استفاده شده ـ نيست.
اگر آخوند وار به حكايت شروع خلقت نظر نكرده، و به تفسيري فقيهانه و ظاهري از آنچه در ماجراي آفرينش به آن اشاره شده ـ از جمله در بقره 30 تا 39، اعراف 11تا 25،حجر 26 تا 42.اسرا 61 تا 65،طه 115 تا 124، ص 71 تا 85 ـ اكتفانكنيم متوجه خواهيم شد از صغري و كبراي شكوهمند ماجراي آفرينش ، گوسفند بودن، دزد بودن، مطرود بودن،گناهكار بودن،ذليل بودن،مقلد بودن، شلاق خوردن، بريده شدن دست و پا. سنگسار شدن و انسان ، يعني جانشين خدا و زيباترين دستاورد آفرينش نتيجه گيري نمي شود.متفكران و عارفان مسلمان ، با عمق و زيبائي قابل تحسيني از اين ماجرا ياد كرده و ادبيات عارفانه ايران در اين مورد بسيار غني ست.در اين مورد گفتارهاي امامان شيعه بسيار قابل توجه است از جمله گفتاري از ششمين امام شيعيان  كه مي گويد:
صورت بشري عاليترين شاهد است كه خدا به آن وسيله آفرينش خود را گواهي مي كند. كتابي ست كه با دست خود نوشته است. معبدي ست كه با حكمت خود آن را بنا كرده است. مجموعه صورتهاي تمام كائنات است. خلاصه معرفتهاي بارز لوح محفوظ است . شاهدي مرئي ست حاكي از غيبت و
« به نقل از تاريخ فلسفه اسلامي، هانري كربن ترجمه دكتر اسدالله                           مبشري صفحه 62»
تنها همين تابلوي تكان دهنده از شرح احوالات انسان را ـ به بيان و در قاموس  يكي ازشارحان اصلي  شيعه ـ مي توان در مقابل  ملايان حاكم بر ايران گرفت و گفت . آيا اين همان انساني است كه شما در مهد رويش تشيع، اينگونه به خاك و خونش كشيده و اين طور به گردابهاي ذلت و فسادش كشانده ايد. آيا چنين دستاوردي مي تواند مقلد كساني چون خميني  باشد؟  آيا تنهاچند گام به سوي باطن و روح تشيع برداشتن به معني نفي آخوند و ايدئولوژي آخوند نيست ؟آيا مقوله امامت در شيعه روياروي ولايت فقيه قرار نمي گيرد؟
  ادوار نبوت به معناي همراهي و همسفري خدا و انسان  است.شايد  دربرداشتي لطيف و عارفانه ،بتوان ادوار نبوت و ولايت را بدرقه عاشقي دانست كه از معشوق خود دل نمي كند و آفريدگاري كه نمي تواند آفرينه خود را در   سفري خطير تنها بگذارد پس در ظهور مستمر خود او را همراهي مي كندو در حقيقت «عقل بالفعل»را به ياري و همراهي انسان مي فرستد.  در باره عقل بالفعل، بحث و فحص در ميان انديشمندان مسلمان فراوانست ، براي توضيح تنها به اين اشاره اكتفا مي كنم كه از ابن سينا تا ملا صدرا  اين اعتقاد وجود دارد كه از حالات پنجگانه عقل ، نيرومند ترين آن يعني «عقل مقدس» يا «عقل بالفعل» نزد پيامبران و جود دارد. با اين حساب مي توان انديشيد كه وجود ادوار نبوت، يعني وجود همراهي عقل بالفعل با انسان است.
انواع انبيا 
ادوار نبوت در نبوت شناسي شيعه با «آدم» شروع مي شود. با بررسي اسنادبر جاي مانده از اقوال امامان شيعه ـ از جمله در« اصول كافي» جلد اول، باب حجه ـ انبيا بر چهار دسته تقسيم ميشوند.
انبيائي كه بر نفس خود نبوت دارند.
 انبيائي كه بر نفس خود رسالت دارند. مشاهداتي خاص خود دارند وآواي پيام آوران را در رويا مشاهده مي كنند.
 انبيائي كه در بيداري قدرت مشاهده يا شنيدن صداي پيام آوران را دارند وبه عنوان« انبياي مرسل» سوي جمعي اندك يا بسيار به رسالت فرستاده مي شوند .
در ميان انبياي مرسل شش و يا بنا بر برخي اقوال هفت پيامبر بزرگ ـ آدم، نوح، ابراهيم، موسي، داوود. عيسي، محمد ـ وظيفه رسالت ياابلاغ قانون جديد و نسخ قوانين قبلي  را به عهده دارند.
 انواع نبوت
نبوت در معنا و مفهوم محتوائي خود به « نبوت مقيده» و « نبوت مطلقه» تقسيم ميشود.
 پيامبراني كه از آغاز  يكي پس از ديگري برانگيخته شدند هريك در چهار چوب نبوت مقيده بخشي از حقيقت نبوت مطلقه را نمايندگي مي كردند.به اعتقاد مسلمانان با ظهور پيامبر اسلام در حقيقت سيماي نبوت مطلقه آشكار گرديد. نبوت مطلقه به اعتقاد شيعه خاص آخرين پيامبر است و با ظهور او در حقيقت كار نبوت به پايان آمده است.
دررابطه با نبوت و در باوري كه مورد قبول تمام معتقدان به اسلام است ،رسول در «آخرين و برترين مقام تكامل انسان»  قرار دارد، «نقطه اصلي وجود»، «پيشواي همه طالبان»، «از خود فاني و در حق باقي» و در مرحله واقعي «عبد» قرار دارد. سخن  و پيام رسول «مطلق و عام» است و رسول «گوياي حكم مطلق» است و فرض تقيه در سخن او راه ندارد. رسول چون به مرحله «عبد كامل» رسيده، پيشاپيش همگان قرار مي گيرد و بر ديگران «ولي» مي گردد.
 در همين جا قابل تاكيد است كه معنا و مفهوم عبد به عنوان برده و زر خريد تا چه حد از معنا و مفهوم عبد به معناي نزديك شدن به نقطه مركزي وجود ، فاصله دارد، عبد. تنها و تنها در رابطه با خدا معنا و مفهوم دارد و پيامبر اسلام به معناي نخستين عبد در جايگاه برترين انسان قرار مي گيرد.
 جايگاه و مرتبت رسول امري حقيقي و نه اعتباريست . نبوت و ولايت او را آرا و اقبال مردمان تعيين نمي كند. در فرهنگ اسلامي گفته مي شود همانگونه كه جايگاه طلوع آفتاب از اعتبار و خواست انسانها تاثير نمي پذيرد و حتي اگر تمام جهانيان تصميم بگيرند كه مكان طلوع آفتاب را تغيير دهتند بازهم  آفتاب همواره و بر اساس قانوني ديگر و اراده قانونگزاري ديگر از مشرق طلوع مي كند نبوت نيز از خواست و اعتبار ديگران به دور است و حاصل كارگاه كون و مكان و گرداننده اين كارگاه است
 در باره نبوت مطلقه و جايگاه پيامبر اسلام در ميان ديگر پيامبران، اسناد و احاديث شگفتي در ميان مسلمانان به طور عام و در ميان شيعيان به طور خاص و در ميان نحله هاي مختلف عارفان با راز و رمزهاي فراوان وجود دارد كه از دايره بحث ما بيرون است براي اطلاع از آنها مي توان به كتابهاي پايه اي شيعه و اسناد مربوطه  مراجعه كرد.
 ختم نبوت و آغاز راه مستقل شيعه
در گام يا افق نخست ازتاريخ مقدس، اسلام ـ ولاجرم تشيع  با ديگر اديان ابراهيمي در بنا و بنيان همسفر   است. به بياني ديگرتابلوي آفرينش در يهوديت. مسيحيت و اسلام با تفاوتهائي كم يا بيش  درخطوط كلي رنگ آميزي  همسان است و اين تعجب آور نيست. زيرا اسلام از نقطه نظر تاريخي ادامه دين هاي پيش از خود است وقرآن نيز به روشني بر اين نكته مهر تاييد مي گذارد. اسلام نه تنها در كليت تاريخي خود ادامه اديان ابراهيمي قبل ار خود است بلكه  شمار قابل توجهي از مطالب و مضامين و قوانين اديان قبل از خود را تاييد مي كند.
 در بررسي تابلوي آفرينش و پيشينه آن،  ما از يهوديت ـ به عنوان كهن ترين ديني كه اسناد آن  اگر چه به عقيده مسلمانان در برخي موارد تحريف شده ،موجود است ـ  نمي توانيم فراتر برويم . در مرزي كهن تر از يهوديت ما  بناچاراز مسير اديان ابراهيمي و توحيدي  خارج شده و به جغرافيا و تاريخ كهن ترين تمدنهاي بشري و ميتولوژي دولتهاي بابل. اكد و سومر  و دورانهاي چند خدائي پا مي گذاريم .
 درحيطه تمدن و فرهنگ   پديد آمده در ناحيه بين النهرين و در كهن ترين اسنادي كه به دست آمده است به برخي از وقايع و حوادث اشاره شده در اديان ابراهيمي، با تفاوت نامها اشاره شده است ، از جمله  در لوحه توفان ـ توفان نوح ـ اشاره شده كه:
خدايان كهن « انليل » و« نين هورساك» تصميم به نابودي زمين گرفتند و« اينانا»خدا بانوي مهربان و زيبا كه از نابود شدن مردمان غمگين بود به « زيو سدرا» دستور داد كشتي عظيمي بسازد و نسل انسان و حيوان و گياه را حفظ كند بعد از آماده شدن كشتي بارانها سرازير شدند و جهان در آب غرقه شد و
«ويل دورانت» تاريخ نگار برجسته در اثر ارزشمند خود « تاريخ تمدن» جلد اول صفحه 155 اشاره مي كند كه:
در خرابه هاي سومر لوحه اي به دست آمده با اين مضمون « بره جانشين و فديه ي آدمي ست ، و وي بره اي را به جاي جان خود بخشيد» شباهت محتوي اين لوحه با داستان ابراهيم و اسماعيل و نيز شهادت مسيح شگفت آور است. در همين ماخذ و همين صفحه ويل دورانت اشاره مي كند كه در لوحه ديگري از باقيمانده ميراث سومريان  به توفاني عظيم كه جهان را در خود فرو كشيده اشاره شده:
بر اثر افشاي راز جاوداني توفان جهان را فرا گرفت و جولائي بنام «تاگتوك» توانست نجات يابد
رد پاي توفان بزرگ را نه تنها در متون سومري ها بلكه در اسناد و افسانه هاي كهن آئين هاي ايراني نيز مي بينيم از جمله در افسانه اي زرتشتي‌ـ بنا به روايت «جان وارن» در «زرتشت چه مي گويد» ـ آمده است كه:
اهورا مزدا دانست كه توفاني بنام «مهر گوشا»  جهان را در خود غرق خواهد كرد . پس به جمشيد دستور داد كه باغي بنام «ورا» و در كنار آن طويله اي براي چارپايان بسازد و مردم و انواع موجودات در اين طويله و باغ كه ديوارهايش هزار گام ارتفاع داشت بسر ببرند تا پس از توفان زندگي ادامه يابد
  نمونه هاي ديگري نيز وجود دارد از جمله در حكايت تولد سارگن يكي از شاهان دورانهاي كهن در بين النهرين شباهت عجيبي با داستان زاده شدن موسي مي يابيم.
ميتوان در يك نگاه مادي به اين نتيجه رسيد از آنجا كه محل نشو و نماي يهوديت و ريشه هاي تاريخي آن در حول و حوش محل نشو و نماي كهن ترين تمدنهاي بشري بوده است بنياد گذاران ناشناس  آن ،از فرهنگ و تمدن و ميتولوژي سومري ها و اقوام قبل، براي پي افكندن آئين خود كمال استفاده را كرده و بعدها اين فرهنگ و تمدن به مسيحيت و اسلام به ميراث رسيده است، و ميتوان مانند يك فرد با اعتقاد مذهبي، و با اتكا به تاريخ مقدس  گفت كه اين وقايع در آن جغرافياي كهن و در توالي ادوار نبوت در « ديار تاريخي پيامبران» يعني سومر و اكد و بابل كهن و عراق كنوني اتفاق افتاده و اين سومريان بوده اند كه به عنوان ساكنان اين سرزمين و نخستين مخترعان خط و كتابت آنها را بر بالهاي فرهنگ اساطيري خود حفظ كرده اند و به آيندگان منتقل كرده اند. در هر حال و با هر نگاه تابلوي نخست و فصل اول كتاب آفرينش در يهوديت ، مسيحيت و اسلام مشابهت‌هاي فراواني دارد و اختلاف آن قدر نيست كه به اين مشابهت خدشه اي جدي وارد آورد.
 تفاوت روايت هاي يهوديت ، مسيحيت و اسلام در تابلوي آفرينش
در ماجراي آفرينش در تورات ،يهوه خدائي نيرومند ،سختگير و خارج از انسان و ناظر بر انسانهاست و اگر تورات را خوانده باشيم ديده ايم كه بارها و بارها با اقتدار و با زباني گزنده و نيرومند زبان به شماتت آفريدگان خود ميگشايد و آنها را سرزنش و  گاه و بيگاه مجازات مي كند. در روايت هاي يهوديت و مسيحيت ، آدم با انجام گناه اوليه ـ خوردن ميوه ممنوعه ـ سيماي يك گناهكار ازلي را به خود مي گيرد، دچار هبوط و سقوط مي شود و در شكل غلاظ و شداد خود ذات گناهكار انسان را گواهي ميكند.
پيام يهوه در سفر پيدايش گوياي بسياري نكات است:
«پس زمين به خاطر تو ملعون شد و تمام عمرت از آن با رنج خواهي خورد»
در مسيحيت در يك تحول شگفت اين خداي نيرومند، ناظر و جدا از مخلوق پس از قرنهاي متمادي از رنج و عذاب آفريدگان خود ازرده خاطر مي شود براي جبران گناه آدم جامه ي انساني مي پوشد و به ميان انسانها مي آيدو بر صليب قرباني ميشود تابا نثار خون خود گناه نخستين را از دامان انسان بشويد.
مسيح شباني ست كه جان خود را فداي گوسفندانش مي كند (يوحنا)
و اينك من هر روزه تا انقضاي عالم همراه شما ميباشم ( متي)
، با اين همه و در عمق وجدان مذهبي انسان مسيحي و تفكر حاكم بر كليسا، وزن و سنگيني گناه نخستين فراموش شدني نيست. اين گناه آنقدر سنگين است كه به خاطر شستن آن بايد خون خدا بر زمين ريخته شود و انسان تا ابد وام دار بر زمين ريخته شدن خون خدا باشد . و با نوشيدن و خوردن «نان و شراب» در مراسم مذهبي، حافظه خود را در باره اين وام سنگين و گناه اوليه تقويت كند.
 در اسلام ،قرآن با وجود به رسميت شناختن استعداد طغيان در انسان ،بر گناه آدم چون گناهي جاودانه تاكيد نمي كند. در نخستين گزارش از آفرينش آدم در سوره بقره ـ 29 تا 38 ـ  خدادر همان آغاز كار و در همان صبح ازل گناه آدم را مي بخشايد.
آنگاه آدم از پروردگارش سخناني فرا گرفت و خداوند از گناه وي در گذشت كه او توبه پذير و مهربان است  (بقره)
در تابلوي آفرينشي كه قرآن تصوير ميكند . خدا در همان آغاز كار نه تنها از گناه آدم در مي گذرد.بلكه خلعت جانشيني و خليفگي خود را بر شانه او مي افكند و او را اشرف مخلوقات مي كند و سپس گنج علم خود ، «عقل مقدس و عقل بالفعل» را به او مي سپارد و او را روانه مي كند.در ادبيات و فرهنگ اسلامي به ويژه دنياي شعر عارفانه و متون عرفاني ،آن همه شور وحال و رابطه عاشقانه انسان و خدا  و در بسياري از متون ساقي و پير مغان خواندن او،آن همه غزلهاي رقصان مولانا و بي پروائي هاي حافظ و رندي هاي سعدي و بدون درك اين سر فصل و اينكه انسان چشم و چراغ آفرينش و مطمح نظر جان جهان است قابل فهم نيست. به اين بيت ها از حافظ توجه كنيد:

پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت
ناخلف باشم اگر من به جوي نفروشم

دارم از لطف ازل جنت فردوس طمع
گر چه درباني ميخانه فراوان كردم

يارب اين قافله را لطف ازل بدرقه باد
كه از او خصم به دام امد و معشوقه به كام

در اينجا حافظ در برابر يهوه و خداي مسيحيت سخن نمي گويد. او در برابر كسي زبان به اين غزل شورنده و شاد و شوخ و  رقصان گشوده كه لطف او را دائم مي داند.در آغار خلقت لطف او را تجربه كرده و هبوط خود را نه هبوطي از سر گناه و فلاكت بلكه هبوطي بر اساس خواست و اراده او و به قول عارفان « سفر روح» مي داند.

من زمسجد به خرابات نه خود افتادم
اينم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد

بحث وقحص ها و تفسير و تاويلها از مقوله گناه و عصيان آغازين آدم به عنوان نخستين انسان، كه نخستين پيامبر هم بود ، فارغ از دنياي ملايان و بحث هاي آخوندي، در فرهنگ و ادبيات اسلامي به طور عام فراوانست و از جذابيت ويژه و عمق قابل تاملي برخوردار است. بزرگاني چون برجستگان حكمت ذوقي خراسان سنائي، عطار . مولوي، كساني چون محي الدين عربي، افلاكي . شمس تبريزي، تاج الدين حسين ابن حسن تبريزي، عبدالرحمن ابن احمد جامي و بسياري ديگر سخنها دارند و باريك انديشي ها كرده اند.علاقمندان مي توانند به آثار اين بزرگان مراجعه كرده و يا فشرده اي از آن را در«عرفان و رندي در شعر حافظ»اثر ارزشمند داريوش آشوري بخشهاي اول و دوم مطالعه كنند.
 در هر حال پس از فصل نخست تاريخ مقدس ـ كه در آن اديان ابراهيمي و توحيدي همنوائي دارند ـ، در فصل دوم يعني ادوار نبوت، تشيع با ساير شاخه هاي روئيده از اسلام ـ تسنن ـ راهي مشترك را مي سپارد، اما پس از اين فصل، در فصل امامت و ولايت ، تشيع راهي خاص خود و مستقل را در پيش مي گيرد كه او را از ساير شاخه هاي اسلامي متمايز مي كند.


تابلوي سوم (تابلوي امامت) : دور امامت و ولايت

امام ماه تابان، چراغ فروزان، نور درخشان ،و ستاره ايست راهنما در  شدت تاريكيهاو رهگذر شهرها وكويرها و گرداب درياها،  امام آب گواراي زمان تشنگي ، رهبر به سوي هدايت و نجات بخش از هلاكت است
  بخشي از سخنان امام هشتم شيعيان در مسجد مرو ،به نقل از اصول كافي جلد اول، كتاب الحجه.

بدون شناختن دورامامت و ولايت و معنا و مفهوم آن،  تشيع از حيطه شناخت ما دور خواهد بود.در همين جا بايد تاكيد كنم بدون شناخت دور ولايت ما از  مهمترين مقوله اي كه در درون وجدان مردم شيعه ايران قرنها كار كردهاي گوناگوني داشته بي خبر مي مانيم و نيز نمي توانيم درونه و روح شيعي حاكم بر مجاهدين را به عنوان نيروئي شورشگر عليه حكومت مذهبي آخوندها بشناسيم و فارغ از جدالهاي ذوقي يا سياسي ،  مقوله رهبري عقيدتي و اهميت آن را در درون سازماني جون سازمان مجاهدين و براي مجاهدين باز شناسيم.
در ميان شاخه هاي مختلف روييده از اسلام چهار مكتب بزرگ اهل سنت ـ حنفي ، حنبلي ، مالكي ، شافعي ـ  بر مقوله خلافت و انتخاب جانشينان پيامبر مهر تاييد زده اند، ولي تفكر شيعي پيرامون مقوله ولايت راهي ديگر در پيش گرفت، ومقوله امامت يا ولايت را نيز چون نبوت نه امري اعتباري بلگه امري حقيقي و از جانب خدا  دانست.
اسناد مورد اعتقاد و استناد شيعه در مورد امامت و ولايت . در ميان شاخه اصلي و گسترده آن شيعه دوازده امامي ـ اثني عشري ـ و نيز دو شاخه ديگر. شيعه اسماعيلي وفاطمي فراوان و قابل توجه است. در ميان شيعيان به نحوي شگفت مقوله امامت و ولايت با نبوت در هم آميخته وقابل تفكيك نيست.
مقوله امامت در تشيع، تنها مقوله اي عاطفي و اينكه علي ابن ابيطالب نزديكترين يار و ياور و داماد پيامبر اسلام وبوده است و لاجرم پس از پيامبر خلافت حق او بوده و پس از او حق فرزندان او . نيست و ابعاد گوناگون  دارد.
 ساده انديشي در اين باره و در جولانگاه باورهاي  مذهبي كوچه و بازار به دنبال حقيقت گشتن، مارا به سر منزلي رهنمون خواهد شد كه نگاه شيعي به مقوله امامت و خلافت را پس از پيامبر، نگاهي غير دمكراتيك و سلطنت طلبانه و مبتني بر اصالت خون برآورد كرده و در كلاف ماجرائي عظيم و هزار ساله گم و گيج شده و از شناخت لايه هائي قابل توجه از تاريخ ايران ناتوان بمانيم.    
در اين نگاه در بهترين حالت آن ،مي توان چنانكه در برخي تحليل و تفسيرهاي شبه ناسيوناليستي از تاريخ ايران در خارج كشور شايع است امامت و ولايت شيعي را تحت تاثير فرهنگ سلطنت سرنگون شده ساساني به دست اعراب مسلمان، مخالفت با اعراب و  تئوري اصالت خون تجزيه و تحليل كرد و آن را هديه اي از طرف ايرانيان سركوب شده به شيعيان مخالف حكومتهاي اموي و عباسي، و علم كردن امامت در مقابل خلافت بر آورد كرد. واقعيت اين نيست و اگر هم بخواهيم در اين وادي جلو برويم  به سر منزل امامت و ولايت شيعي و تنفسگاه ايدئولوژيك امامان شيعه ـ حقيقت تشييع  در پهنه تاريخ مقدس ـ   و نيز خانه علي و شهادتگاه حسين ابن علي راه  نخواهيم برد، بلكه در بغذاد شاهد بر تخت نشستن عضدالدوله ديلمي  شاهنشاه شيعه مذهب ايراني و ساقط شدن خليفه عباسي، و نيز قوام گرفتن حكومت آميخته با مذهب صفوي و بر تخت نشستن شاه اسماعيل و رواج تشيع به ضرب ساطور و تبر قزلباشان و كشتارهاي هزاران نفري سني مذهبان ـ در حيطه واقعيت تشيع و تاريخ عيني و مادي  ـ خواهيم شد.
در دنياي واقعيات تاريخي و فرهنگي و بر اساس متون پايه اي شيعي دنياي ولايت و امامت با اين تحليل و تفسيرها فاصله اي بسيار دارد.
در تفكر شيعي و از زاويه فلسفي ، دور ولايت از دور نبوت جدائي ناپذير و صفت ولايت در درون نبوت پنهان و رسول بر مومنان ولايت دارد و واسطه خالق و مخلوق است به قول شيخ  محمود شبستري در گلشن راز:

نبوت در كمال خويش صافي ست
ولايت اندر او پيدا نه مخفي ست

فشرده تحقيقات هانري كربن درـ تاريخ فلسفه اسلامي ـ در اين باره  قابل تامل است .
 به اعتقاد متفكران شيعه ولايت ، نبوت ورسالت ـ به ترتيب و از داخل به خارج ـ سه دايره متداخل متحد المركزند. ولايت در حقيقت درون و قلب نبوت و رسالت است ، هر رسولي نبي و ولي هم هست ، هر نبي ولي هم هست ولي هر ولي فقط ولي ست ولي از آنجا كه ولايت قلب نبوت و رسالت، و باطن و معناي آن است در مقامي بالاتر از نبوت و رسالت قرار مي گيرد. به بيان ديگررسالت به معناي قشر است، نبوت به معناي مغز و ولايت به معناي عصاره اين مغز، با اين همه شيعيان دوازده امامي مقام ولي را بالاتر از نبي نميدانند ، آنان اعتقاد دارند در ميان سه خصوصيتي كه در رسول جمع است خصوصيت ولايت او بالاتر است و همين خصوصيت است كه به ولي منتقل شده است.
 شيعه دوازده امامي نبي مرسل را بالاتر از ولي ميداند زيرا هر سه صفت در او جمع است و در همين جاست كه به عقيده شيخ حيدر آملي راه شيعيان دوازده امامي از شيعيان اسماعيلي جدا مي شود. اسماعيليان چون صفت ولايت را برتر از نبوت و رسالت مي دانند در نهايت به رجحان دادن ولي بر نبي وباطن به ظاهرراه بردند ولي شيعيان دوازده امامي با ايجاد تعادل ميان ظاهر و باطن راهي ديگر را در پيش گرفتند.
 در شيعه پايان دور نبوت به معناي آغاز دور ولايت و بدون ولايت ، نبوت معنا و مفهومي نخواهد داشت. اين مقوله را بنا بر روايت شيعيان  در آخرين سفر و سخنراني پيامبر در«حجه الوداع» ماجراي «غدير خم»  و در ميان جمعيت انبوهي كه سخنان پيامبر را شنيدندمهر تاييد ميزند. از نبوت و جايگاه نبي و نبوت مطلقه پيش از اين سخن گفته شد. در ساده ترين شكل و فارغ از صدها حديثي كه پايه هاي امامت را از همان زمان حيات پيامبر در اذهان استوار كرده بود ، به باور شيعيان يعني پيروان امامت در مقابل خلافت ،سر پيچي از پيام و خواست پيامبر سر پيچي از خواست و اراده الهي بود. در تاريخ مقدس و در باورهاي راز آلود شيعيان و عرفان شيعي پيامبر و دوازده امام پس از او از نوري واحد سرشته شده اند، ادامه نور الهي در وجود نبي و ادامه نور نبي را در ولي مي توان دنبال كرد ، اما از عرصه تاريخ مقدس خارج شويم وبه عرصه تاريخ عيني و مادي باز گرديم.
شيعه البته امام و ولي را «معصوم» و خلاصه شده در «علي ـ به عنوان ركن اصلي امامت ـ و يازده تن از اخلاف» او دانسته و بدون پرده پوشي تمام آنها را از «نوري واحد و الهي» سرشته مي داند و تمام عواطف خود رانثار آنان مي كند، اما فارغ از دنياي پر راز و رمز يك فرد با اعتقاد شيعه ، با نگاه كسي كه در عرصه عيني تاريخ در كنكاش است نكات جالبي در تشييع نظر ما را جلب خواهد كرد.
اصول توحيد و نبوت و معاد در ميان مسلمانان اختلافي بر نمي انگيزد، آنچه اختلاف بر انگيز است مقوله «عدل» است كه در تشيع دقيقا در جوار«امامت» قرار دارد، در حقيقت با آن آميخته است و به عنوان اصلي از اصول شيعه قابل چشم پوشي و پنهان كردن نيست.
در كشاكش شديد ي كه پس از درگذشت پيامبرو ماجراي شوراي « سقيفه» و انتخاب ابوبكر آغاز شد ، يكدستي مسلماناني كه با وجود پيامبر اختلافات خود را بارز نمي كردند در هم شكست . هر گروه و هر فرد با حجت و دليل خاص خود پا به ميدان گذاشت و در اين ميان تشيع با مقولات عدل و امامت و اعلام پيوند ناگسستني اين دو مقوله با قرآن پا به عرصه تاريخ نهاد و زاده شد. در همين جاست كه بايد دوباره تاكيد كنم كه ايران زادگاه حقيقت تشيع نيست و جائي ست كه  واقعيت تشيع در آن به دلائل تاريخي حاكم بر ايران و وضعيت مهاجران شيعه شكل گرفت و تن و توش پيدا كرد.
قرنهاست كه آخوندها بر فراز منبرها از پايمال شدن حق بني هاشم و غصب امامت داد سخن مي دهند ولي هرگز به اين نپرداخته اند كه چرا پس از بر سر كار آمدن بني عباس كه از تبار خوني هاشم بودند مبارزات شيعه شدت گرفت و بنا بر روايتهاي شيعي هشت تن از امامان شيعه در زندانها  و پادگانهاي بني عباس جان باختند و يا تحت فشار قرار داشتند. تفكر شيعي با پا فشاري بر امامت و امام عادل و تكيه بر عدل از حيطه ياوه هاي آخوندي خارج شده و وزني تاريخي به خود مي گيرد.
امامت در زمينه تاريخ عيني شيعه هم نوعي «نگاه فلسفي»به ماجراي حيات و مرگ وهم گونه اي از «نگاه سياسي» به اجتماع و حكومت در رابطه با دوازه امام معصوم شيعه است.
بنا و بنيان شيعه با سر پيچي از خلافت و نفي حكومتي كه كاملا زميني ست ولي ادعاي آسماني بودن دارد شروع مي شود. اندك زماني پس از شروع خلافت و به ويژه در دوران بني عباس عصا و رداي پيامبرـ سمبل الوهيت و آسماني بودن ـ آذين دست و دوش خلفا شد و خلافت كه در عبور از روزگار چهار خليفه نخست، به خلافت اموي پيوند خورده بود پس از سقوط امويان در دوراني طولاني درسلسله عباسي ادامه يافت و سرانجام به ميراث به خلفاي عثماني رسيد و به استحكام امپراطوري عثماني ياري فراوان رسانيد.
 شيعه نيز تمام رازها و نيروهاي مورد باور خود در تاريخ مقدس را به ميدان آورد و امامان خود به ويژه نخستين امام را به عنوان سرچشمه امر امامت در افقي از الوهيت قرار داد. در دوران شكل گيري شيعه، آسماني بودن خلافت مساله اي بود كه دستگاه خلافت آنرا تبليغ مي كرد. شيعه نيز به طور قوي و عميق بر «حقيقي بودن» و «غير اعتباري بودن» امامت تاكيد كرد و آن را از مجراي خاصي گذرانيد كه ورود به حيطه آن جز براي« دوازده تن مشخص» ممنوع و محال گرديد. ويژگي هاي امامان در متون شيعي در بسياري اوقات بسيار شگفتي آور است، برخي از ويژگي هاي ـ كمتر شگفتي آور ـ امام و امامت بر اساس متون و اسنادقابل دسترس و مورد اعتقاد شيعه و در نظرگاه شيعه دوازده امامي اين هاست:
نور خدا، ركن زمين،حقيقت ملكوتي، آستانه و گذرگاه به سوي خدا، دارندگان حكمت لدني . راهنمايان معاني مكتوم ، اصل حقايق مكتوم ، محل ملاقات و رفت و آمد فرشتگان، كشتي نوح،ضور تجلي و ظهور خدا، آيت و والي خدا،  امامت امري آسماني ست، امام در شكل بشري عادي ولي در نهان انساني فرا عادي ست ،امام در ارتباط با خدا ، قيم و مفسر حقيقي قرآن ،محدثون،فقها و غلماي حقيقي، نورهاي قلوب مومنان، گواه خدا ، تنها راهنماي واقعي ، ولي امر و خليفه خدا،اطاعت از امام واجب است، راسخ در علم ،وارث  قرآن ،كانون علم و وارث دانش حقيقي  و وارث تمام دانشهاي پيامبران، حامل تمام كتابهاي آسماني ، داناي اسامي پنهان و اعظم خدا،  شارح حقيقي قرآن و قرآن مجسم است، خلافت در اولاد او موروثي ست، ولي نه در تمام آنها بلكه در دوازده تن مشخص كه آخرين آنهابا غيبت و ظهور خود جامعيت جهان و عدالت را پس از تفرقه و ظلم نويد خواهد داد.
با اين اندك كه نمونه اي از بسيار است و در تمام كتابهاي شيعه قابل دسترس و مورد اعتماد تمام معتقدان به تشيع است ، متوجه مي شويم كه  آخوند كه سهل است ،هيچ انسان ديگري  هرچند جامع تمام كمالات علمي و اخلاقي و انساني و مبارزاتي روزگار خود باشداذن دخول و اجازه ورود به اين كادر را ندارد، و با ورود به اين حصار و حريم الهي كه مختص دوازده امام معصوم و مورد نظر خدا ست به لعنت خدا دچار خواهد شد و مهر كذاب و غاصب بر پيشاني اش خواهد خورد.برجسته ترين و پاكيزه ترين شيعيان تنها و تنها مي توانند ادعاي پيروي از دوازده امام معصوم شيعه را داشته باشند و هرگز نمي توانند وارد اين حريم بشوند يا ادعا كنند كه به عنوان نايب تام و تمام امامان تمام مسئوليتهاي مربوط به دوازده امام معصوم به آنان سپرده شده است و به اين بهانه اراده معتقدان به تشيع را زاد و توشه قدرت طلبي خود بكنند .
يك بار ديگر به برخي از مختصات امام و امامت كه در بالا اشاره شده است مراجعه كنيد و يا براي تحقيق بيشتر  كتابهاي پايه اي شيعه را ورق بزنيد و به باب هاي حجت و امامت نظر كنيد تا در افتادن به ورطه هاي لعنت و هلاكت و نيز مضحكه و فلاكت را در صورت ورود به حريم امامت ، از نظر شيعه بيشتر ادراك و احساس كنيد. راستي كدام انسان معمولي خاكي ميتواند ادعا كند كه مثلا، نور خدا، دارنده علم لدني ، وارث تمام دانشهاي پيامبران، حامل تمام كتابهاي آسماني و است . اين تيترها و مختصات  در رابطه با امامان براي معتقدانشان شك و شبهه اي بر نمي انگيزد ، اين مختصات دوازده امام شيعه را در افقي فلسفي و عاطفي و مذهبي و فرا مادي قرار داده و جايگاهي پر عظمت و غير قابل تكرار در آنسوي قيل و قال دنياي مادي و سياست و تجارت ،به آنان بخشيده است، اما همين مختصات ميتواند ديگراني بجز حلقه معصومين شيعه را در افق مضحكه قرار دهد. شايد يكي از فلاكتهاي خميني و امثال او اين بود و هست كه متوجه خطرات هولناك پا گذاشتن به اين دايره نبودند و نيستند ،و لاجرم با سوداي نيابت معصومين پا به دايره ممنوع گذاشتند و از طلبه اي و ملائي عادي به جنايتكاري خونريز و ناپيدا كرانه استحاله شدند، جاي اريك فروم و امثال او سبز باد كه زنده نيستند تا در پي كشف خطرات هولناك « قدرت» به سرنوشت ملاياني امثال خميني كه به حيطه اقتداري مرموز پا گذاشته اند، بنگرند.
 سخن آخر در اين زمينه اينكه بايد بار ديگر تاكيد كنم كه، در حيطه تاريخ مقدس و در نگاه فلسفي شيعي  ، افق توحيد و مفهوم خدا،ادوار نبوت و مقوله امامت و ولايت به نحو بسيار پيچيده اي در هم آميخته و از هم تفكيك ناپذيرند، اگر اندكي از بحث هاي آخوندي عبور كنيم و به عمق برويم اين حقيقت را به خوبي در متون اصلي و فلسفه شيعه دوازده امامي ملاحظه خواهيم كرد. در يك تصوير و بر يك ستون و پايه واحد فلسفي ما نظاره گر سه سكو هستيم،  سكوي نخست جايگاه مفهوم خدا و توحيد است، بر دومين سكو شاهد ادوار نبوت مي شويم و بر سكوي سوم مي توان مفهوم امامت و ولايت را پي گرفت، اين مجموعه قابل تفكيك نيست و با نفي و يا تغيير در هريك از اين سكوها ،تمامي ستون و تمامي مقوله، از ازل توحيد ،تا ابد رستاخيز و معاد ، نفي و ناپديد خواهد شد. اين سه سكو در حيطه الوهيت و تقدسي مطلق قرار دارند ـ و به دليل همين تقدس مطلق و جاي داشتن در حيطه فرا بشري و الوهيت، عليرغم تمام افت و خيزها و فراز و نشيبهاي تاريخي و مفاسد ايجاد شده توسط مذهب رسمي و دولتي ريشه هايشان در عواطف نيرومند و سالم بر جا مانده است ـ در كنار اين سه سكوي مقدس، سكوي چهارمي كه مكان جلوس ولي فقيه ، آيت الله، ولي امر مسلمين و باشد وجود ندارد. شايد در همين جا بتوان تفسير و تاويل رواياتي از اين دست كه « آن كس ـ مسلماني ـ كه بميرد و امام زمانش را نشناخته باشد چون مردگان دوران جاهليت از دنيا رفته است» و نيز «خداوند پيامبران و امامان را از نور واحد خود خلق كرد» را در يافت .
اينها و بسياري ديگر از محتوي و درونه تشيع، در دايره جنگ و جدال يك مناقشه بر سر ارث و ميراث و اصالت خون نمي گنجد. دعوا بر سر باغ فدك و قطعه زميني كه از آل علي به غارت رفت وحكاياتي كه ملايان بر سر منبر مستمعين را با آن مي گريانند نيست، اگر تشيع را به عنوان يك دستگاه فكري در نظر بگيريم ، مقوله امامت ديدگاه تاريخي و فلسفي او را باز گو مي كند.


تابلوي چهارم، (تابلوي غيبت): دوران غيبت و انتظار

اگر فقط يك روز به پايان جهان مانده باشد خداوند ان روز را چندان طولاني خواهد كرد تا مردي از تبار من كه نامش نام من و كنيه اش كنيه من است ظهور كند، او زمين را ازهماهنگي و عدل پر خواهد كرد پس از انكه از طلم و خشونت پر شده باشد.
«حديث نبوي، به نقل از صحيح ترمذي جلد دوم و صحيح ابي                                       داوود جلد دوم  ، از كتابهاي حديث مورد استناد و قبول اهل سنت»
در ميان شاخه هاي منشعب از اسلام ـ به معناي كلي  ـ شيعه تنها شاخه اي ست كه به امامت اعتقاد دارد و در ميان شاخه هاي منشعب از شيعه ،شيعه دوازده امامي تنها شاخه اي است كه مقوله امامت رادر دوازده امام مشخص خلاصه ميكند. در ساير شاخه ها مثلا شيعه اسماعيلي، مقوله امامت تا الي غير النهايه مي تواند ادامه پيدا كند.
توجه به اين نكات در درك مقوله امامت در شيعه دوازده امامي ياري رسان است.
تشيع دوازده امامي اعتقاد ندارد كه امامت و خلافت بايد در خاندان پيامبر و علي موروثي باشد. تشيع دوازده امامي اعتقاد دارد و اعلام ميكند كه خداوند نه برامامت و خلافت تمام فرزندان علي و فاطمه بلكه به امامت  دوازده تن مشخص از آنان كه هر دوازده تن از معصومين هستند و به صفت عدالت آراسته اند نظر دارد. به همين دليل شيعه دوازده امامي تبعيت از محمد حنفيه فرزند علي ابت ابيطالب را نمي پذيرد،و فاطميان و اسماعيليان را به رسميت نمي شناسد .
شيعه در اين نقطه از سلطنت موروثي فاصله ميگيرد و نوعي «تقدس آسماني» و «غير قابل دسترسي براي ديگران» را در فلسفه امامت به رسميت مي شناسد و با صدها حديث از پيامبر و امامان و بزرگان شيعه، و با تاويل هاو تفسيرهاي خود از شماري از آيات قرآن ـ نظير آيه پانزده سوره مائده و سي و شش سوره توبه ـ به آن استحكام مي بخشد و دايره امامت را بر ورود كسي جز دوازده امام خود مسدود مي كند.
شيعه در اين نقطه اعلام ميكند امامت و خلافت يك امر عادي و كار انسانهاي عادي نيست و امامت و معصوميت لازم و ملزوم يگديگرند. اين فلسفه به طور ايستا و در دوران خلفاي غباسي مشروعيت حكومت آنان را زير علامت سئوال مي برد ،و به طور پويا نوعي روحيه اعتراض و شورش را در برابر انواع داعيه داران حكومت و از جمله در برابر دستگاه ولايت فقيه تقويت مي كند. در جاي خود توضيح خواهم داد كه دستگاه امامت شيعي در محتوي  نافي دستگاه ولايت فقيه است و فقيهان در حقيقت با نوعي دزدي فلسفي تكيه بر كرسي امامت و معصوميت رده اند.
امامان شيعه ازقرن اول تا سوم هجري ـ هفتم تا نهم ميلادي ـ حضور داشته و زيسته اند.  دوازدهمين امام شيعيان همزمان با درگذشت پدرش در سال 260 هجري،874 ميلادي دوراني را كه در ميان شيعيان به «غيبت صغري» معروف است آغاز كرد. اين غيبت به مدت 69 سال و تا سال 329 هجري ادامه داشت. طي اين مدت او از طريق چهار تن از ياران خود،عثمان ابن سعيد،محمد ابن عثمان،حسين ابن روح،علي ابن محمد سمري ـ و يا به قول سيد ابن طاووس در كتاب ربيعه الشيعه هشت نفر و به قول شيخ طوسي سيزده نفر بوده است ـ با پيروان خود ارتباط داشت.  اوسرانجام در سال 329هجري با نامه اي اعلام كرد كه دوران غيبت صغري به پايان رسيده و از اين پس دوران غيبت كبري اغاز مي شود.نكته جالب توجه اينكه كليني يكي از ستونهاي  حديث در شيعه و مولف مجموعه حديث اصول كافي نير در همين سال در ميگذرد.
غيبت كبري توسط چهارمين نايب امام زمان علي ابن محمد سيمري و در بستر مرگ او اعلام شد. علي ابن محمد سيمري در آخرين ايام عمر خود اعلام كرد دوران غيبت صغري پايان يافته و همرمان با آن دوران نيابت خاصه تمام شده است و نامه اي را نشان داد و اعلام كرد اين نامه توسط دوازدهمين امام نوشته شده است . متن نامه كه توسط مجلسي در« مهدي موعود» صفحه 688 نقل شده اين چنين است:
بسم الله الرحمن الرحيم، اي علي ابن محمد سيمري ، خداوند پاداش برادرانت را در مصيبت مرگ تو بزرگ گرداند، ريرا تو تا شش روز ديگر خواهي مرد، پس به كارهاي خود رسيدگي كن و به هيچ كس به عنوان جانشين خود وصيت مكن زيرا كه غيبت كبريواقع شده است.من آشكار نمي شوم مگر پس از اجازه پروردگار عالم و اين بعد از گذشت سالها و قساوت دلها و پر شدن زمين از ستم خواهد بود بزودي در ميان شيعيان كساني پيدا مي شوند و ادعا ميكنند مرا ديده اند. آگاه باش كه هر كس پيش از خروج سفياني و صيحه آسماني ادعا كند مرا ديده است دروغگوست و افتر ا مي بندد و لا حول ولا قوه الا بالله الغلي العظيم
بنا بر اعتقاد شيعيان با دوازدهمين امام شيعه دور ولايت به دوران انتظار پيوند مي خورد.در دوران انتظار شيعه معتقد به دو چيز توجه دارد حفظ «اميد» و ايجاد «شايستگي» در خود، دهها حديث كه در منابع شيعيان و نيز بزرگان اهل سنت از پيامبر اسلام روايت شده است و بر ظهور كسي از سلاله پيامبر در پايان جهان تاكيد كرده است به اين اميد استواري بخشيده و موجب شده است ، دواردهمين امام شيعيان در وجدان شيعه حضوري باطني و دائمي داشته باشد. در مورد ايجاد شايستگي  بسياري از متفكران و عارفان شيعه مذهب بر آن تاكيد كرده اند، ار اين همه به كلامي از سعد الدين حمويه صوفي شيعي ايراني ـ قرن هفتم هجري اكتفا مي شود كه گفته است:
« تا مردم شايسته درك اسرار توحيد نگردند امام غايب ظهور نخواهد كرد».

 تضاد امامت شيعه ومقوله غيبت با ولايت فقيه
حال اندك اندك به مرز تضاد آزار دهنده اي مي رسيم كه به ويژه در دوران خميني  و حاكميت آخوندها و تجربه دردناك و عيني بيست و پنج ساله مردم ايران، ذهن را مي آزارد.
سئوال اين است كه آيا همانطور كه سيستم خلافت هاي اموي و عباسي و عثماني . در ريشه هاي تاريخي و اصلي ـ عليرغم بسياري تفاوت ها ـ معلول و ادامه سيستم خلافت اوليه است . سيستم ولايت فقيه نيز معلول امامت شيعي ست؟
اين سئوال بحران زا وقتي اهميت خود را نشان ميدهد كه به خوبي درك كنيم كه، در ضمير نهان و وجدان باطن و مذهبي شيعي ،زدودن نقش ولايت محال است. ولايت در حقيقت ادامه اي از نبوت است و فرد شيعه مذهب نمي تواند بدون ولي بسر ببردوتمام دستگاه مذهبي اش بدون ولي برهم آوار و بي معنا ميشود ، اين يك واقعيت است . واقعيت ديگراما و جود ولي فقيهي است كه تكيه بر جاي ولايت رده است و با اسلامي ظاهري، تشريعي و ارتجاعي تيشه بر ريشه ي هست و نيست  تمام مردم و نيزشيعيان نهاده و روزگارشان را سياه ساخته است . اشكال كار در كجاست ؟ آيا بايد در فرجام كار و براي نجات از اين فاجعه به بنيانهاي اعتقادي ميليونها انسان شيعه مذهب حمله برد يا بايد ولي فقيه را از مسند به زير كشيد؟ آيا بايد حقيقت تاريخي را در برابر پاره اي از واقعيت سر بريد يا اينكه انصاف داد و اين دو را ار هم تفكيك كرد.  من فكر ميكنم با نگاهي منصفانه و در نظر گرفتن مختصات دستگاه امامت شيعه دوازده امامي و دستگاه ولايت فقيه ،پرده به كناري خواهد رفت و ما اين دو دستگاه را در برابر هم خواهيم ديد و به يك دروغ و دزدي فلسفي پي خواهيم برد.

آغاز ماجرا و نگاهي به گذشته
نه در دوران پيامبر و نه در سه قرني كه امامان شيعه در دسترس پيروانشان بودند از «ولي  فقيه» نشاني نمي يابيم. «ولي»  به معني حقيقي كلمه ، يعني كسي كه در« دايره ي الهي ولايت» قرار دارد و وجودش «وجودي الهي» و «در ارتباط با خداست»  و «فقيه» يعني كسي كه در دين خدا توان غور و تعمق كافي را با عنايت و علم الهي دارد خود امامان شيعه بودند و هرگز كسي به خود اجازه نمي داد در اين دايره پا بگذارد. اگر كتابهاي حديث شيعه را ورق بزنيم خواهيم ديد در بسياري احاديث تاكيد شده است كه «ولي»  و «فقيه» و «عالم» حقيقي امامان معصوم هستند. در رابطه با واژه هاي «عالم» و «علما»  در سقفي كه فرهنگ شيعه زده است مراد به طور خاص امامان شيعه هستند و علم آ نان «علمي اكتسابي» نيست بلكه دسترسي به« گنجينه علم آسماني» دارند و هيچ مجهولي براي آنها در دنيا وجود ندارد، آنان مصداق روشن « اوتوالعلم» در قرآن هستند و كساني هستند كه «علم و حكمت و كتاب» از طرف خدا به آنها داده شده است و اساسا از دنياي علم اكتسابي كه آخوندها در مدارس علميه مي آموزند و در زمره علما قرار مي گيرند  به دورند. در دوران امامان شيعه ورود در اين دايره به معني تلاش براي غصب جايگاهي بود كه تنها جايگاه امامان معصوم بود و ورود آن باعث غضب الهي مي شد و هيچكس به خود چنين اجازه اي را نمي داد كه به اين دايره پا بگذارد.
 خارج از جايگاه امامان شيعه ودر پيرامون آنان كساني از ياران و نزديكان و معتقدانشان بودند كه اخبار و روايات را جمع آوري مي كردند و براي اصلاح و تائيد يا رد از نظر امامان مي گذرانيدند. اين اخبار و روايات كه« اصل» ناميده مي شد به صورت كتابهائي در آمد كه بعدها تعداد آن ها ـ به روايت دكتر اسدالله مبشري در مقدمه تاريخ فلسفه اسلامي ـ به چهار صد جلد رسيد. با شدت گرفتن فشار خلفا بر امامان شيعه و پيروانشان اين اصل ها نيز به طور مخفي نگهداري مي شدند و بعدها شمار قابل توجهي از اين كتابها يا در حملات ماموران دستگاه خلافت به غارت رفت و نا بود شد و يا در زير زمين ها و مراكز دور دست در لاي ديوار و زير خاك پنهان گرديد. از جمله كساني كه تا زمان هارون شماري از اين اصل ها را در زير خاك پنهان كرده بود ار محمد ابن ابي عمير نام برده اند . در قرنهاي بعد توسط شيعيان و بزرگان شيعه تلاش زيادي براي به دست آوردن اصل ها كه توسط راويان سينه به سينه نگهداري شده بود انجام گرفت  .با تمام اين مشكلات وجود امامان شيعه ايجاد قشري را كه بعدها بنيان روحانيت رسمي شيعه را پي ريزي كردند منتفي مي كرد و اين وضعيت تا قرن جهارم هجري و شروع غيبت كبري ادامه داشت.
شروع غيبت كبري را بايد به نحوي پايان يك «دوران عيني» از تاريخ شيعه و ورود دوباره آن به «تاريخ مقدس» بر آورد كرد. امامي كه در سن چهار يا پنج سالگي  دوران غيبت صغري را آغار كرده بود و بنا بر اعتقاد شيعه در چاهي در سامرا ازنظرها پنهان شده بود ، تقريبا در سن هفتاد و دو سالگي با نوشتن نامه اي براي شيعيان براي هميشه و تا سر فصلي نا معلوم از نظرها دور شد.
در كتابها و اسناد شيعه نكات جالبي در باره اين غيبت وجود دارد، دوازدهمين امام بر روي همين كره خاك وجود عيني دارد، هر سال در مراسم حج حاصر مي سود. گاه و بيگاه خود را به نيكان و پاكان مي نمايد، در كنار او سي تن از يارانش حضور دارند و اما فارغ ار اين ها امام غايب تا روز رستاخيز و ظهور در قلب شيعيان خود حضور دارد ، ظهور او واقعه اي نيست كه ناكهاني به وقوع بپيوندد بلكه امري ست كه روز به روز در باطن و ضمير شيعيان روي مي دهد.
 شروع غيبت كبري و آغاز يك مشكل
با شروع دوران غيبت كبري و دور از دسترس بودن امام معصوم ، اندك اندك يك مشكل و شايد بشود گفت يك بحران در ميان شيعيان دوازده امامي خود را نشان داد. اينك دور امامت نيز پايان يافته است و دايره بسته شده است و بر اساس اعتقاد شيعه هيچ كس را توان ورود به اين دايره نيست . ولي شيعيان وجود دارند و زندگي ادامه دارد و تضادها و مشكلات خود را نشان مي دهند، براي حل مشكلات مذهبي به كجا بايد مراجعه كرد.
 آغاز پا گرفتن مرجعيت ومرزخطيرو غير قابل عبور آن با ولايت
مرجعيت شيعه پس از غيبت كبري اندك اندك پا گرفت و خود را نشان داد. مرجع شيعه در آغاز نه ولي بود، نه فقيه بود و نه ولي فقيه، و نه سوداي ولايت مطلقه فقيه را در سر مي پروراند. مراجع اوليه، مسلمانان آگاه، خوشنام و مسلط به دانش مذهبي روزگار خود بودند كه به حل و فصل مسائل و مشكلات مذهبي مردم مي پرداختند.مراجع شيعه انسانهاي عادي و زميني و با اميال و كشش هاي انسان زميني بوده و در دايره معصوميت قرار نداشتند و ادعاي ارتباط با خدا را نداشتند. «ولي» اما در قاموس و فرهنگ شيعه همان« امامان معصوم» و «وجودهاي الهي و فوق العاده اي» بودند كه خطاب« اولي الامر» از طرف خدا به پيامبر و آنان بود و به همين دليل بر نفس مومنان بيش از خود مومنان حاكم بودند و تنها آنان بودند كه به دليل «معصوم بودن» و« الهي بودن» حق حكومت و خلافت داشتند.
در اينجا با يكي از ظرائف خطير و بسيارقابل تامل دنياي شيعه روبرو هستيم و مي بينيم تفكر شيعه چه دره عظيمي ميان امامت و ولايت و خلافت ، يعني جائي كه حيطه خدا و دست پروردگان معصوم خاص الخاص اوست . با مرجعيت كه جايگاه كساني ست كه مشكلات روزمره زندگي مذهبي مردم را حل و فصل مي كنند ايجاد كرده است.
به واقع چه از نقطه نظر يك شيعه معتقد و چه از نقطه نظر يك كنكاشگر بي غرض بايد در اين نقطه درنگ كرد و خوب آن را فهميد و به حرام لقمه گي و خيانت فلسفي آخوندهائي كه از آنسوي اين دره با هزار تمهيد جست زنان خود را به جايگاه پيامبر و امامان معصوم رسانده و بر قامت مرجعيت ساده و بي پيرايه اوليه شيعه لباس دروغين امامت و ولايت پوشانده اند پي برد. به نكته ديگري نيز در همين رابطه اشاره ميكنم و بعد از آن مطلب را در همين زمينه دنبال مي كنم.

 تنها ولي و امام معصوم مي تواند حكومت كند
در تشيع اغتقاد بر اين است كه حكومت و خلافت از آن معصوم و امام عادل است. در تفسير  سوره نسا آيه 62 درباره اولي الامر، در يكي از كتابهاي معتبر شيعه تفسير مجمع البيان از قول دوتن از علماي شيعه ـ منظور امامان پنجم و ششم –آورده شده كه منظور از اولي الامر امامان معصوم هستندو جايز نيست كه خداوند اطاعت از كسي راجايز شمارد مگر معصوم بودن او ثابت شده باشد. در شيعه پيامبران سمبل ارتباط زمين و آسمان و انسان و خدا هستند، پس از پيامبران اين ارتباط در وجود امامان معصوم ادامه يافت ـ زمين خالي از حجت نماند ، زيرا  به اعتقاد شيعه زمين اگر خالي از حجت شود پايان جهان فرا خواهد رسيد ـ غيبت امام دوازدهم و وجود عيني او به اعتقاد شيعيان سمبل ادامه اين ارتباط و نيز اعلام اين شعار است كه تاظهور مهدي موعود هر حكومتي كه بنام اسلام  حكومت خود را بنا كند حكومت الهي نيست و غاصب جايگاه امام و ولي بر حق است . به همين علت است كه ادعاي حكومت اسلامي ـ به معناي خاص ـ در هر دوره اي به معني ادعاي بر پائي حكومت مهدي موعود، تكيه زدن بر مسند ولي امر معصوم و« نفي و انكار غيبت» است.
اين نگاه فلسفي و تاريخي از همان آغاز غيبت مشروعيت خلافت بغداد را زير ضرب قرار داد.خلفا از نظر شيعيان جز غاصبان جايگاه امامان معصوم نبودند.در اخرين پيام دوازدهمين امام شيعه نيز صريحا اشاره شده كه دوره غيبت صغري تمام شد و ديگر كسي با من ارتباط رسمي ندارد وهر كس ادعا كند با من ارتباط رسمي دارد دروغگو و حيله گر است. دوران پس از غيبت كبري دوران نيابت عام شروع شد اعتقاد شيعه در دوره نيابت عام شامل نكات بسياري نكات قابل تامل است، از جمله :
ـ در دوران نيابت عام هيچكسي نمي تواند بنام خدا بر بندگان خدا حكومت كند.
ـ در دوران نيابت عام هر نوع حكومتي اگر به دست مردم نباشد با نام حكومت خدا ، محكوم است.
ـ در دوران حكومت عام اگر حكومتي با نام حكومت اسلامي بر سر كار باشد و عدالت در آن مستقر باشد . پس بايد باور داشت كه دست خداوند و رهبري امام زمان مستقيم در كار است و لاجرم بايد منتظر حوادث بعد از ظهور مهدي شد.
ـ در دوران نيابت عام ، غيبت مهدي موعود به معناي تداوم نفي حكومت هاست.
ـ در دوران نيابت عام دست خدا با فرد خاصي نيست، دست خدا با عموم مردم است و بس.
ـ در دوران نيابت عام اولي الامر به معنائي كه آخوندها مي گويند ، يعني ولي فقيه جائي ندارد زيرا اولي الامر حقيقي زنده است و وجود دارد
 ـ در دوران نيابت عام تنها ميتوان ادعا كرد كه درجهت خواست اولي الامر حقيقي زنده و معصوم عاري از گناه و هوي و هوسهاي انساني، حركت مي كنيم و به جلو ميرويم، تنها ميتوان ادعاي پيروي از او و محبت به او را داشت و بس.
ـ در دوران نيابت عام
اگر در لابلاي متون شيعي در اين باره كنكاش كنيم به ظرائف بسيار زيادي چشم خواهيم گشود. در سقف اصلي مشاهده خواهيم كرد كه در رابطه با امام زمان نگاه «فلسفي و ايماني» شيعيان بالاتر از هر نگاه ديگر  ـ از جمله نگاه سياسي صرف ـ قرار دارد و شكوه و عظمت امام زمان كه در محبتي گرم و سيال در قلبهاي معتقدانش خود را نشان مي دهد بسيار فراتر از دنياي سياست روز و كشاكشهاي اندك يا بسيار آن است. براي شيعه در نخستين گام ، وجود امام زمان به معناي ادامه ارتباط با خدا  و تنها نبودن در پهنه پر كشاكش حيات و اميد به صبحي است كه سر انجام در دور دست سياهترين شبها طلوع خواهد كرد. براي شيعه امامت و نيروي الهي و معنوي آن هميشه برتر از دنياي خلافت وقدرت به معني سياسي آن بوده است. از دوازده امام شيعه جز امام اول و براي مدتي كوتاه امام دوم كسي بر مسند خلافت تكيه نزد ولي براي شيعيان ، آنان فراتر از هر مرز و ارتفاع سياسي و اجتماعي وجودهائي فوق العاده ، الهي ، بي زوال و فراتر از هر ارزش بوده و هنوز هم براي شيعيان معتقد اين چنين اند. و هيچ چيزي نه شكست و نه پيروزي آنان تاثيري در عواطف پيروانشان ندارد.

 خيز آخوندها براي تصاحب جايگاه اولي الامر
روزگاري طولاني ميبايد سپري مي شد و حوادث بسيار مي بايد اتفاق مي افتاد تا در استحاله مراجع و مجتهدان اوليه زمينه براي نشستن ملايان بر مسند و جايگاه امام معصوم طي شود. اگر در آغاز به دنبال ماجرا بگرديم با كمال تعجب رد پا ي آن را نه در ميان شيعيان بلكه در ميان خلفاي عباسي باز خواهيم يافت ـ در روزگار ما تئوري ولايت فقيه خميني قويا به تئوري خلفاي عباسي شباهت دارد ،خلفاي عباسي خود را خليفه و جانشين پيامبر مي دانستند و فقهاي وابسته به آنان ، اطاعت از خليفه را بنام اولي الامر تبليغ مي كردند.  در اين رابطه در شيعه ما با چهار دوران روبرو هستيم،

دوران اول
ـــــــــــ
 دوران اول دوران امامان شيعه و شاگردان و پيروانشان مي باشد، در اين دوران امام، فقيه. عالم ومصداق حقيقي خود را داشت وامامان شيعه با شاگردان بر جسته خود مانند هشام ابن حكم شاگرد برجسته امام ششم، ابو جعفر قمي،از اصحاب امام يازدهم، نواب چهارگانه امام دوازدهم ، كليني و امثال آنها به عنوان مراجع شيعه مورد مراجعه قرار مي گرفتند . اين دوران از قرن اول هجري تا زمان غيبت كبري 329 هجري ادامه داشت.

دوران دوم
ـــــــــــــ
اين دوران را ميتوان از شروع غيبت امام دوازدهم شيعه تا سال 672 هجري ـ اواخر قرن هفتم ـ به تماشا نشست.طي اين دوران مجموعه هاي اخبار و روايات و اسناد شيعه  بويژه در مورد امامت تنظيم شد . برخي از نام آوراني كه طي دوران دوم از مراجع برجسته شيعه بودند عبارتند از:
 ابن بابويه قمي ملقب به شيخ صدوق و مولف بيش از سيصد كتاب و رساله،ـ در گذشت 381 هجري 991 ميلادي ـ ، شيخ مفيد درگذشت 413 هجري 1022 ميلادي ـمحمد ابن حسن طوسي در گذشت460 هجري 1067 ميلادي ، قطب الدين سعيد راوندي درگذشت573 هجري 1177 ميلادي، سيد شريف رضي گرد اورنده نهج البلاغه ، در گذشت406 هجري 1015 ميلادي، سيد مرتضي علم الهدي در گذشت 436 هجري 1044 ميلادي،فضل طبرسي درگذشت 548 ميلادي 1153 ميلادي .يحيي ابن بطريق درگذشت 600 هجري 1204 ميلادي ، ابن شهر آشوب در گذشت588 هجري 1192 ميلادي ،علي ابن طاووس درگذشت 664 هجري 1266 ميلادي و ، در پايان اين دوران با تلاش خواجه نصير الدين طوسي و بر اساس انديشه هاي ابو اسحاق نو بختي فلسفه شيعه تدوين گرديد و قوم و استواري يافت.

دوران سوم
ـــــــــــــ
دوران سوم از اواخر قرن هفتم هجري زمان درگذشت خواجه نصير الدين طوسي درگذشت672 هجري 1273 ميلادي شروع شد و تا دوران حكومت صفويه به طول انجاميد.. دوران سوم دوراني است كه به دليل تلاقي مكتبهاي مختلف و وجود متمركز عالمان شريعت و عالمان طريقت ، شريعت و طريقت در زواياي بسيار در هم آميختند و اين مجموعه در نهايت در خدمت قدرت گرفتن شاهان شيعه مذهب و صوفي مسلك صفوي كه ادعاي به دوش كشيدن ميراث صوفيان را نيز داشتند قرار گرفت.برخي از نامداران دوران سوم عبارتند از علامه حلي ، بابا افضل كاشاني ـ شاعر ، عالم و صوفي ـ ، علا الدين سمناني ، شاعر و عالم و صوفي  درگذشت 736 هجري1336 ميلادي، شيخ حيدر آملي از تئوريسين هاي در آميختن تشييع و تصوف ،شاه نعمت الله ولي درگذشت 834 هجري 1431 ميلادي ، صائن الدين تركه اصفهاني در گذشت 830 هجري 1427 ميلادي ، محمد ابن ابي جمهور احسائي درگذشت 901 هجري 1495 ميلادي محمد عبدالرزاق لا هيجي درگذشت 918 هجري  1506  ميلادي  و

دوران چهارم
ــــــــــــــ
 دوران چهارم  با تحول سياسي روي كار آمدن دولت صفوي شروع شدو تا روزگار ما يعني دوران بر سركار آمدن يك دولت تمام عيار مذهبي و با ولايت مطلقه فقيه ادامه يافت . اين دوران زماني به مدت پنج قرن را به خود اختصاص داده است و سخن گفتن از آن جز با بررسي گام به گام شرايط حاكم بر دوران صفوي ، قدرت گرفتن آخوندها ، مهاجرت شمار زيادي از ملايان ازلبنان به ايران ،گسترده شدن سيستم روحانيت رسمي ، تامل بر زندگي آخوندهاي برجسته و قدرتمند و آثار و تاليفات آنان در طول دورانهاي صفويه ، افشاريه ، زنديه ، قاجاريه و پهلوي ، امكان پذير نيست. اين بررسي در ظرفيت اين ياداشت ها نيست ـ در ياداشتهاي مربوط به تاريخ ايران پس از اسلام به اين مقوله پرداخته ام ـ ، همين قدر اشاره كنم كه اگر دوران ظهور خميني و پا گرفتن يك حكومت مذهبي را به زعامت خميني دوران پنجم به حساب بياوريم . بايد تاكيد كنم كه زير ساخت اين دوران در دوران چهارم فراهم شد و چرخش كامل از مقوله مكتب و مذهب ـ به عنوان مقوله اي فلسفي ، ايماني ، و فرهنگي، به سوي قدرت و حكومت بر مردم  توسط آخوندها در اين دوران مد نظر قرار گرفت. براي روشني انداختن بر واقعيت رفت و برگشتي سريع را انجام ميدهيم .

 تاييد، و همكاري با پادشاهان گام نخست براي به دست گرفتن قدرت
ماجرا نخست با تاييد پادشاهان و لزوم وجود و اطاعت از   سلاطين، براي حفظ حدود و ثغوروعرض و ناموس مسلمين و جهاد با كفار و توسط آخوندها شروع شد. در ابتدا اين تائيد، با نرمش، وبا تاكيد بر عدالت سلطان آغاز شد.
قابل ذكر است كه پيش از آخوندهاي شيعه بزرگان و علماي مذاهب چهار گانه اهل سنت بر لزوم همكاري با سلاطين و مشروعيت حكومت انان مهر تائيد زده بودند.
اين تائيد دو دليل اصلي داشت، دليل نخست اينكه در راس نيروي مسلط و حكومت وقت خلفاي سني مذهب قرار داشتند و علما و فقهاي رسمي، دفاع از خليفه وقت را دفاع از مدافع شاخه اصلي در مقابل اپوزيسيون شورشي شيعه مي دانستند.
نكته دوم اينكه  مذاهب چهار گانه اهل سنت ، بيشتر رويكردي تشريعي و تقنيني و قضائي دارند و بر خلاف شيعه رشته باطن و ظاهر ، يا تن و جان يا شريعت و حقيقت شريعت از هم گسسته است. و علت اين گسستگي هم اين است كه نه امامان ـ كه باطن ، جان و حقيقت شريعت اند ـ  بلكه امامان اربعه چهار مذهب وارثان پيامبر محسوب شدند، بنا بر اين نظارت و دخالت حكومت وقت طبيعي و عادي محسوب شد. شيعه از آغاز بر اين طرز تفكر اعتراض كرد و بر شوريد. كساني چون شيخ حيدر آملي با صراحت تمام علماي چهار گانه را از دايره وراثت انبيا خارج دانست و با استدلالاتي قدرتمند اثبات كرد ميراث بران انبيا و به طور خاص پيامبر اسلام تنها امامان شيعه هستند زيرا تنها علم آنان است كه به ميراث بدانان داده شده و اكتسابي نيست و سخنان و احاديثي چون « دانشمندان وارثان پيامبرانند». «علما امت من برتر از پيامبران بني اسرائيلند» و« مداد علما برتر از خون شهداست»تنها باامامان شيعه تطابق دارد.
با تمام اينها در امتداد تشيع تاريخي و عيني ما اندك اندك شاهد ورود علما و فقهاي شيعه به مدار تائيد شاهان و سهيم شدن در قدرت مي شويم.
از زمره نامداراني كه از لزوم بيعت با سلطان حق و عادل ياد كرده است بنا بر نقل حميد عنايت ـ در انديشه سياسي در اسلام معاصرصفحات  33 و 34 ـ شيخ طوسي عالم بزرگ شيعه و صاحب كتابهاي «تهذيب» و« استبصار» دو كتاب از زمره مراجع اصلي شيعه است.اين حكايت تا دوران صفويه به دليل اينكه شيعه در حاكميت نبود و خود را همواره به صورت اپوزيسيون شورشي نشان ميداد چندان اوجي نداشت. ظهور صفويه كه در حقيقت ظهور يك خاندان روحاني در پهنه قدرت سياسي و حكومتي بودبه ماجرا شتابي ديگر داد . در ظهور صفويه ايدئولوژي دقيقا به معناي ابزار قدرت سياسي و نظامي به كار گرفته شد، به قدرت عريان و خشن و خونريزي كه هيچ چيزي را جز خود به رسميت نمي شناخت رنگ شريعت و مذهب زده شدو آخوندها خود را در كنار شاهان شيعه مذهب تثبيت كرده و به توجيه حكومت آنان پرداختند.
محقق سبزواري آخوند نامدار شيعه در دوران صفوي در اين باره ـ در روضه الانوار عباسي ـ مي گويد:
«حاليه در اين عصر كه صاحب العصر و الزمان غايب است لذا ناگزير و الزاميست كه مردم تحت حكومت سلطاني به سر برند»
در طول چندين قرن ، در حقيقت تئوري دو حكومت هم عرض ، حكومتي معنوي كه زمام آن در دست فقها باشد و حكومتي مادي و دولتي و دنيوي كه مهارش در دست شاهان باشد پايه ريزي شد ، در عالم واقعيت البته اين دو حكومت منافع مشترك كاملا دنيوي داشته و با هم در ارتباط دائمي بوده و در خيلي از اوقات بخصوص در دوران صفويه كارها را با همياري به پيش مي بردند.بررسي وضعيت حاكم بر روحانيت و در هم آميختگي روحانيت شيعه با سلطنت شيعه ما را با نكات بسيار جالبي در اين زمينه آشنا مي كند.
همزمان با اين حوادث و تاييدات و آميختگي ها ، ملايان با تلاش تمام زمينه را براي پذيرش اينكه مراد از اولي الامر در غيبت «امام زمان» علما و مراجع شيعه هستند و در نبود «نبي» علما هستند كه نسبت به جانهاي مومنين اولي تر از خود آنها هستند را جا انداختند. در حقيقت مراجع استحاله شده اوليه كه ساليان دراز رفيق گرمابه و گلستان شاهان و سلاطين و شريك در حكومت بودند. با بحث و فحص هاي بسيار و با تاليف كتابها و رساله هاي فراوان دروازه باز نشدني حريم فوق مقدس مربوط به نبي و ولي را گشودند و وارد قلمروي شدند كه پيشتر، ورود به اين حريم با لغنت و غضب الهي همراه بود. ميشود تابلو را نظاره كرد. تابلوئي شگفت! آخوندها در حريم معصوميت و ولايت و رسالت! ، مجتهداني كه در حوزه ها درس خوانده اند در كنار صاحبان گنجينه علم الهي و اوتو العلم! و
اين حريم كه باز شد و اين تابو كه شكسته شد كارها سرعت گرفت و در تاريخ شاهد آن شديم كه ولايت آخوندها و فقهاي حوزه هاي علميه هم تبديل به ولايت تكويني گرديد ، يعني ولايتي كه درست مثل ولايت پيامبر و امامان معصوم شيعه نه از سوي مردم بلكه از سوي خدا اعتبار يافته است . لقب نايب الامام زاييده چنين ماجرائي ست، ولايت امام غايب تكويني ست و لاجرم نايب الامام هم كه نيابت امام غايب را باوجود زنده بودن او به خود اهدا كرده ـ يعني وجود او را نفي كرده ـ تكويني است . كسي نميتواند نسبت به نايب الامام اعتراض كند، از حكم او سر باز زند،كسي نميتواند او را استيضاح كند، فرمان او مطلقا لازم الاجرا ست زيرا او با چند واسطه خداي واقعي و مجسم بر روي زمين و در ميان مردمانست . اگر به خوبي حس كنيم كه انواع و اقسام نايب الامام ها دقيقا وارد حريم امامت و نبوت شده و در حقيقت بر سكوهاي دوم و سوم بساط خود را پهن كرده اند ، به روشني در خواهيم يافت كه اقتدار جبار ترين شاهان در مقابل كسي كه خود را آيت خدا بر روي زمين و ولي مومنين و مومنات و نايب امام مي شناسد في الواقع قابل تامل نيست. شايد در همين جا بتوان چشم بر هولناكي و خونريزي ، و ظرفيت كشتار و سركوب در رژيمهاي مذهبي ارتجاعي چشم گشود. ولي فقيه و نايب الامام در نقطه قدرت و مسئوليت خالق و افريدگار قرار دارد ، پس چه باك از كشتار و نابودي مشتي آفريده و مخلوق عاصي كه سر از اطاعت جانشين نيروي محوري هستي يعني خدا سر تافته است. هولناكي فلسفي و سياسي و نظامي  حكومتهاي مذهبي و رژيم ولايت فقيه و نيز لزوم جدائي دين از دولت را در همين نقطه و در همين افق بايد نظاره كرد،حث در اين باره زيادست اما از آن مي گذرم و پرانتز بزرگي را كه ار تضاد امامت شيعه با مقوله ولايت فقيه باز كردم مي بندم و به ادامه ماجرا يعني تابلوي پنجم مي پردازم.


تابلوي پنجم ( تابلوي ظهور) ،دوران ظهور و جامعيت جهان
او امامي است كه در سال 260 غايب شود و سپس چون شعله اي در شب تاريك فروزان گردد
«تفسير امام ششم شيعيان از سوره 76 قرآن، به روايت كليني. اصول كافي جلد دوم صفحه »141

 سر انجام در سر فصلي كه بنا بر اعتقاد شيعيان  امام دوازدهم در آخرين نامه خود منوط به امر خدا دانسته دوران ظهور فرا مي رسد .
ظهور دوازدهمين امام شيعه با ظهور هيچ پيامبر اولوالعزمي ـ حتي ـ قابل مقايسه نيست.تابلوي دستاورد شيعه در اين زمينه با پايان جهان و رستاخيز و معاد پيوند خورده و بسيار عظيم و تكان دهنده است  نظم سياره ما  به هم ميخورد. ماه و خورشيد حركتي مخالف عادت پيشه مي كنند. ستارگان فرو مي ريزند، كوهها به حركت و اقيانوسها به جوش در مي آيند، كشتگان و مقتولين  ستم از گورها بر مي خيزند و قرياد دادخواهي بر مي آورند، زمين از خون ظالمان سرخ مي شود. جهان پايان مي يابد و آغاز مي شود، تمام قدرت هاي منفي موجود در جهان با ظهور دوازدهمين امام شيعه از پاي در مي آيند قدرت  تمام جهان در وجود دواردهمين امام شيعه جاري ست و عدالت پيام اصلي اوست و
در اين زمينه در ميان شيعيان اسناد و مداركي كه ظهور محتوم را نويد مي دهد  بسيار فراوانست و احاديث فراواني از زبان پيامبر تا يازدهمين امام شيعه  در اين باره ثبت شده است .ظهور دوازدهمين امام به تفرقه ها پايان داده و  جامعيت جهان بشري را نويد مي دهد. در نظريه ظهورستوني مستحكم براي آسودگي خيال معتقدان به دوام و برقراري عالم و مصون ماندن كليت ان از گزند حوادث وجود دارد زيرا  فناي عالم اگر چه از نظر علمي و فلسفي مي تواند اتفاق بيفتد و از دير باز دانشمندان و فيلسوفان به آن اشاره كرده اند اما با وجود شرط ظهور دوازدهمين امام شيعيان اتفاق نخواهد افتاد و از روال طبيعي و مادي و قابل وقوع به دلايل طبيعي و مادي، خارج مي شود و سيمائي فلسفي و مذهبي به خود مي گيرد.

 مقبوليت نظريه ظهور در فرهنگ و تاريخ كهن ايران و هند
نكته ديگر مقبوليت نظريه ظهور و اقبال ان نزد ايرانيان است ، مفهوم ظهورو معاد در كليت خود چه قبل و چه بعد از اسلام نزد ايرانيان و نيز اجداد مشترك هند و آريائي آنان تغيير چنداني نگرده است .
 در ايران قبل از اسلام نظريه ظهور ميترا به نحو شگفت آوري با نظريه ظهور دوازدهمين امام شيعيان مطابقت دارد، در ميان برادران تاريخي ايرانيان ، يعني هنديان خدائي به نام «كالكي» كه آخرين شكل تجلي «ويشنو» يعني خداي نگهدارنده، خداي برتر و خالق فنا نا پذير است نقش امام زمان هندوان را به عهده دارد .  بنا بر اعتقاد هندوان ، سر انجام در « اوتار كالي يوگا» يعني « تولد آخر الزمان»  كالكي براي پايان دادن به فساد و تباهي و فساد و مجازات مجرمان ظهور خواهد كرد.
فرهنگ مذهبي هند در اين زمينه بسيار غني و خيال انگيز است،ويشنوي زيبا در تجلي دهم خود ـ تجليات دهگانه ويشنو عبارتند ازماهي ،لاك پشت، گراز، انسانشير، كوتوله، رام تبر به دست، رامچندر خداي هندي، كريشنا، بودا و كالگي ـ سوار بر اسبي سپيد است،و در حاليكه شمشيري چون صاعقه در دستش مي درخشد براي برقراري عدل و انصاف ظهور خواهد كرد،در آن زمان فرمانروايان و شاهان همه دزد و ياغي شده اند و خنجر ظلم و ستم قلبهاي مومنان را مجروح كرده است، آن گاه پروردگار جهان  در قالب كالگي از موبدي به نام ويشنو ياشاش متولد خواهد شد و پس از آن كه كالگي ظهور كرد قياميت فرا خواهد رسيد ،در ادامه آيين هاي ايراني، در دين زرتشت  با ظهور سوشيانت و اصحابش  رستاخيز بزرگ فرا مي رسيد و در ايران ببعد از اسلام با ظهور قائم و اصحاب او فرا خواهد رسيد.

تابلوي ششم( تابلوي معاد) ،رستاخير و معاد آخرين برگ تاريخ مقدس
وقتي كه آسمان بشكافد،
وقتي كه ستارگان پراكنده شوند.
وقتي كه درياها به هم بپيوندند .
وقتي گورها زير و رو شود و هركس داند چه كرده و چه نكرده است
                                                                    قرآن سوره انفطار

آخرين فصل و اخرين برگ تاريخ مقدس به تابلوي معاد، رستاخيز و پايان جهان اختصاص دارد. در اين سر فصل ماجراي تاريخ عيني و آنچه كه اعتبار تاريخي دارد نيز به پايان ميرسد. در تابلوي معاد ، رستاخيز، قيامت و تماميت تاريخ عيني و اعتبار ان بسيار كوچك و ناچيز مي نمايد، انگار تمامي تاريخ عيني از اغاز بر دامان ناپيداي تاريخي ناپيدا، تاريخ مقدس در حال سريان و جريان بوده است. نكته جالب و حقيقي اينكه قرنهاست كه فلسفه و دانش با كشفيات و شناسائي هاي خود از جهان عيني و مادي به پايان رسيدن و نابودي ان را صحه گذاشته اند. قانوني جاري كه عمر كوتاه چند روزه پروانه اي كوچك را رقم ميزند، و سيب افتاده از درخت را پس از چند روز مي پوساند و نابود مي كند، سرانجام سياره هاي كوچك و كهكشانهاي بزرگ را نيز مقهور كرده و نابود مي كند و از باقيمانده آن طرحي ديگر و ناشناس را رقم ميزند. در اين حقيقت شكي نيست. درنگاهي حقيقي داستان زندگي و مرگ جدا ازهم نيست. زندگي و مرگ در عالم وجود در هم و با هم آميخته و از يكديگر تفكيك ناپذيرند، براي يك لحظه زيستن بايد يك لحظه را از دست داد و مرد.
 بجز اديان و مذاهب كه از دور دست ترين افقهاي تاريخ بر اين مسئله پا فشرده اند. نخستين فيلسوفان يونان با توجه به اصل حركت و تغيير كه زاده پروسه دائمي هست شدن و نيست شدن است ، نابودي نهائي و تغيير بزرگ را ندا داده اند، در روزگار ما يكي از عميق ترين اشارات در اين باره را به بيان نيرومند و عميق متفكر و مبارز بزرك انگلس در « ديالكتيك طبيعت » ميتوان باز خواند.
و زمين سياره اي خاموش و يخ بسته
در عميق ترين تاريكي و درمداري از هميشه تنگ تر
به دور خورشيدي يخ بسته چون خود
ايا لاشه خورشيد براي هميشه در فضا گردش خواهد كرد
ايا نيروهائي در طبيعت موجودند كه بتوانند سيستم مرده را
به حالت اوليه آن
يعني به سحابي درخشنده و فروزان باز كردانند
و چشم او را به زندگي بگشايند
با همين ضرورت ترديد ناپذير كه اين ماده
بر روي زميني عاليترين مخلوق خود بشر را نابود ميكند
بايستي در جائي ديگر و در زماني ديگر آن را دوباره خلق نمايد
                                                                «ماترياليسم ديالكتيك صفحات 46 تا 50»

با اين همه در آخرين تابلوي تاريخ مقدس و  نگاه تشيع داستان تنها نابودي مادي جهان نيست. مقوله قيامت و رستاخيز شامل دو فصل پياپي و تقريبا تفكيك ناپذيرند. بنا بر اعتقاد شيعيان زماني پس از پايان غيبت كبري و ماجراهاي پس از آن،پايان جهان فرا مي رسد، در رستاخيز و معادپيكره مادي جهان فرو مي ريزد و ازدرون ان روح و جان ناپيدا و زنده آن خود را مي نماياند.
برانگيخته شدن تمام مردگان و دادگاه عدل الهي وروانه شدن به ديار نيكان و يا قرارگاه شريران، بهشت و جهنم ، ادامه ماجراست.در اين رابطه تقريبا تصويرهاي پرداخته شده توسط اديان مختلف ، از كهن ترين اديان پديد امده در خاور ميانه و مصر وهند و مشابهت هاي جدي دارند.
پس از پايان حسابرسي و ماجراي قيامت جهان در تماميت خود به پايان ميرسد و در مداري ديگر و با قوانيني ديگر زندگي اغاز مي كند. در اين زمينه حتي تخيل نيز نمي تواند راه به جائي ببرد و به قول مولانا: «آن چه اندر وهم نايد آن شوم»
 معاد و رستاخيز در قرآن ريسمان استحكام دهنده ساير مقولات  ، عامل حركت، تعهد و زير بناي اخلاقي است و كوبنده ترين و تكان دهنده ترين آيه هاي قرآن و احاديثي كه از پيغمبر اسلام و امامان شيعه نقل شده است به مقوله معاد و رستاخيز اختصاص دارد.
مقوله معاد و رستاخيز مثل تمام مقولات ديگر در ظروف فكري مختلف انعكاسات گوناگوني را از خود نشان مي دهد. شريعت سالم و معمول مردمان در آن عامل تعهد و مسئوليت هاي انساني را باز جسته است،مبارزان و مجاهدان شيعه با اعتقاد به معاد مرگ را مقهور جاودانگي مي كنند، ساده ترين مردمان در آن نويدي براي آينده باز مي جويند و در برابر نابودي در دامان معاد پناهي مي جويند، شريعت آلوده به آخوند از مقوله معاد دنيائي از كابوس و وحشت براي معتقدان فراهم آورده است كه بايد رد پاي آن را در روانشناسي دنبال كرد، كافي ست يكي از آثار ملايان طراز اول امثال عبدالحسين دستغيب در باره معاد را در كتاب « معاد »او بخوانيم تا به خدا و جهان هولناكي كه در آنسوي زندگي در امتداد اتاقهاي شكنجه و سوزاندن و سلاخي كردن ها در انتظار است چشم بگشائيم. عارفان و شاعران مسلمان حيات دنيوي را سفر از خلق به سوي حق مي دانند و رستاخيز را  آغازسفر از حق به سوي حق، لذت زاده شدني دوباره در آفاقي نو و پيوستگي با خدا اعلام مي كنند كه  نمونه اي از آن را در منطق الطير عطار مي توان باز جست. در جهان عارفان با سفر از سوي پوست و ظاهر به سوي مغز و باطن تفسيرها و تاويل ها راهي نو به سوي خدا گشوده است. در اين جهان آفريننده سوزاننده مخلوق نيست ، بهشت سفر براي رسيدن به قرب الهي و دوزخ هبوط و دور شدن از سر منزل مقصود آفرينش است. در دنياي غارفان با تكيه بر لطف ازل حكايت رستاخيز فاصله اي كهكشاني با دنياي آخوند دارد در اين جهان بايد به سفر رفت و وجودي ديگر از خدا را احساس كرد.

گويند به حشر گفتگو خواهد بود
ني كار كسي به كار او خواهد بود
از خير محض جز نكوئي نايد
خوش باش كه عاقبت نكو خواهد بود

و يا:
چو محشر در رسد در بارگاه مغفرت بيني
ز نوشانوش مستان منفعل بانگ نماز ما

با تمام اينها و با تمام آ نچه كه اعلام شده است، ماجراي پس از رستاخيز چون ماجراي پيش از صبح ازل و تجلي ظهور ناشناس و نا پيداست. در عرصه تاريخ عيني هم حكايت جز اين ئنيست ، پشت ديوار بيگ بنگ هنوز رازي آشكار نشده است و ماجراي نهائي نيز روشن نيست به قولي:

كس ز آغاز و ز انجام جهان بي خبرست
اول و آخر اين كهنه كتاب افتاده ست

با اين اشاره مختصر و گشت و گذار سريع در افقي از تشيع  و شناختي اگر چه اندك از پايه ها و بخصوص تضاد ماهوي مقوله ولايت و امامت با ولايت فقيه و مرجعيت آخوندهائي از نوع خميني ، و نيز در آميختگي مقوله امامت و ولايت با ساير اركان تشيع ،فكر ميكنم ضرورت مقوله رهبري فكري و عقيدتي مستقل براي نيروئي مبارز و مسلمان مانند مجاهدين آن هم در كشاكش مبارزه اي بسيار سخت با رژيمي كه ادعاي مذهبي بودن و شيعه بودن دارد و رهبر آن خود را ولي فقيه و نايب الامام ميداند، تا اندازه اي براي ديگران هم در روشني قرار گرفته باشد.
 در يك نگاه منصفانه و در آنسوي ماجراها و جنجال ها و سكت خواندن مجاهدين به دليل مذهبي بودن يا مقوله رهبري عقيدتي ، مجاهدين مقوله رهبري عقيدتي را اعلام نكردند تا بر عليه اعتقادات ديگران اعلام جنگ بكنند، يا ولي فقيه و آيه اللهي  تازه خلق كنند يا در اين رابطه سود و سودائي بجويند. اين مقوله براي آنان به عنوان يك نيروي مذهبي مسلمان آزادي خواه ، يك ضرورت مذهبي ، فلسفي و سياسي بود، مجاهدين با اين اعلام مرزهاي عقيدتي خود را با دين و مذهب خميني و پيروان او پر رنگ تر كردند تا بتوانند بهتر و پر شور تر عليه ارتجاع مذهبي بجنگند. به بيان ديگر  مجاهدين به عنوان مبارزاني مسلمان و شيعه  نمي توانستند در عين جدال خونين با ملايان حاكم بر ايران در رابطه با مقولاتي مثل  مرجغيت آخوندهاي حكومتي و تئوري ولايت فقيه،  مرزهاي عقيدتي خاص خود را  با اعلام رهبري عقيدتي خاص  مجاهدين روشن نكرده و اعلام نكنند.  با اين تاكيد به خط اصلي ياداشت بر مي گردم.



به راستي مجاهدين از نظر دستگاه عقيدتي به چه كسي وصل بودند؟

در سالهاي مبارزه با ديكتاتوري شاه و تا سال پنجاه و چهار مبارزات  مجاهدين، بويژه پايداري و شهادت بنياد گذاران، شهادت احمد رضائي،  پايداري مهدي رضائي در زير شكنجه و شهادت او، وسيمائي از قديسان مسلمان را در وجود مجاهدين در اذهان بسياري از  مردم و بويژه دانشجويان مذهبي نقش كرده بود. در اين سالها مجاهدين به عواطف و احساسات اقشار زيادي از مردم راه برده بودند. اما  مجاهدين تنها در ميان اقشار مذهبي محبوب نبودند، در ميان مبارزان و روشنفكران غير مذهبي نيز به گرمي از مجاهدين سخن گفته مي شد، رابطه گرم و صميمانه هواداران مجاهدين و هواداران چريكهاي فدائي در دانشگاه ها نمونه اي بود كه من در دوران دانشجوئي شاهد بودم و شايد شماري از شعرهاي زيبا و پر احساس احمد شاملو كه مي توان از او به عنوان پر رنك ترين سيماي شعر معاصر ايران نام برد شاهد خوبي در اين زمينه باشد.
 در آن سالها مبارزات مجاهدين‌چنان مورد بحث و احترام بود كه كسي چندان وارد حريم ايدئولوژي و تحليل و تفسير انديشه هاي مجاهدين نمي شد.
 در كشورهائي مثل ايران و با فرهنگ ايران، در آن سالها مبارز و چريك از جان گذشته پيش از آن كه در حريم منطق و ادراك علمي و تحليلي قرار بگيرد ، در اذهان مردم در حريم تقدس و در حفاظت شديد احساسات عاطفي قرار مي گرفت . براي عموم مردم همين كه اين قديسان از جان گذشته مسلمان شيعه اندكافي بود و هر كس به دلخواه خود از لحاظ ايدئولوژيك آنها را به مرجعي وصل مي كرد ، زيرا تفكر تاريخي و سنتي شيعي وصل بودن آنان را به نقطه اي كه دوازدهمين امام شيعه به اعتقاد مسلمانان شيعه غيب شده است مي طلبيد ، اما فارغ از اين مسامحه و تعدد آرا، مجاهدين به عنوان مبارزان مسلمان شيعه به چه كسي وصل بودند؟.
  نظرات بسيار متفاوت بود . دانشجويان راديكال مذهبي مي گفتند مجاهدين پيرو آيت‌الله طالقاني هستند. در ميان  جمعي ازبازاريان و اقشارديگر كوچه و بازار، از آنجا كه خميني در سال 1342 و در جريان پانزده خرداد سيمائي برجسته و مبارز پيدا كرده بود مشهور بودكه مجاهدين پيروخميني هستند. بيادم هست كه در دوران دانشجوئي برخي از دوستان اعتقاد داشتند مجاهدين از مهندس بازرگان تبعيت مي كنند.تعداد اندكي از دانشجويان هم بودند كه اگر چه با معدودي از ياران خود راز دل مي گفتند اما اعتقاد داشتند كه مجاهدين نمي توانند از هيجكدام از اين افراد تبعيت ايدئولوژيك بكنند زيرا دنياي مجاهدين و افقي كه انها در برابر چشم دارند بسيار متفاوت با افقهاي اين شخصيت هاست . شهيدان مجاهد ، كرم محمودي نژاد، محمود غلامي و احمد پرور كه هر سه تن از دانشجويان مبارز و آگاه  دانشگاه مشهد در دوران شاه بودند و هرسه در راه آزادي جان باختند، در دوران دانشگاه  از زمره كساني بودند كه با شناخت عميقي كه از مجاهدين به دست آورده بودند. اعتقاد داشتند محمد حنيف نژاد از خودش شروع شده است و تنها مي تواند از انديشه خودش تبعيت كند و اين حرف در آن روزگار براي من چندان قابل فهم نبود.
 به هر حال قضيه چندان حاد نبود، مجاهدين مقبول توده ها بودند و كسي چندان روي اين مساله بسيار مهم درنگ نمي كرد و هر كس آن ها را به فرد يا مرجع مورد علاقه اش ارتباط مي داد. مجاهدين در صحنه اجتماع با تركيبي از چهره هائي مثل طالقاني   مهندس بازرگان، خميني،  دكترشريعتي و شماري ديگر در هم آميخته بودند، ولي براستي آيا مجاهدين در بالاترين نقطه به اين شخصيت ها وصل بودند؟.
 دوران اسكولا ستيسم و مشكل مجاهدين    
 در سالهاي پنجاه‌و در جامعه اي كه علماي غول آسا ومراجع تقليد هر كدام در گذر از حوزه هاي مختلف علميه ـ و با بدوش كشيدن ميراثي كه از زمان صفويه، مرده ريگ هزاران ملا و آخوند و محدث و فقيه ريز و درشت را در خود داشت ـ، دهها و صدها هزار مقلد را در پي خود مي كشيدند و در برق تقدس و حصارهاي نفوذ ناپذير اسرارالهي و علمي تنفس مي كردند، گشودن راهي ديگر و سخن گفتن از اين مقوله كه مجاهدين سر در پي راهبري بجز علما دارند خطري بزرگ را در پي داشت.
درجا معه و در روزگاري كه محقق مسلماني چون شريعتي با برخي ازآثار خود مورد لعن و تكفير شماري از غولهاي حوزه قرار داشت وروحاني مسلمان مبارزي چون آشوري مورد اتهام زندقه و كفر قرار گرفته بود . سخن گفتن از اينكه مثلا بنيان گذاران مجاهدين انديشه اي ديگر در سر دارند كاري خطير بود وبه آخوندها مجال ميداد تا از انرژي ساده ترين مردم براي به انزوا كشاندن مجاهدين كمك بگيرند.
 بدون هيچ قصد توهين و تنها به خاطر بيان حقيقت بايد تاكيد كنم كه به اعتقاد من جامعه مذهبي ايران علي العموم ـ منهاي نمونه هائي اندك و استثنائي ـ  در سالهاي مورد اشاره في الواقع جامعه اي بود كه دوران اسكولاستيسم را مي گذراند. اروپا اين گذار را در قرون وسطي از سر گذراند ولي به نظر من گذار جامعه مذهبي ايران از اين دوران به ظهور خميني و حكومت هولناك او مشروط بود.
 تاكيد روي ايمان صرف ونه ادراك عقلي و فهم، عدم استقلال و آزادي فكر در چنبره تقليد و تعبد. بحث و جدالهاي لفظي و عبثي كه با لباس حكمت و كلام آراسته شده و قرنها از دوران صفويه تا دوران شاه ادامه داشت ، خصائص دوران اسكولاستيسم است كه در جامعه مذهبي ايران با اقتدار تمام فرمان مي راند.توده هاي مذهبي مردم با خداي كهن سال و قديمي خود كه نيابت او را در ايران علما بر عهده داشتند تضادي نداشتند . مردم پيدا شدن تفكري ديگر را در زمينه سياسي تحمل مي كردند ولي در زمينه مذهبي و اعتقادي در بهترين شكل با شك و ترديد برخورد مي كردند. علما اگر جه سراپا در« ماده» روزگار مي گذرانيدند و از اقتدار روحاني خود سر خوش بودند اما توده هاي مردم آنها را در ارتباط با عالم «معني» و معنويتي راز آلود و مقدس مي پنداشتند. سيستمي كه آخوندها در آن تنفس ميكردند سيستمي بسيار كهن سال و جا افتاده و سنتي بود كه تقريبا از قرن سوم و چهارم هجري پا گرفته و در روزگار مورد اشاره بيش از ده قرن از عمر آن مي گذشت و تمامئ اينها ورود مجاهدين را به مقوله رهبري عقيدتي ـ اكر چه دير يا زود از آن گريزي نداشتند ـ مشكل مي كرد.
 در كنار آخوندها ،حكومت شاه نيز از اين مقوله مي توانست استفاده كند و مجاهدين را رو در روي اعتقادات سنتي مردم قرار دهد.
با توجه به اين دلايل و بسياري نكات ديگر مجاهدين در باره اين مقوله خاموش بودند ، با اين همه درعمق، و در همان چندكتاب ساده ـ  شناخت، راه انبيا راه بشر، اقتصاد به زبان ساده، راه حسين و.. ـ و كم حجمي كه از مجاهدين انتشار يافته بود مشخص بود كه اين مجموعه راهي ديگر در پيش رو دارد، و مجاهدين جهان و اجتماع و انسان را سامان و سازماني ديگر مي جويند كه با تفكر كهن و ريشه دار آخوندها  فاصله بسيار دارد.
 بسياري از علما از آنجا كه در گير مسائل زندگي خود و رتق و فتق امورات بيرون و اندرون بودند اساسا اين قضيه را نفهميدند ولي هوشياري خميني بيش از اين ها بود.
  مشكل خميني
او در همان آغاز كار و پس از بر خورد با آثار و انديشه هاي مجاهدين دانست كه اينان نه در دوران صفويه و پس از آن و نه در تاريكي انديشه و عباي ملايان ، بلكه در پرتو آرمانهاي عدالتخواهانه و انساني آغازين اسلام،و با تفسيري كه امامان شيعه از آن ارائه كرده اند زاده شده اند. خميني به خوبي حس كرد اين مسلمانان  پر شور و جوان دردرون فرهنگ ملي و قدرتمند ايران و در هواي دفاع از منافع مردمي زاده شده اند كه به قول مسعود رجوي ـ در نشستي در سال هفتاد و يك ـ« براي مجاهدين به طور تاريخي مقدس اند» نقل به مضمون .
 خميني  از اين زاويه نگران و دچار مشكل  بود. حكايت او بسيار شبيه به حكايت زاده شدن موسي ونگراني فرعون ـ با يك تفاوت  ـ است. فرعون با خبر شده بود كه در ميان قوم بني اسرائيل پسري زاده خواهد شد كه دودمان او را بر باد خواهد داد وبه همين دليل براي پيشگيري خطر، شروع به كشتار نوزادان پسر كرد.
خميني نيز با مطالعه آثار مجاهدين و شناخت جهان بيني آنان و نقطه نظراتشان در يافته بود كه اين نوزاد تازه به زودي، و اگر تناور شود رو در روي او  و تفكر سنتي او خواهد ايستاد.
 در چنين شرايطي و در منطق جنگ مذهب عليه مذهب و در دنياي جدال كهنه و نو و چنانكه تاريخ بارها ثبت كرده است، فتواي ارتداد و بيديني و كنده و ساطور جلاد در تقديرست. در تاريخ و فرهنگ ايران، علت قتل حلاج ، عين القضاه همداني ، سهروردي  و دهها تن ديگر از انديشمندان اين مرز و بوم به فتواي حكام شرع . بيديني آنان نبود، آنان تنها جرئت كرده و افقي ديگر را در چشم انداز قرار داده بودند. مجاهدين نيز چنين جرمي را مرتكب شده بودند ولي خميني  اين امكان را نداشت كه دست به كشتار بزند يا فتوائي عليه مجاهدين صادر كند.
از آنجا كه در آن روزگار نقش فرعون را در ايران شاه به عهده داشت و خميني هم خود از زمره دشمنان فرعون و مجاهدين نيز از زمره مبارزان جدي عليه حكومت شاه بودند قضيه سر گيجه آور مي شد. اگر خميني  يعني « «فرعون منتظر» چنين فتوائي را ميداد و چنين حرفي را ميزد ، «فرعون در قدرت» يعني شاه بسيار خوشحال ميشد و از آن استقبال ميكرد ولي همساني موضعگيري دو فرعون به نفع خميني نبود و موجب ميشد گروههائي از مردم از خميني روي برتابند يا نسبت به او دچار شك شوند. سيماي قديس وار مجاهدين اوليه،  بويژه سيماي بنياد گذاران كه عميقا مورد احترام و اعتماد  بخشهاي گسترده اي ازمردم بودند نيز به خميني جرئت اين كار را نمي داد، بدين ترتيب خميني در خلوت خود در نجف اگر چه با نزديكان خود از خطر مجاهدين سخن گفت و آنان را نامسلمان خواند اما در آشكار صبر پيشه كرد و در انتظار ماند.
 ماركسيست اسلامي و منافق ! 
 ضربه سال 54 و مقوله اي كه بنام تغيير ايدئولوژي اعلام شد يعني در حقيقت يك كودتاي خونين،اين فرصت را دراختيار دو فرعون نهاد . فرعون حاكم ندا  سر داد كه اينان «ماركسيست اسلامي» هستند و فرعون منتظر نيز بر «منافق» بودن‌مجاهدين تاكيد كرد و شمشير را از رو بست. جدال مجاهدين در اين دوران در زندان ها و پافشاري آنها بر سر مواضع اعلام شده از سوي بنيانگذاران كه مشخصا با تلاشهاي مسعود رجوي انجام گرفت حكايتي ست كه خود كتابي را طلب ميكند و تا كنون نيز مجاهدين در باره آن نوشته و گفته اند.
 مردم و مجاهدين
با اين همه محبوبيت مجاهدين در ميان برخي از اقشار مذهبي اگر جه خدشه دار شد آما آنقدر باقي ماند كه با شعله ورشدن آتش انقلاب در هر راه‌پيمائي نام و تصاويرشهيدا نشان ،در كنار نامها و تصاويرديگرشهيدان مبارز و شخصيت هاي مورد علاقه مردم بر صدها و هزاران پلاكارد نقش بببندد و درسراسر ايران ،در خيابانها در دست مردم به نوسان در آيد.
مردم به سائقة احساسات و عواطف خود و شناختي حضوري از مجاهدين عليرغم ماجراهاي سال پنجاه و چهار و مواضع خميني و شماري ديگر از آخوندها به فرزنداني كه خود پرورده بودند پشت نكردند. هنوز طنين شعارهاي مردم را در راهپيمائي برزگ روز شانزده شهريور در گوش دارم كه در حاليكه پل بزرگ چهار راه كالج از ضربات گامهايشان   ميلرزيد فرياد ميزدند
مجاهدين زندانند
يا كشته در ميدانند
و
 درود بر مجاهدين
ياور آزادي و دين
در آن هنگام من جواني بيست و چهار ساله بودم وچندان با مباحث جامعه شناسانه و تاريخي آشنا نبودم. بيشتر علاقمند بودم كه جغرافياي ايران را بشناسم و طبيعت آن را، از تاريخ و فرهنگ ايران دانشي مختصرو حضوري داشتم ، ولي يادم نميرود كه در ميان آن مردم و بر فراز پل و در حاليكه به رود خروشان و متلاطمي كه تا ميدان انقلاب و ميدان آزادي ادامه داشت نگاه ميكردم با خود مي انديشيدم چطور پس از وقايع سال پنجاه و چهار ،و به واقع تلاشي  تشكيلاتي مجاهدين اين شعارها بر زبان مردم جاريست. درسالهاي پنجاه و چهار تا پنجاه و هفت اكثرمجاهدين در زندان بودند ولي با اين همه مجاهدين با ايدئولوژي اوليه و اعلام شده خود در وجدان و عواطف مردم وجود داشتند و اين دو باعث شد فقط يكي دوماه پس از سقوط شاه، مجاهدين  در سراسر ايران پيكره اي تناور و گسترده پيدا كنند.
كتاب تاريخ ورق خورده بود. «فرعون در انتظار» به «فرعون برمنبرحكومت »تبديل شده بود. خميني با استقبال ميليونها تن از مردم و با به‌يدك كشيدن لقب هاي «نابود كننده بنياد ريشه دار ترين سلطنت تاريخ معاصرجهان» ، «امام »،«رهبر» ، «پدرو ناجي توده ها» ،« اميد مستضعفان جهان»، « مرجع تقليد»،« قائد عظيم الشان» و با اقتداري مهيب بر كرسي قدرت نشست.
براي كسي كه بخشي از ماجرا رامي نگرد جنگ خميني و مجاهدين انگار از دو سه ماه پس از انقلاب و بر سر آزادي ها آغاز شده است . اما براي كسي كه در عرصه تاريخ و جامعه شناسي قضايا را مي نگرد اين جنگ از سالها قبل و از وقتي خميني در نجف بود آغاز شده بود. اين جنگ چگونه مي توانست پايان يابد .
قضيه به اين صورت مي توانست پايان يابد كه مجاهدين امامت خميني را بپذيرند و به قول عبيد زاكاني در پاي منبر امام به خدمت بنشينند ـ يا بيا پاي تخت در خدمت ـ و كمر خدمت ببندند يعني قبول كنند كه به سطح گروه و سازماني امثال فدائيان اسلام نزول نمايند و در خدمت اهداف جمهوري خميني قرار گيرند،در اين صورت قضيه ختم ميشد وبدون ترديد درهاي نعمت و قدرت ، نعمت و قدرتي كه حاصل پشت كردن به آرمانها بود ، برروي مجاهدين گشوده مي شد. ولي آنچه توسط بنياد گذاران پايه ريزي شده بود در تضاد كامل با قبول امامت خميني قرار داشت، مجاهدين بر آرمان خود پا فشردند ومردم را بر گزيدندو در اين زمره همان مردمي را كه در حيطة قدرت خميني قرار داشتند و قربانيان آينده حكومت او بودند.
 خميني و مجاهدين رو در روي هم
دو سه سال كشاكشي سخت كه به زودي با ترور و كشتار هواداران و اعضاي مجاهدين خشن و خونين  شد ادامه يافت، در ميان تمام گروهها و سازمانهاي سياسي و مبارز بيشترين سهم خشم و كين خميني نثار مجاهدين مي شد، زيرا مجاهدين گسترده تر و فعال تر بودند، زيرا آنان در سيماي رزمندگاني مسلمان بيشتر و بهتر مي توانستند با توده هاي مردم پيوند بخورند و در افشاي خميني و حكومت او كه روز به روز بيشتر در منجلاب ديكتاتوري فرو مي رفت بكوشند. ميتوان همين الان از نگاه خميني و در طي سالهاي 57 تا 60 به قضايا نگريست ، اگر مجاهدين نبودند يا اگر مجاهدين به سازش تن مي دادند ، خميني مي توانست اعلام كند كه مخالفان او تنها نامسلمانان هستند، و ايران به صحنه اي بدل مي شد كه در يك سوي آن خميني به رهبري مسلمين در مقابل نامسلمانان ايستاده است ،  اگر تنها به ذهن خود  و تمايلات خود متكي نباشيم  و بافت و ساخت جامعه خود را بشناسيم ،در جامعه پر غوغائي  كه خميني كباده زعامت مذهبي و رهبري انقلاب را، باهم به دوش مي كشيد و به هيستري جنگ مذهب عليه لامذهبي  و اسلام عليه كمونيسم ، سوسياليسم ودامن ميزد ميتوان نتيجه را در نظر آورد ، ولي مجاهدين وجود داشتند و با وجود آنها دو سنخ تفكر مذهبي ، مذهب ارتجاعي و مذهب ترقي خواه در مقابل هم صف كشيدند،  خميني و نزديكترين اعوان و انصار او مي دانستند اگر اوضاع به اين ترتيب جلو برود اينده خوبي در انتظارشان نخواهد بود و سرانجام در سي خرداد سال 1360دستور قتل عام تظاهر كنندگان توسط خميني صادر شد و به كشاكش سياسي پايان داد.
 مجاهدين در ميعادگاه يك جبر
با آغاز مبارزه مسلحانه اي كه خميني آن را به مجاهدين تحميل كردديگر هيچ چيز براي تعارف و پنهان كردن باقي نماند. مرزي از خون و خطي سرخ ميان مجاهدين و خميني  يعني در حقيقت اسلامي كه مجاهدين ادعاي آن را دارند و اسلام سنتي با امامت خميني كشيده شد.
 صداي گلوله هاي چريكهاي مجاهد در خيابان‌ها و صداي گلوله ها و تيرهاي خلاصي كه در زندانهاي‌خميني شليك ميشد جديت اين مبارزه را نشان ميداد. با شروع انفجارهائي كه ستونهاي ايدئولوژيك پيرامون خميني يعني آيه الله هاي پيرامون خميني ، استوانه هاي نظام ،را نشانه رفتنداين جنگ جدي تر شد و به عمقي ديگر راه برد.
براي دواير بيرون از مجاهدين و كساني كه تفكري به جز اسلام را دنبال ميكردند مجاهدين مبارزاني بودند كه با ارتجاع در آويخته بودند ، ماجرائي كه در عموميت خود بارها و بارها در دنيا تكرار شده است ولي در اين ايام در درون مجاهدين مقولة ديگري جديت خود را نشان ميداد، مقوله كمبود رهبري فكري و عقيدتي .
براي اينكه جديت اين مقوله را بدانيم نخست بايد باور داشته باشيم و باز هم بايد تاكيد كرد سازمان مجاهدين سازماني ست كه ازآغاز باايدئولوژي اسلام  پي ريزي شده است و در سالهاي مورد نظر ما نيز ايدئولوژي مجاهدين همين بود. در اين ايدئولوژي‌ كه بر اسلام شيعي متكي ست ،تا زماني كه چيز ديگري كشف نشده تا جاي مقوله رهبري عقيدتي را بگيرد، مقوله رهبري عقيدتي ـ كسي كه در پيروي از آرمانهاي تشيع و راهنمائي صلاحيت بلاتري دارد ـ  جدي ست . مهم نيست كه ما اساسا چه ديدگاهي نسبت به اين مقوله داشته باشيم و آن را مثبت يا منفي ارزيابي كنيم مهم اين است كه‌ جديت وجود آن را در ايدئولوژي اسلام شيعي باور داشته باشيم  و   بدانيم كه سازماني با ساخت و بافت سازمان مجاهدين با اين مسئله مواجه است و بايد به آن پاسخ بدهد و راه چاره اي بجويد.   بحث در اين باره ميتواند بسيار گسترده باشد ولي من به همين اندازه اكتفا ميكنم و ميگويم كه در سر فصل سال 1363 و فارغ از حوادثي كه اتفاق افتاد و شيوه هائي كه براي اين اعلام اتخاذ شد و روشهائي كه براي تعمييم و تبليغ و تفهيم اين مقوله در درون سازمان مجاهدين به كار گرفته شد ـ كه هر يك ميتواند مورد بحث و نقد قرار گيرد ـ پاسخ به اين مقوله براي مجاهدين ضروري بود،  اين خلا‹ پس از رو در رو قرار گرفتن تمام عيار مجاهدين با رژيم خميني وجود داشت و مسعود رجوي به عنوان مسئول اين سازمان مي بايست يا اندك اندك تحول و استحاله سازمان مجاهدين را به سازماني متفاوت با سازمان مجاهدين اوليه پذيرا شود و به عوارض اين دگرديسي تن دهد، يا وجود يك ابهام بزرگ  و بحران زاي ايدئولوژيك را در دستگاه فكري مبارزان مسلمان سازمان مجاهدين قبول كرده و به زعامت سياسي و تشكيلاتي مجاهدين بسنده كند  و يا اينكه با اعلام مقوله رهبري فكري ، جدا بودن حساب و كتاب عقيدتي و ايدئولوژيك مجاهدين را از ساير ين اعلام كند و همين كار را كرد و در حقيقت به يك ضرورت  پاسخ  داد و تن سپرد .
 من فكر ميكنم پيش از هر نوع نقد و بر رسي نخست بايد اين مسئله را درك كرد، با درك اين مسئله بسياري از تناقضات غير واقعي و ايرادهاي غير منطقي به كنار ميرود و باعث ميشود كه در روشنائي بيشتر واقعيت را بنگريم و نه در دستگاه فكري خود بلكه در  كادر يك واقعيت و جبر تاريخي و اجتماعي مقوله را  به داوري بنشينيم. .
اين كه مجاهدين در آينده چه راهي را طي خواهند كرد و مقوله رهبري عقيدتي در آينده به چه تقديري راه خواهد برد و بر خورد جامعه با اين نوع تفكرو رد يا پذيرش آن چه خواهد بودو بسياري مسائل ديگر سئوالاتي ست كه ميشود به آنها پرداخت و من فكر مي كنم بيش از همه، اين سئوالات روي ميز خود مجاهدين قرار دارد .  با بر شمردن اين نكات و تاكيد روي آنها ميخواهم بگويم جار و جنجالي كه رقصندگان بر اجساد بر سر مقولة رهبري عقيدتي راه انداخته و سعي مي كنند آن راپديده اي مرموز و خطرناك جلوه داده وسكت بودن مجاهدين را از درون آن بيرون بكشند و مسعود رجوي را رهبر اين سكت، و با قدرتي افسانه اي و فارغ از هر قيد و بند معرفي كنند ياوه اي بيش نيست. واقعيت تاريخي ميگويد مسعود رجوي در ميعادگاه يك جبر سنگين و در نقطه مسئوليتي كه قرار داشت چاره اي جز اين در مقابل خود نداشت. او مي بايست يا تاج خار را بر سر نهد و آماج انواع و اقسام حملات بشود و يا سازمان خود را در ميدان مبارزه با كمبودي جدي رها كند.
 مجاهدين با كسي جز رژيم آخوندها جدالي ندارند
 مجاهدين با كسي جز رژيم ارتجاعي حاكم بر ايران جدالي ندارند. آنها به عنوان يك مجموعه با ايدئولوژي اسلام ،كه خود اين مجموعه بخشي از يك جنبش مقاومت لائيك است مرزهاي فكري خود را همانطور كه از لحاظ سياسي ، از لحاظ فلسفي و عقيدتي كشيده و اعلام كرده اند. آنها با هيچ گروه مسلماني اعم از شيعه و سني و هيچ گروه غير مسلماني مانند كليمي و يهودي و زرتشتي و يا كمونيست و سوسياليست و لائيك در گيري اعتقادي نداشته و توهيني روا نداشته اند. مجاهدين به عنوان نيروي محوري در شوراي ملي مقاومت ايران و با صحه گذاشتن بر طرح جدائي دين از دولت در بيست سال قبل و تلاش براي بر پائي دولتي غير مذهبي ماهيت دموكراتيك انديشه ها و اعتقادات مذهبي و فلسفي خود را در معرض داوري قرار داده اند.
مجاهدين تنها با ديكتاتوري خونريز خميني جنگيده اند، آنان انديشه خود را تبليغ كرده اند ولي هرگز ادعا نكرده اند كه پيروان ساير مراجع و مراجع تقليد ي كه حلقه غلامي ديكتاتوري خميني را به گوش نكرده اند در زمره دشمنان قرار دارند، آنان بجز با خميني و دوستان خميني ، با ديگران راه رفاقت و صلح و آشتي را پيموده اند.
مجاهدين ادعا نمي كنند كه ايدئولوژي تازه اي را ابداع كرده اند، آنها مي گويند ايدئولوژي ما مبتني بر مباني‌اسلامي ست كه وجود داشته است و با شرايط نوين و تضادهاي مشخص‌اين روزگار تطبيق داده شده است .آنان  چيزي به اصول و فروع دين و آئيني كه اكثريت مردم ايران به ان معتقدند اضافه واز آن كم نكرده اند .‌آنان همان سنت‌ها و فرهنگي را دنبال كرده و سعي در اعتلاي آن دارند كه قرنهاست در ميان مردم ايران رواج داشته و دارد. آنان در دوران مبارزات سياسي خود و در عين تبليغ ايدئولوژي خود ادعاي آن را نداشتند كه‌مسلمانان يا غير مسلماناني كه اعتقادات مجاهدين را دنبال نمي كنند بر باطلند،و آنان در تمام اين بيست و سه سال حول مسئله آزادي و مبارزه با ارتجاع مذهبي حاكم بر ايران در راه آزادي مسلمان و نامسلمان سر زمين خود مبارزه كرده و به خاك غلتيده اند.در دوران حاضر نيز مجاهدين جز با حاكمان مرتجع باز مانده از ديكتاتوري مذهبي خميني با هيچ كس ديگر و با هيچ عالم و فقيه وشيخ و ملاي ديگري سر عناد و دشمني ندارند و با اتكا بر نقاط وحدت و درد مشترك سير و سلوك خود را دنبال مي كنند.
براستي بايد به اين انديشيد كه، در سراسر جهان و در سرزمين خود ما ايران، گروهها و سازمانها و جنبشهاي مختلفي وجود داشته كه هريك ايدئولوژي خاص خود را داشته و با آن زيسته و مرده اند و ما در باره هيچكدام از آنها كلمه سكت را بكار نميبريم و تنها به داوري در باره مثبتات و منفي هاي آنها مي پردازيم، چرا در باره مجاهدين اين حق را قائل نميشويم .

 در كنار ميليونها مسلمان    
من فكر ميكنم  فارغ از رد يا قبول ،زمان اين رسيده است كه با اين مقوله از زاويه تاريخي و جامعه شناسانه بر خورد كنيم و فارغ از بت ها و عينكها و حب و بغض ها آن را بشناسيم و انتقادات خود را به قول علما در« غير ما وضع عليه »مطرح نكنيم . مجاهدين معصوم نيستند و اين ادعا را هم ندارند و مثل همه سازمانهاي سياسي با عبور از آزمونهاي آزمايش و خطا و تصحيح خطاها بايد به جلو حركت كنند اما مجاهدين درمقوله رهبري عقيدتي نه تنها تشكيل سكت نداده و خطائي مرتكب نشده بلكه صادقانه در پي يك ضرورت شتافته اند و به آن پاسخ داده اند.آنان در عرصه انديشه به ضرورتي ايدئولوژيك در كادر اعتقادات خود پاسخ داده اند و نبايد از ياد ببريم كه اين پاسخ را نه براي منافع شخصي ، بلكه در عرصه عمل مبارزاتي و در راه آزادي مردم ايران يعني جنگيدن با حكومت ارتجاعي آخوندها به كار گرفته اند،  نيز فراموش نكنيم كه در كنار ميليونها مسلمان در خاك آرميده در ايران هزاران مسلمان مجاهدي در خاك آرميده اند كه تمام اصول و فروع دين را قبول داشتند و به تمام واجبات عمل كرده و ار منهيات دوري كردند و تنها تفاوتشان اين بود كه در پذيرش رهبري عقيدتي ـ كه در اسلام كاري بر مبناي آزادي و اختيار است ـ كسي را انتخاب كردند كه بيشتر به آزادي مردم ايران از چنگال ارتجاع مذهبي مي انديشيد.

برخي از نمونه هاي برخورد

با اين همه
           در سكوت ، يا فرياد
حقيقت‌ هميشه بلند تر از قامت هاي ماست
                             مجموعه شعر « ماه و ساز دهني كوچك» ، نگارنده
 
 پيش از اين از سكت و ويژگي هاي حاكم بر سكت ها سخن گفتم و وجوه افتراق يك سكت را با مقاومتي كه مجاهدين محور آن هستند  ياد آور شدم اما از آنجا كه خشم و كين دشمنان‌مقاومت ، مرتجعين‌حاكم بر ايران، و اعوان و انصارشان در خارج كشور بر روي  مسعود رجوي متمركز است وتلاششان اين است كه او را به مثابه رهبر سكت و يك تروريست معرفي كنند به چند نمونه برخورد از دهها نمونه برخوردي‌كه  به طور شخصي شاهد آن بوده ام اشاره ميكنم تا بدانيد عليرغم هرايراد و انتقاد منطقي و درستي، تصوير سازيهاي اين ناجوانمردان تا كجا از واقعيت به دور است.
من هر وقت به مسئول اين مقاومت ـ از سال 1357 تا همين امروزـ فكر ميكنم، نخستين تلاشم اين است كه با حفظ انتقادات خود و به دنبال جواب بودن، او را در نقطه مسئوليتي كه به عهده داشته است ببينم، نقطه مسئوليت يك مسئول جنبش با مشكلات و مسائلي غول آسا كه طي بيست وپنج سال گذشته لحظه به لحظه با آنها در گير بوده وبراي حل اين مشكلات به واقع تن و جان افشانده است. من اين نكته را هميشه به دوستان و آشناياني كه انتقادات و ايرادات خود را مطرح ميكنند نيز ياد آوري ميكنم و ميگويم براي درك حقيقت و رسيدن به انتقاداتي جدي و واقعي بايد به دو نكته توجه داشته باشيم.
نخست اينكه از پشت دلخوري ها و زخمهاي فردي و عاطفي  ودر حقيقت سايه ها و عينك ها به داوري فرد ،گروه يا سازمان مورد نظر خود نپردازيم . ديگر اينكه هر فرد يا گروه يا سازمان را در نقطه خاص خود او و مسائلي كه با آن در گير است به داوري بنشينيم. در رابطه با مسئول يك مقاومت كه با ديكتاتوري هولناكي چون حكومت آخوندها در گير است و مسائل زندگي اش حفظ جان هزاران رزمنده،تامين نيازمندي هاي آنان، حل و فصل مسائل فكري و تشكيلاتي آنان، درگيري سياسي با حكومت آخوندها در دهها كشور ديگر و دهها و صدها مساله از اين قبيل است  نمي توان از زاويه مسئول يك تجارتخانه، يا پدر يك خانواده، يا مسئول يك سازمان هنري و فرهنگي به داوري نشست.  تازه اين نوع به داوري نشستن  كار كساني ست كه حب و بغضي ندارند و تنها  انتقاد خود را دنبال مي كنند، در رابطه با افرادي كه از مسعود رجوي به عنوان رهبر يك سكت ياد مي كنند ما با موجوداتي روبروئيم كه مساله اصلي شان اين است كه چرا رجوي و سازمان و جنبشي كه مسئوليت آن‌را به عهده داردمي جنگد! چرا كوتاه نمي آيد! ، چرا مانند رقصندگان بر جسد رهبري فكري و مكتبي ملايان را نمي پذيرد، و چرا كاري كرده است كه اين حكومت نتواند به راحتي به كار و بار خود ادامه دهد.
 اگر نوشته هاي مهندس تفرشي را در رابطه با اين افراد و رابطه آنان با وزارت اطلاعات خوانده باشيد بهترمعني آنچه را كه نوشته ام خواهيد فهميد. مساله اصلي اين افراد اين است كه اساسا چرا جنبش وجود دارد و مسئله اينان هنگامي حل خواهد شد كه يا جنبش نابود شود و يا با سقوط ديكتاتوري آخوندها آنها هم روي نهان كنند و مانند ماموران ساواك شاه در گوشه اي از دنيا پناهي بجويند، و اما نمونه ها:

 حتي يك نمونه اعدام وجود ندارد
 در درون مقاومت ايران طي بيست و پنج سال مبارزه نمونه اي از اعدام وجود نداشته، مجاهدين مخالفين فكري خود را نه شكنجه داده و نه اعدام كرده اند، آنان حتي دشمنان مسلح اسير شده خود، پاسداران بسيجي ها و مزدوران حكومت آخوندي را به عنوان مهمان نزد خود نگهداشته، با محبت و انسانيت با آنها برخورد كرده و سپس آنها را رها كرده اند. در طول مبارزات و عمليات ارتش آزادي تمام اسيران پس از مدتي آزاد شده اند واين حقيقتي ست كه تمام مراجع حقوق بشري از آن با خبرند.

 نمونه برخورد با قاتل يك مجاهد
در سال 1366 من در معيت دكتر هزار خاني در سليمانيه به ديدار شماري از اسيران ارتش آزادي بخش رفتيم.در اين سفر كار من خبر نگاري بود و به مدت شش روز در ميان اسيران كه مجاهدين به آنها مهمانان خطاب مي كردند ماندم و با آنها صحبت كردم و گزارشي تهيه كردم كه فكر ميكنم تحت عنوان« شش روز در ميان از جهنم نجات يافتگان »در نشريه مجاهددرج شد. .مسئول اين مهمانسرا در ان هنگام آقاي محمد سادات در بندي بود. در اين مهمانسرا به مدت شش روز من شاهد نمونه بر خوردهاي حيرت آوري از ملاطفت مجاهدين با پاسداراني  بودم كه آمده بودند تا خون مجاهدين را بر زمين بريزند . وقتي علت اين همه ملاطفت را پرسيدم سادات گفت اين دستور خود مسعود است. او گفته است ـ نقل به مضمون ـ:
 هر رزمنده اي كه با اسيران برخورد خشن و غير انساني داشته باشد مواخذه خواهد شد و مورد انتقاد شديد قرار خواهد گرفت، ما نبايد تحت تاثير كششهاي فردي اصول انساني و اعتقادات ايدئولوژيك خود را زير پا بگذاريم . در ميدان نبرد با دشمن تا دندان مسلح بايد جنگيد ولي همين دشمن وقتي به اسارت در آمد تحت حفاظت ما قراردارد ،پاسداران خميني پس از دستگيري تحت حفاظت مجاهدين هستند و مجاهدين موظف هستند در موقع انتقال آنها به مراكز نگهداري، غذا و آب خود را با اسيران تقسيم كنند.
  بعد از اين صحبت ، سادات نمونه جالبي را به من معرفي كرد،نام اين اسير را كه بعدها آزاد شد فراموش كرده‌ام ولي سادات  به احتمال زياد بايد نام او را بداند. اين پاسداراسير بر خلاف سايرين‌كه شاد و سر حال مشغول بازي شطرنج يا فوتبال يا ورزش باستاني بودند،در طبقه پائين تختي در آسايشگاه، دراز كشيده و با ريش بلند و سر و وضعي آشفته مشغول سيگار كشيدن بود.در بالاي سر او نيز عكسي به ديوار كوبيده شده بود. من از قضيه چيزي نفهميدم تا اينكه يكي از رزمندگان توضيح داد . او گفت: اين پاسدار از زمره كساني است كه در اولين لحظات پس از اسارت از فرصتي كوتاه استفاده كرده و مجاهدي را كه او را به سوي صف تسليم شدگان مي برده به گلوله بسته و به شهادت رسانده است ، بعد از اين قضيه او را دستگير مي كنند. پس از ورود به اينجا او تا مدتي وحشت زده بود و فكر ميكرد اعدام خواهد شد ولي وقتي كه به او گفتند فرمانده ارتش آزادي او را عفو كرده است چنان دچار پريشاني و عذاب وجدان شده است كه عجالتا در تخت خود دراز كشيده و با كسي حرفي نمي زند .آن عكس هم كه كنار سر او به ديوار نصب شده عكس همان مجاهدي است كه به شهادت رسانده است.

 نمونه برخورد با ماموران نفوذي وزارت اطلاعات
 فكر ميكنم سال هفتاد و شش بود كه تعدادي از عناصر نفوذي وزارت اطلاعات در ارتش آزادي مورد شناسائي قرار گرفته و دستگير شدند.آنها آمده بودند تا به بهانه پيوستن به ارتش آزادي به شناسائي مراكز مهمات و تسليحات، شناسائي محل استقرار مسعود و مريم ، شناسائي مسئولين ارتش آزادي‌،كسب اطلاعات و امثال اين كارها بپردازندو دست به انفجار ، ترور و تخريب و ازجمله مسموم كردن منابع آب و مواد غذائي بزنندولي تمام آنها شناسائي و دستگير شدند. من فكر ميكنم سرنوشت چنين افرادي در دوران جنگ در ارتشها ، حتي در كشورهاي اروپائي  در دوران جنگ و در سازمانها و ارتشهاي آزاديبخش، چيزي جزمحاكمه و مجازات تيرباران نبوده است ولي تمام آنها پس از مدتي به دستور فرمانده ارتش آزادي و زير نظر مقامات بين ا المللي آزاد شدند و به ايران عودت داده شدند.

  نمونه برخورد با چند تن از بريدگان از ارتش آزادي
نخست اشاره كنم من واژه« بريده‌ » را براي كساني به كار ميبرم كه پس از خروج از ارتش آزادي با عناد و ضديت و فراموش كردن گذشته خود بر همه چيز خط بطلان ميكشند و در برخي اوقات لباس رزم سابق را به جبه و عبا تبديل ميكنند. من به اينان بريدگان مي گويم و به كساني كه به قول معروف «از اسب افتاده ولي از اصل نيفتاده‌اند» و به دلايلي شخصي يا سياسي يا فلسفي ارتش آزادي را ترك كرده ولي بسياري  از آنان در زمره ياران مقاومت و دوستداران مجاهدين باقي مانده اند بريده نمي گويم و به كار بردن واژه « بريده » را در باره آنان درست نمي دانم . اينان جدا شدگان از تشكيلات و گاه ايدئولوژي ولي همچنان در زمره دوستان مقاومت هستند. ماجراي هفده ژوئن تصوير روشني از  شمار قابل توجهي از آنان به دست داد. اين جدا شدگان كه مدتي كوتاه يا طولاني در ميا ن مجاهدين به سر برده و ياران مجاهد و مبارز و ميدانهاي مبارزه راتجربه كرده اند پس از شنيدن خبر دستگيري ها از گوشه وكنار دنيا به فرانسه آمدند ، فرياد زدند، اعتراص كردند ، دستگير شدند، بسياري از آنها ماندند و اعتصاب غذا كردند و فشار گرما را تحمل كردند تا كار به انجام رسيد، طي اين مدت من باشماري از اين دوستان شريف مقاومت كه هنوز با رشته هاي مستحكم ف به مقاومت وصل هستند و شرف انساني و مردم دوستي و ميهن پرستي در دلهاشان زنده است صحبت كردم ، صحبت هاشان سرشار شور و احساس بود و ايكاش رسانه هائي كه با مصاحبه با جند تن معدود از بريدگان  و با استناد به حرفهاي آنان به تحليل و تفسير مقاومت مي نشينند با اين جدا شدگان نيز به صحبت مي نشستند تا بدانند حقيقت چيست و از نگاه وزارت اطلاعات آخوندها و كساني كه وابستگي شان به رژيم براي اكثريت پناهندگان در روشنائي قرار دارد ، نمي شود مجاهدان و مبارزان ملتي تحت ستم را آلوده كرد. بگذرم
زمستان سال  1371 در اتوبوسي كه از بغداد به سوي اردن در حركت بود با تعدادي از اين بريدگان همسفر بودم. دو تن از آنان زناني بودند كه ارتش آزادي را ترك كرده و جهار يا پنج تن از آنان  از زمره كساني بودند كه از اردوگاههاي محل نگهداري اسيران جنگي تقاضاي پيوستن به ارتش آزادي را كرده  مدت چهار پنج ماه در ارتش آزادي مانده و بعد از ارتش آزادي به عنوان سر پلي براي سفر به خارج  استفاده كرده بودند، دو تن از كادرهاي مجاهدين وظيفه رسيدگي به آنها را تا  پايتخت اردن و راه اندازي سفر آنان به خارج را به عهده داشتند.
يكي دو ساعتي پس از حركت، سخنان و رفتار بريدگان چنان توهين آميز شد كه مرا آشفته كرد ولي مجاهدين با صبوري رفتارهاي آنها را تحمل كردند، .با رسيدن به پايتخت اردن، مجاهدين آنها را به هتلي كه در آن براي آنها  اتاق رزرو شده بود بردند. بليطها وويزاي سفر زنان را به كشورهاي اروپائي، وبليط ها و ويزاي سفر مردان را به تركيه به آنها داده به هريك نيز معادل دويست هزار تومان دادند و با آرزوي موفقيت براي مسافران از آنهاخداحافظي كردند.
آن شب تا دير وقت بيدار مانده و به اين برخورد فكر مي كردم ، فكر مي كردم در مقابل اين همه پرخاش و دشنام، مجاهدين چه مسئوليتي دارند و چرا اين چنين رفتار مي كنند و بي اختيار به ياد برخي جلساتي افتادم كه مسعود رجوي عليرغم اعتراض همگاني، خانم فهيمه ارواني را كه مسئول تهيه ويزاي قانوني براي خروج جدا شدگان و بريدگان بود مورد باز خواست قرار ميداد و از او مي خواست بيشتر و بيشتر تلاش بكند تا كساني كه نمي خواهند در ارتش آزادي بمانند به دنبال كار و بار خود بروند.
 نمونه برخورد با پيروان ساير مذاهب
 خانم «ف» يكي از هموطنان پيرو مرام بهائيت بود كه دراثر فشار حكومت آخوندي به سوي ارتش آزادي آمده بود، فكر ميكنم شمار زيادي از رزمندگان ارتش آزادي او را بشناسند، بعد از عمليات فروغ جاويدان در جلسه اي كه با حضور چند هزارتن از رزمندگان تشكيل شده بود پس از پايان توضيحات و سخنراني مسعود ، جلسه با گفت و شنود رزمندگان ادامه يافت، در آن جلسه خانم « ف» پس از صحبتي كوتاه ومعرفي مذهب مورد اعتقاد خود گفت ميخواهد تغيير مذهب بدهد . مسعود پس از شنيدن سخنان او گفت، من فكر ميكنم بايد بيشتربه خودت فرصت بدهي، آنچه در ارتش آزادي مهم است وفادار بودن به درد و رنج مردم ايران و مبارزه براي آزادي ست،ما البته مجاهديم ولي اعتقاد بر اين است كه هر كس در مسئله اعتقاد و دين و مذهب خود بايد آزاد باشد بينديشد و بدون هيچ فشاري راه و رسم اعتقادي خود را انتخاب و دنبال كند.

دو مجاهد كرد
 كردها ساليان دراز تحت ستم مضاعف بوده اند، خصائص رزمجوئي به دليل پيشينه تاريخي و جغرافيائي در آنها قوي ست ، مردماني ساده و نيرومند و شجاع و سختي كشيده هستند، به دليل مبارزات مجاهدين در فاصله سالهاي 60 تا 64 در مناطق مختلف كردستان با مجاهدين آشنا هستندو نزديك بودن كردستان ايران با مناطق استقرار ارتش آزادي امكان پيوستن جوانان كرد را به ارتش آزادي زياد كرده و به همين دليل تعداد رزمندگان كرد در ارتش آزادي زيادست.
 در ميان رزمندگان «كاك اسحاق» و «كاك صلاح» دو رزمنده كرد آشناي اكثر رزمندگان ارتش آزادي هستند وحالا ديگر فكر ميكنم از شروع مبارزات هردو حدود بيست و سه چهار سال مي گذرد. سيما و صفا و صميميت اين دوتن كه مدتي با آنها همكار بودم  هميشه در خاطر من پر رنگ است. اين دو ، هردو مجاهد و در رده هاي تشكيلاتي مسئول فعاليت مي كردند، براي اولين بار كه ـ در سالهاي 68 ـ 69 ـ ديدم هردو به شيوه اهل سنت و با دست بسته نماز مي خوانند حيرت كردم، با خودم فكر ميكردم مجاهد خلق به مفهوم اخص خود تنها شامل كساني ميشود كه شيعه اند ولي دانستم مرز بندي مجاهدين در محتوا است و نه در فرم ،من مطمئن هستم شمار زيادي از رزمندگان ديگر نيز در ارتش آزادي چنين اند.

 نمونه برخورد با كريم حقي
درست به يادم نيست ، اواخر سال 1371 يا سال 1372 بود كه جند بار  زن و مرد جواني را كه بچه كوچكي هم داشتند در اورسور اواز ومحل دفتر شوراي ملي مقاومت ديدم و دانستم آنها كريم حقي، همسرش و فرزند كوچكشان هستند. در آن هنگام آنها تازه از عراق به اروپا آمده بودند و تحت حمايت مجاهدين قرار داشتند. خانه اي براي آنها در شهركي در حوالي پاريس اجاره شده بود و ماهيانه نيزمخارج زندگي شان توسط محسن رضائي پرداخته مي شد.چندماه بعد يكروز محسن رضائي از من و يك تن ديگر از دوستان در خواست كرد براي تخليه خانه اي در حوالي پاريس به او كمك كنيم. رفتيم و خانه را تخليه كرديم و معلوم شد اين خانه محل اقامت كريم حقي بوده است. وقتي از سرنوشت كريم حقي پرسيدم گفت به ما چيزي نگفته است ولي فكر ميكنم به كشور ديگري رفته باشد. چند ماه بعد كريم حقي كشف كرد كه مجاهدين ديكتاتور و مسعود رجوي شخصيت خطرناكي است!. بارها با خود فكر كرده ام چگونه مي شود و چه حادثه اي بايد در زندگي افرادي چون او اتفاق بيفتد كه پس از ماهها استفاده از امكانات مجاهدين  يكمرتبه متوجه ميشوند مجاهدين خطرناكند و رهبر اين مقاومت ديكتاتور است و امثال اين حرفها . مجاهدين اگر چنان بودند كه كريم حقي مي گويد ،و مسعود رجوي اگر چنان ديكتاتوريست كه او تصوير مي كند ، تا به حال استخوانهاي او در زير خاكها پوسيده بود وهرگز پاي او با پاسپورتي كه مجاهدين آن را تمديد كرده و بليطي كه مجاهدين بهاي آن را پرداختند به اروپا نمي رسيد فكر مي كنم حكايت بسيار روشن است و تنها بايد گفت « قبح از قباحت رخت بر بسته است».

 سفر خوش
«م» در دوران شاه به مجاهدين پيوسته بود و تااوايل سال 67 مبارزه را ادامه داده بود ولي در اوايل سال 67 دچار پاسيفيسم شده و بنا به اصطلاح رايج در درون تشكيلات از موضع تشكيلاتي معلق ودر حال حل و فصل مسائل ذهني خود بود. يك روز «م» كه از مسئولين سابق خود من بود به سراغ من آمد و در روزهاي بعد در طي صحبت هايش دانستم كه او در حقيقت از پايه و اساس فرو ريخته و به طور خيلي شديد دچار وحشت است. از آنجائي كه در آن ايام من در موضع هوادار مجاهدين فعاليت ميكردم او به من اعتماد داشت. وقتي  علت وحشت اش را پرسيدم جواب داد كه:
  ـ اگر سازمان بداند اوضاع من اين جنين است در شرايط كنوني ممكن است مرا اعدام كند.
گفتم:
  ـ تصميمت چيست؟
 جواب داد:
ـ مي خواهم به خارج بروم ولي اگر مجاهدين بدانند خطرناك است.
 وحرفهاي عجيب و غريبي زد كه مرا گيج كرد. با خود فكر كردم « م» چرا اين چنين فكر ميكند و اين قدر وحشت زده است . مدتي بعد او را ديدم و گفتم كه:
ـ تو اشتباه مي كني ،مسئله را مطرح كن با شناختي كه من از مجاهدين دارم مطمئن باش هيچ خطري متوجه تو نخواهد شد. پرنسيبهائي كه مسعود به آنها پاي بند است اين چنين نيست كه خطري متوجه تو بكند ، و اگر تو نميتواني مطرح كني من مي توانم آن را مطرح كنم.
« م »با شدت مخالفت كرد و گفت:
ـ نه هرگز اين كار را نكن زيرا من در نقطه مسئوليت بالائي بوده‌ام و وضعم با تو فرق مي كند و در هر جنبشي افرادي مثل من در خطر قرار دارند.
چند روز گذشت ومن شاهد افزايش  آشفتگي «م» بودم، احساس ميكردم كه با اين وضع و با تصورات غريبي كه دارد بزودي تعادل خود را از دست خواهد داد . سرانجام تصميم گرفتم قضيه «م»را مطرح كنم، «م» در ستادي كه آقاي محدثين مسئوليت آن را به عهده داشت فعاليت مي كرد. قضيه را با آقاي محدثين مطرح كردم . باورش نمي شد ولي اصرارمن موجب شد كه محدثين قضيه م را با فرمانده ارتش آزادي مطرح كند.
 يكي دو هفته بعد در جلسه اي كه شمار ي از مجاهدين و مسئولين مجاهدين حضور داشتند «م» در مقابل مسعود و مريم رجوي قرار گرفت. اودر ابتداي كار وحشت زده بود ولي وقتي مسعود به آرامي از او خواست حرفهايش را برند خيال «م» راحت شد، مسعود طي دو شب و جلساتي طولاني تلاش زيادي كرد كه او را دوباره به  ميدان مبازره با خميني باز گرداند ولي شدني نبود.سرانجام  به او گفت :
  ـ مي تواني به دنبال زندگي خود بروي،  سفرت خوش ، ما در اينجا كسي را كه نمي خواهد با خميني بجنگد نگاه نمي داريم ،هيچ خطري متوجه تو نيست ،مجاهدين فقط با آخوندها و مزدوران مسلح آنان مي جنگند. تو مي تواني به آسودگي از اينجا بروي. فقط بايد سه چهار ماه صبر كني تا مشكلات قانوني مسافرت تو حل و فصل شود.
 بعد از «م »پرسيد:
ـ تا آن هنگام چه در خواستي داري؟
 «م» تقاضاي خانه اي مستقل ، امكانات زندگي . يخچال . تلويريون و كرد مسعود گفت تمام اينها را براي او فراهم كنند و خطاب به مجاهدخلق علي زركش گفت: مسئوليت حل و فصل مسائل و رسيدگي به امورات صنفي« م» تا لحظه اي كه در ميان ماست با توست. به نحو احسن به او رسيدكي كن و هرجه مي خواهد در اختيارش بگذار.
 دو سه ماه بعد «م »روانه سفر شد و به دنبال زندگي خود رفت و تا جائي كه خبر دارم تا مدتهابعد در هنگام مشكلات و گرفتاري هاي شخصي خود به مجاهدين مراجعه مي كرد و از آنها كمك مي خواست.

 در كتابخانه‌هاي مجاهدين
فكر ميكنم نخستين بار در سال 1366 بود كه با كتابخانه هاي مجاهدين آشنا شدم. بجز كتابخانه هاي كوچكي كه در هر ستاد و هر لشكر و هر پايگاه كوچك در آسايشگاهها يا  سالن محل نماز خواندن  براي استفاده رزمندگان وجود داشت . دو كتابخانه بزرگ يكي در قرار گاه اشرف و ديگري در قرارگاهي كه من در آن زندگي مي كردم ايجاد شده بود. ار تعداد كتابهاي كتابخانه اشرف با اطلاع نيستم ولي در كتابخانه ديگر حدود دوازده هزار عنوان كتاب وجود داشت و هرماهه ليستهاي متعددي به كشورهاي مختلف فرستاده و تازه ترين كتابها خريداري و ارسال ميشد. مسئوليت كتابخانه مورد بحث مدتي بر عهده نويسنده و تاريخ نگار ، ابوذر ورداسپي بود.مدتي نيز دكتر سنابرق زاهدي، چند ماهي بهزاد معزي و چند ماهي نيز من مسئوليت اين كتابخانه را در سالهاي هفتاد و هفتاد يك بر عهده داشتم و بيشتر اوقات خود را تا دير وقت شب در اين كتابخانه مجهز، با هواي خنك و پنجره هاي بزرگ و قفسه هاي مرتب و خاموش كتابها مي گذراندم. نخستين فيشهاي كار روي تاريخ ايران را كه هنور هم ادامه دارد به مدد اين كتابخانه با ارزش فراهم كردم.
اين كتابخانه بسيار غني بود . آثار برجسته ترين شاعران . نويسندگان ، تاريخ نگاران. فيلسوفان . روانشناسان و روانكاوان، جامعه شناسان. سياستمداران، نقاشان ، سينما گران ، اثار گروههاي مذهبي حتي نويسندگان  وابسته به رژيم خميني . آثار ماركسيسني و و نيز انواع و اقسام تازه ترين نشريات ، روزنامه ها و مجلات سياسي در اين كتابخانه وجود داشت.
هر روز شمار زيادي به اين كتابخانه مراجعه كرده و كتابها و نشريات مورد احتياج و علاقه خود را به قرض مي گرفتند. گاهي شبها هنگام مرتب كردن فيشهاي نوشته شده توسط مراجعه كنندگان و خواندن اسامي كتابها با خودم فكر مي كردم. مجاهدين در ايدئولوژي خود بسيار سر سخت اند ولي از برخورد با ساير افكار و عقائد هراسي ندارند. زيرا سازماني كه از برخورد با افكار و عقائد متفاوت با خود وحشت داشته باشد هرگز اعضاي خود را در برخورد با سيلابي توانا از افكار و عقائدي كه در اين كتابخانه و در لابلاي اين كتابها در جريان است قرار نميدهد.

 شرط مسلمان بودن
اين يكي از خاطراتي است كه هرگز فراموش نمي كنم، فكر ميكنم اوايل سال 1368  بود. گرد همائي بزرگي در قرارگاه اشرف بر گزار شده بود و مسعود در باره موضوعات مختلف سياسي و ايدئولوژيك  در جمع هزاران رزمنده صحبت مي كرد، در آن شب مسائلي از قبيل اسلام ، عبادات . حجاب، مجاهدين ، اسلام مجاهدين، اسلام خميني، هواداران مجاهدين و امثال اينها مورد بحث بود ، او مي گفت ـ نقل به مضمون ـ چرا بايد  بهاي خرابكاري ها و جنايات خميني و تفكر خميني را از مجاهدين طلب كنند. مگر مجاهدين با خميني و به دنبال خمينبي شروع به نماز خواندن و رعايت حجاب كردند و يا مقلد خميني بوده اند كه به دليل جنايات خميني از حجاب و نماز روي بر گردانند و دين و آئين خود را به كناري بگذارنند. درست نيست كه طلبهائي را كه از خميني دارند از مجاهد خلقي كه براي آزادي مسلمان و غير مسلمان مبارزه مي كند بستانند. بگذاريد خيلي روشن بگويم كسي كه آگاهانه و مختارانه و آزادانه راه مجاهدت را انتخاب كرد و در اين راه عضويت مجاهدين به او ابلاغ شد،عبادات را بجا مي آورد و حجاب را رعايت مي كند و هيچ فشاري را تحمل نميكند ،زيرا خودش انتخاب كرده است و پتانسيل فداكاري و جانبازي خود در راه آزادي را ار ايدئولوژي خود مي گيرد . بيرون از اين كادر اما داستان چيز ديگريست ، آن سقفي كه دايره اسلام را به معناي عام تعيين مي كند دو چيز بيشتر نيست ، اقرار به وحدانيت خدا و ايمان به رسالت پيامبر اسلام يعني لااله الاالل محمد رسول الله، اين سقف عظيم و مشترك تمام مسلمانهاست و در زير اين سقف نحله هاي گوناگون شكل گرفته، و خدا لعنت كند خميني پليد را كه اين مرز را خدشه دار كرد و مادران و خواهران شريف مسلمان ما را به جرم بي حجابي مورد آزار قرار داد وبه شلاق بست و پيروان ديگر آئين هائي را كه در زير سقف اسلام شكل گرفته مي آزارد.

درد دلهاي شاعر شيرازي
سال 69 حميد اسديان، مردي تقريبا سي و دو سه ساله، بالا بلند، چالاك و نيرومند، كندمگون و خوش چهره و با سبيلهاي پر پشت را كه خطوط چهره اش حالتي شوخ و طنر آلود داشت به من معرفي كرد و گفت:
ـ او شاعري شيرازي و با ذوق است كه سالها به عنوان اسير جنگي در بازداشتگاههاي جنگي عراق بوده است و چند ماهي ست كه تقاضاي پيوستگي به ارتش آزادي را كرده و به اينجا آمده است .
آن روز با شاعر شيرازي جند ساعتي قدم ردم و صحبت كردم. او مي گفت:
ـ با شروع جنگ ايران و عراق من و حدود بيست تن از دوستان و هم پياله ها و رفقاي «حجره و گلستان» داوطلبانه خودمان را معرفي كرديم و به جنوب رفتيم و مسلح شديم تا از آب و خاكمان دفاع كنيم.
وقتي از شاعر شيرازي از دين و ايمانش پرسيدم با خنده گفت:
 ـ بنده اي از بندگان خدا بر روي اين كره زمين و در نقطه اي كه ايران نام دارد.
گفتم:
 ـ انگيره ات در جنگيدن جه بود؟
جواب داد:
ـ فقط عشق اين آب و خاك، اين مملكت براي من همه جايش زنده است نمي توانستم تحمل كنم كه كسي بيايد و آن را اشغال كند. به همين دليل در همان روزهاي شروع جنگ من و دوستانم به جنوب رفتيم و مشغول جنگيدن شديم، كارمان شكار تانكها و سربازان بود . ظي دو سه هفته هشت تن از بچه ها كشته شدند و بقيه محاصره و اسير شديم و روانه بازداشتگاهها شديم. فكر نمي كرديم شرايط اينقدر سخت باشد. و جنگ اينقدر طول بكشد. از ده دوازده نفري كه دستگير شده بوديم پنج نفر در اسارتگاه مردند، مريض شدند و مردند. شرايط  آب و هوا خيلي متفاوت با ايران و تحمل آن سخت بود.وضع غذا و دارو نيز خوب نبود . آن همه جسد و جنازه و خشونت و كشتار از دو طرف جائي براي محبت باقي نگذاشته بود، في الواقع اگر اوضاع عوض نشده بود بقيه ما نيز مرده بوديم بخصوص كه جماعت ما با پاسدارها و بسيجي ها و حزب اللهي ها سنخيتي نداشت، اكثر ما آدمهاي اهل شعر و كتاب و از نظر مذهبي لائيك بوديم و به همين علت نمي توانستيم زير بار حزب اللهي ها برويم و از حمايت آنها برخوردار شويم. در بعضي اوقات فشار آنها بيشتر از نگهبانان اسارتگاه بود . في الواقع اميدي به زندگي وجود نداشت تا اينكه يك مرتبه اوضاع عوض شد.
پرسيدم:
ـ چطور؟
شاعر شيرازي كفت:
ـ يك روز صبح متوجه شديم براي صبحانه تخم مرغ داده اند و سهميه نان را افوده اند. ظهر كه شد متوجه شديم وضع نهار بهتر شده وظرف چند روز خيلي چيزها تغيير كرد و بهتر شد . اول نمي دانستيم علت چيست . ولي بزودي دانستيم كه مسعود رجوي از فرانسه به عراق آمده و در ملاقات با رئيس جمهور عراق خواسته است كه به وضعيت اسيران توجه بيشتري بشود.
شاعر شيرازي اندكي خاموش شد و ادامه داد:
 ـ امشب براي اولين بار مسعود رجوي را ديدم و با خودم فكر كردم اگر او به عراق نيامده بود من الان زنده نبودم ودر اثر شرايط طاقت فرسا از بين مي رفتم.
شاعر شيرازي مدتي در ارتش آزادي ماند و بعد به دنبال سرنوشت خود رفت ولي از او شغري كه بياد دكتر كاظم رجوي سروده ودر نشريه شورا چاپ شده به يادگار مانده است.

 دگم هاي مسعود رجوي
فكر ميكنم بيشتر دوستان شوراي ملي مقاومت ، آن جه را مي خواهم اشاره كنم درخاظر داشته باشند. در يكي ازگرد همائي هاي سالانه شورا ،فكر ميكنم درست پس از روي كار آمدن خاتمي ، جلسات شوراي ملي مقاومت  به مدت چهار الي پنج روز در يكي از قرارگاههاي ارتش آزادي تشكيل شد. بحث و فحص ها زياد بود ولي يكي ازاين بحث ها را فراموش نمي كنم .بحث بر سر اين بود كه در شرايط كنوني و پس از سالها كه از تصويب نام جمهوري دمكراتيك اسلامي ايران به مثابه دولت موقت پس از رژيم خميني ميكذرد. بهتر است نام اسلامي از آن حذف شود . دليل شماري از دوستان كه اين پيشنهاد را دادند اين بود كه مردم ايران از حكومت آخوندها و از دين و مذهب زده شده اند و به احتمال زياد از نام اسلامي در اين تيتر خوششان نخواهد امد . بحث هاي زيادي شد و مسئول شورا بعد از آنكه بحث ها را گوش كرد، در پايان نكاتي را ياد آور شد كه هرگز فراموش نمي كنم. عين جملات او به يادم نمانده ولي مضون حرفهايش چنين بود:
مجاهدين مسلمان هستند وما به تمام ضروريات دين پاي بنديم و اعتقاد ما به روح اسلام حكم ميكندكه هر كس به آزادي راه خودش را برود و انتخاب و اعتقاد خودش را داشته باشد . من در رابطه با اين كلمه مورد نظر شما دگمي ندارم ودر وجود آن تنها به رويكرد جامعه و اعتقادات مردم و سوء استفاده نكردن آخوندها نظر دارم . دگم هاي شخصي من دو چيز است دگم اول من اعتقاد به يگانگي و وحدانيت خداست همان كه پيامبر اسلام ان را اعلام كرد و ميراث توحيد است. دگم دوم مبارزه تا آخرين نفس با ارتجاع و ستم حاكم بر ايران و تلاش براي نيل به آزادي است. من اعتقاد دارم ، مثل هر مسلمان ، مسئوليت حفظ اسلام در نهايت به عهده مبناي اصلي آن است و ما نگران از بين رفتن اسلام نيستيم ، ولي روي برگرداندن مردم ايران از آئين خميني حكايتي و لامذهب شدن يك ملت حكايتي ديگر است . در رابطه باچند و چون جامعه ايران ما دلايلي واقعي در دست داريم، پيشنه تاريخي آن هم روشن است و عكس الغمل هاي خميني و بعد از خميني نيز مشخص، خميني چرا تلاش ميكند مجاهد خلق موحد مسلمان را بيدين و ملحد معرفي كند ، زيرا ساخت و بافت جامعه ايران را مي شناسد . زيرا مي داند بسيج عليه مجاهدين مسلمان در جامعه اي كه فرهنگ آن عميقا  در بين توده ها با تشييع آميخته مشكل است ، نكته ديگر من بارها فكر كرده ام كه پس از ورود خميني ، اگر بيزاري مردم از پايه و اساس از دين و مذهب واقعي باشد ، چرا باز هم شاهد زاده شدن عنصر مجاهد در ميان همين مردم هستيم، تمتام انگيزشهاي ملي و مبارزاتي درست است ولي واقعيت اين است رزمنده صف نخست ، آنكه مي داند صف نخست محل جان باختن و خطر است ، در عموميت خود بازهم عنصر مسلمان مجاهد است . معني اين واقعيت چيست؟ خيلي از اين رزمندگان وقتي مبارزه مسلحانه ضروع شد چهار پنج ساله بودند و اساسا مجاهدين را نمي شناختند ، چگونه است در جامعه اي كه آخوندها بيشترين بيزاري را از مذهب بر انگيخته و بيشترين ضربه را به اعتماد مذهبي مردم وارد اورده اند باز هم شاهد زايندگي آن و زاده شدن عنصر مبارز مسلمان كه در روزگار ما تشكل اصلي اش مجاهدين هستند مي شويم.. مسئله بر سر كلمه اي خاص و حذف و اضافه كردن آن نيست ، مسئله اصلي تعهد عنصر مبارز و انقلابي نسبت به جامعه خود و شناخت دقيق ساخت و بافت سرزميني مثل ايران  و پيچيدگي هاي آن است .
با ياد اوري اين چند نمونه،«چند نكته و چند سانتيمتر از واقعيت» به پايان مي رسد ، هر چند كه به قول بيدل دهلوي:
اي بسا معني كه از نامحرمي هاي زبان
با همه شوخي اسير پرده هاي راز ماند

اميدوارم روزگار مجال دهد تا در فرصت هاي ديگر نكته هائي ديگر و ساتيمترهائي ديگر از واقعيت باز گفته شود و در معرض داوري شما قرار گيرد.
در آغاز اين ياداشت ها جند سطر از شاملوي بزرگ مددكار گشت و مطلع را به زيبائي خود آراست در پايان دريغم آمد كه چند سطري از شعر « بخشش هاي ساده» از پل الوار شاعر بزرگ جهاني ، سراينده شعر جاودانه و فراموش نا شدني آزادي و از مبارزان برجسته نهضت ضد فاشيسم در فرانسه را ،  حسن ختام اين يادداشت ها قرار ندهم.پل الوار در دوران اشغال فرانسه به عنوان تروريست و خرابكار تحت تعقيب فاشيست ها بود و او همان بزرگي است كه شاملو در باره او مي گويد :
با شعر او من جهاني ديگر از شعر را شناختم واز دنياي كهن شعر خارج شدم.
هيچ سنگي ـجواهري ـ
 گرانبها تر از اشتياق خونخواهي بيگناهان نيست
هيچ آسماني
 براق تر از صبحي نيست كه در آن خائنان مغلوب مي شوند
صلح و آرامشي بر زمين پيدا نخواهد شد
تا زماني كه جلادان عفو مي شوند،.
آنها كه پليدي را فراموش كرده اند
آنها كه قلب ندارند
براي ما بخشش جلادان را موعظه مي كنند
براي بي قلبان جلادان ضروري اند.
هيج سنگي ـ جواهري
گرانبهاتر از اشتياق خونخواهي بيگناهان نيست.

                                                    اوت 2003 ميلادي
                                             مرداد و شهريور 1383خورشيدي
                                                    اسماعيل وفا يغمائي

        

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر