۱۳۹۱ دی ۱۴, پنجشنبه

تسلیت به حسین پویا

اد مادر پویا گرامی باد
[ پیام مشترک]
[منبع: سایت بحران]



مادر رفیقمان حسین پویا شاعر و طنز نویس، به سفر رفت و زندگی خاکی را ترک کرد. به حسین پویا و خانواده تسلیت می گوئیم.کار دیگری نمی‌شود کرد. مرگ حقیقتی است و گفته اند حق است.مرگ نیز مثل خود زندگی و در فرهنگ مردم احترام و آبروئی داشت ولی مرگی که در نهایت یک زندگی می آمد تا چرخ و پر زندگی از حرکت نایستد.
در جمهوری فساد و جنایت ایرانسوز ملایان اما مرگ حق نیست . وقتی مادر بزرگها بیش از فرزندان و نوه های تیرباران شده و بر تخت شکنجه، یا جبهه ها کشته شده خود عمر می کنند، و در پایان عمر با دلی لبریز از داغ و درد زندگی را ترک می کنند و در هجران همه عزیزانشان به خاک می روند مرگ حق نیست، بلکه هر مرگ دفتر قطوری است از حکایت داغ و دردها که در بسا اوقات ناگفته بسته میشود.
نام و حکایت بسیاری از تیرباران شدگان را می دانیم ولی حکایت پر درد مادرانی چون پویا، که برگی از حکایت رنجهای گمنامان خاموش است در جائی نوشته نمی‌شود و کسی از آن خبر ندارد. فرزندان، گاه یک ماه در زیر شکنجه اند و یکبار به گلوله بسته می‌شوند، و مادران و پدران گاه سی چهل سال هر روز باید ذره ذره کشته شوند.
ننگ و نفرت بر حاکمان جمهوری مرگهای تحمیلی، و بادا که نیروی زندگی بخش ملت شریف ایران به این ماجرا پایان دهد و دختران امروز ایرانزمین که مادران آینده اند در افقی دیگر زندگی را تجربه و مادران پر داغ و درد امروز را در خود به شادی و عزت و آزادی باز آفرینند و زندگی کنند.
 
حسین در باره «مادر پویا» چنین می نویسد:
بیشتر از شش سال بود که مادرم را ندیده بودم. آخرین بار که دیدمش به همراه پدرم برای دیدن من به لندن آمده بودند. قبل از آن هم بیست سالی میشد که ندیده بودمشان. دیروز خبر دار شدم که ماشینی که دنده عقب می رفته در خیابان به مادرم زده و مادر به زمین خورده و دچار ضربه مغزی شده و روز بعد در بیمارستان درگذشته است. یادش بخیر که مادر فدا کاری بود که در زندگی بسیار زجر و زحمت دید. دو پسرش دکتر محسن و مجتبی که مجاهد بودند در سال شصت در درگیری مسلحانه با پاسداران جهل و جنایت شهید شدند. من هم که از همان سال مجبور به ترک ایران شدم. تنها دخترش هم که مجاهد بود به همراه همسر و تنها دخترشان   مجبور به ترک ایران و رفتن به عراق برای ادامه مبارزات شدند و هنوز هم در عراق در اردوگاه لیبرتی هستند. مادر در سال شصت و پنج اگر اشتباه نکنم به خاطر کمک به مجاهدینی که در داخل ایران فعالیت می کردند دستگیر و مدتی روانه زندان شد. و البته در همه این سالها علاوه بر نگرانی برای بچه های خودش، به همراه برخی از مادران مجاهدین از مبارزه علیه دیکتاتوری مذهبی حمایت میکرد. بعد از حمله امریکا به عراق و خلع سلاح مجاهدین در اشرف، مادرم به همراه پدرم بدون اطلاع دیگران به قرارگاه اشرف رفته و با دختر و نوه هایش دیدن کرد و چند هفته در قرارگاه اشرف در کنار آنها بود. بعدا که برای دیدن من به لندن آمدند از آن چند هفته به عنوان خاطره بسیار خوش یاد میکرد. پدرم چندسال پیش درگذشت و مادر تنها شد و چاره ای نداشت جز اینکه به تنهایی روزگار را سپری کند. هرچند که دوستان و فامیل و بخصوص مبارزین هیچگاه نگذاشتند که غم دوری فرزندان و نوه ها خیلی اذیتش بکند. البته من با او بطور دائم  تماس تلفنی داشتم و خبر سلامتی بچه ها در عراق را به او میدادم و در جریان مسائلی که داشتند قرارش میدادم. و البته خودش هم خبرها را از طریق تلویزیون ماهواره ای مجاهدین دنبال میکرد. دو روز قبل از درگذشتش با او حرف می زدم و به من خبر خوشی را داد که خیلی خوشحالش کرده بود. خواهرم از قرارگاه لیبرتی در عراق با او تماس گرفته و مدتی حرف زده بود. این یکی از   آرزوهایش بود که همواره به من یادآوری میکرد. به هرحال مادر رفت و شانس این را پیدا نکرد که بزرگترین آرزویش یعنی رفتن آخوندهای جنایتکار را ببیند. اما همیشه این اولین دعا و آرزویش بود. و من همیشه به او اطمینان خاطر میدادم که اینها خواهند رفت و آزادی و دموکراسی به ایران خواهد آمد. یادش گرامی که برای ما بسیار زحمت کشید و فرزندانش همواره به وجود او افتخار می کنند
 
از صمیم قلب به حسین پویا و خانواده تسلیت می گوئیم.
سعید اطلس، مهدی تقوایی، اسماعیل وفا یغمایی، علی ناظر
13 دی 1391
(2 ژانویه 2013)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر